صفحه نخست » مقالات » منطق مقاومت و سرکوب طالبان در میدان جنگ؛ تمهید صلح پایدار در افغانستان
منطق مقاومت و سرکوب طالبان در میدان جنگ؛ تمهید صلح پایدار در افغانستان
- مصطفی شفیق
درآمد
تجربۀ موفق زیستۀ جوامع بشری نشان دادهاند؛ که منطق مقاومت سخت، ایستادگی و سرکوب اقدامات جنگی و تغییر استراتیژی از حالت دفاعی نرم به حالت تهاجمی سخت در مقابل گروه تروریستی طالبان، تنها گزینۀ انتخابی و راه حل بنیادین برای دستیابی و رسیدن به تحقق صلح پایدار در افغانستان است. سرنوشت استقرارصلح پایدار در افغانستان با گروه تروریستی طالبان را فقط و تنها منطق حملات نیروهای امنیتی و دفاعی کشور با همکاری و همدلی نیروهای خیزش مردمی در حمایت از نظام مستقر رابطه مستقیم دارند و با فرهنگ صلح سازی با گروه تروریستی طالبان همخوانی دارد و میدان جنگ به صورت منطقی تعیین کنندۀ تحقق صلح پایدار و ختم همۀ جنگها و منازعات طولانی مدت و پایان بخشیدن به همۀ خشونتهای فیزیکی و روانی هستند. بنابراین، در شرایط کنونی تنها گزینه دولت جمهوری اسلامی در برابر گروه تروریستی طالبان که به صورت همزمانی جنگ و صلح را دنبال و پیگیری میکند و دولت و مردم افغانستان با همۀ قربانی ها و فداکاریهای که برای دستیابی به تحقق صلح دائمی انجام داده و اقدام کرده اند و گروه تروریستی طالبان در برابر حسن نیت و از خود گذشتگی دولت و مردم افغانستان، هیچگونه اراده و تعهد و الزامات حقوقی و سیاسی از خود نشان ندادهاند، این نشان میدهند که سرنوشت تحقق صلح را میدان جنگ و سرکوب واقعی تعیین میکند، نه نشستها و گفتوگوهای صلح بین الافغانی در میز مذاکرات صلح با گروه تروریستی طالبانکه مدت بیست سال است، به صورت پیدا و پنهان و با خیانت آشکار و علنی ملی حامدکرزی رئیس جمهور پیشین افغانستان، با فرایند استقرارصلح کانال دو و کانال یکو نیم جریان و استمرار دارند؛ میباشند. دولت و مردم افغانستان با تحمل همۀ هزینههای سنگین انسانی و اقتصادی و نقضهای گستردۀ حقوق بشر و حقوق بشردوستانه را با صداقت و امانت داری کامل از خود نشان دادهاند تا سرنوشت مردم خویش را از جنگ و خشونت به سرنوشت امنیت پایدار، ثبات سیاسی و استقرارصلح پایدار تغییر داده و زندگی مسالمت آمیز را در سرنوشت شهروندان حاکم کنند. اینک زمان آن فرارسیده است که گروه تروریستی طالبان بر تعهدات و الزامات تحقق صلح پایدار و دائمی اراده واقعی از خوش نشان بدهد و مهر پایان بر همۀ جنگها و خشونتها و رفتارهای ضد انسانی که بر دولت و مردم افغانستان با حمایت و پشتوانی مالی و تجهیزات نظامی کشورهای همسایه، کشورهای منطقه و دخالت مستقیم کشورهای خارجی از مجرایگروه تروریستی طالبان، بر دولت و مردم افغانستان تحمیل کردهاند، اظهار ندامت و پشیمانی کرده و از دولت و شهروندان و خانوادههای قربانی جنگ عذرخواهی نمایند. زیرا گروه تروریستی طالبان که به صورت علنی و آشکار مسؤولیت مستقیم؛ باعث و بانی قتل عامها، کشتارهای سیستماتیک و هدفمند و شدیدترین تروریستی، انتحاری و انفجاری را علیه دولت و مردم بیدفاع افغانستان انجام دادهاند، بار دیگر برای استقرارصلح پایدار و به رسمیت شناختن تمام ارزشهای انسانی مردم و احترام گذاشتن برای ارادۀ صلح خواهی شهروندان افغانستان ترسیم و فرهنگ سازی کند و تمام خشونتها را به هر قیمتی که شده کنار بگذارند. بنابراین، جنگ و صلح در افغانستان، منشأ و خواستگاه مذهبی- دینی، تسلط و دستیابی به قدرت مطلق سیاسی، اقتصادی و منابع طبیعی دارند، جنگها، کشتارها و قتلهای زنجیرهای و ترورهای سیستماتیک، شدیدترین حملات تروریستی، انتحاری و انفجاری در نقاط مختلف کشور، دانشگاهها، مراکز آموزشی، مکاتب، شفاخانهها و باشگاههای ورزشی و سالنهای عروسی و مساجد و مکانهای عمومی، کشتن افرادی نظامی و ملکی از سوی طالبان علیه دولت و مردم افغانستان انجام داده است. و آن همه جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت که گروه تروریستی طالبان در حق شهروندان افغانستان انجام دادهاند؛ باید از سوی جامعۀ جهانی، سازمان ملل متحد، شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد و نهادهای حقوق بشری و دادگاه بین المللی کیفری لاهه؛ سران و رهبران و فرماندهان اصلی گروه تروریستی طالبان، به خاطر جنایت علیه بشریت که مرتکب شده است، باید به دادگاه سپرده و محاکمه میشدند. اما بر عکس، گروه تروریستی طالبان و حامیان شان، نه تنها اعمال ضد انسانی، جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت و نسل کشی خویش را محکوم نکرده است، بلکه جهاد علیه کفار و دفاع از ارزشهای اسلام ناب در مقابل نیروهای متجاوز خارجی و بیگانه مشروعیت دینی و مشروعیت جهادی دانسته است و با دیپلماسی فعال که داشتن با کشورهای همسایه، منطقه و جامعۀ جهانی مشروعیت بین المللی بخشیدن، زیرا هریک از کشورهای حامی طالبان مقاصد شان را برای سرکوب و اهرم فشار مخالفان خویش در جنگ و نا امنی و ترور و استمرار خشونت در افغانستان است، میداند و افغانستان را با حمایت و تجهیزات مالی و نظامی تبدیل به میدان جنگهای نیابتی خویشکرده است.
گفتار یکم: تحلیل مبانی عوامل و شناخت ساختار شورشگری طالبان؛ مقدمۀ صلح سازی بومی در افغانستان؛
به طورکلی، حل منازعه نیازمند رسیدگی به علل و ریشهای و عواملیاند که سبب شکلگیری و پا برچایی ساختارهای داخلی و بیرونی یک گروه شورشی میشوند. در این قسمت، عوامل و ساختارهای شورشگری و تروریستی گروه طالبان با استفاده از دادههای تجربی و تطبیقی، مورد بررسی و راههای ممکن برای از میان برداشتن عوامل منازعه مورد بحث قرار گرفته است. بنابراین، این نوشته به دنبال یافته ها و نتایج برآمده نشان می دهد که گشایش یک روند صلح معنادار در افغانستان، مستلزم از میان بر داشتن علل داخلی و خارجی این منازعه است. در این راستا، دولت در سطح داخلی باید بر تقویت مشروعیت، اقتدار و ظرفیت خود تمرکز کرده و در سطح منطقهای و بین المللی، باید دیپلماسی فعال و پویایی را برای آشتی دادن مواضع متناقض در مورد جنگ و صلح در افغانستان، آغاز کند. این یافتهها با دادههای تاریخی و تطبیقی مطابقت دارند. هم یافتههای دست اول و هم نتایج مطالعۀ تطبیقی نشان میدهد که برای دست یافتن به یک صلح پایدار از طریق مذاکرات، دولت و شرکای آن نیاز دارند تا در تلاشهای مذاکره، علل ریشهای شورشگری را در سطوح داخلی، منطقهای و بین المللی از میان بر دارند. درحالی که عوامل داخلی یک محیط مطلوب را برای سربازگیری و عملیات طالبان مهیا میکند، عوامل خارجی آنها را تقویت نموده و باعث تداوم و پیچیده شدن منازعه میگردد. داده های تاریخی نشان می دهند که پس از جنگ جهانی دوم تقریباً نیمی از تمام جنگ های شورشی دارای عوامل خارجی بوده یا از منابع خارجی حمایت شدهاند. این یافته نشان میدهند، تا زمانی که علل داخلی و خارجی منازعه به طورکامل از میان نرفتهاند، تلاش ها برای مذاکره و مصالحه منجر به صلح و ثبات پایدار نشده است. (ابراهیمی،1397، 27). بنابراین، جنگ و صلح افغانستان ماهیت بسیار دشوار و پیچیدهای دارند، زیرا عوامل داخلی و خارجی به صورت مستقیم در جنگ و صلح افغانستان، با گروه تروریستی طالبان دخالت و رابطه مستقیم و انکار ناپذیری دارند، اساساً ایجاد گروه افراطی و تروریستی طالبان محصول ناکامی و اختلافات عمیق سیاستمداران و عوامل متعدد داخلیدارند. خروجی و برون داد از این وضعیت آشفتۀ داخلی، بازیگران و سیاستمداران خارجی و کشورهای همسایه، کشورهای منطقهای و بازیگران بین المللی در جنگ و صلح افغانستان؛ مخصوصاً پاکستان و سایر کشورهای همسایه از این فرصت استفاده کردهاند و برای مقاصد و خواستههای نا مشروع شان از هرگونه دخالت و حمایت مالی و تجهیزات نظامی و دادن پناهگاهها و مکانهای امن برای گروه تروریستی طالبان دریغ نکرده است. از این منظر، جنگها، منازعات طولانی مدت، خشونتها، کشتارها، قتل عامها، حملات مرگبار تروریستی، انتحاری و انفجاری علیه دولت و مردم افغانستان را رواداشتهاند، کیش و قوس های سی سال نشست و مذاکرات پیدا و پنهان با گروه تروریستی طالبان این شدند؛ که گروه تروریستی طالبان؛ شقیترین و جنایتکارترین و خشونت پیشهترین گروه تروریستی در منطقه و جهان شناخته و در اقدامات و اعمال تروریستی خویش از هیچگونه کشتارها و خشونتهای ضد انسانی خویش علیه دولت و شهروندان افغانستان دریغ نکرده و تمامی زیر ساختها و زیر بنا هایکشور را ویران و نابود کرده است. بنابراین، ضرورت شناخت سناسی ریشۀ علل و عواملی جنگهای داخلی و ظهور و بروز گروه تروریستی طالبان در دهۀ 1370 و تحلیل و بررسی مخاطرات دخالت مستقیم کشورهای خارجی و بازیگران بین المللی در نشستها و مذاکرات پشت پرده و پنهانی صلح در غیبت دولت و مردم افغانستانکه قربانی اصلی این گفتوگوهای نافرجام تحقق صلح است، بازیگرانخارجی با گروه تروریستی طالبان؛ نه تنها زمینهها و پیششرطها و پیشنیازهای استقرارصلح پایدار را در افغانستان فراهم نمیکند، بلکه به سی سال جنگ و جنایت و نسل کشی وخشونت گروه تروریستی طالبان مشروعیت بین المللی بخشیدهاند و باید جهان متوجه خطرجدی تروریسم بین المللی باشد که تحقق صلح پایدار در منطقه و جهان را به مخاطره انداخته است.
گفتار دوم: فقدان سیاست شفاف و عدم شناخت ریشههای منازعه؛ خطری برای صلح پایدار در جامعۀ افغانی؛
منازعه در افغانستان، پیچیده و متأثر از عوامل و بازیگران متعدد در سطح داخلی، منطقهای و بین المللی است. بنابراین، برای سمت و سو دادن تلاشهای حل منازعه در جهت تحقق صلح پایدار، برای دولت افغانستان و شرکای بین المللی آن ضروری است تا علل آن را تشخیص داده و آنها را حل نمایند. از این منظر، در تلاشهای حل منازعه، لازم است تاریخچۀ منازعه، مواضع، منافع و منابع نفوذ بازیگران، بستر خارجی منازعه و روزنه های احتمالی شروع مذاکره در نظرگرفته شوند. یافته ها نشان میدهند در مواردی که علل اصلی منازعه از میان برداشته نشده، منازعه از سرگرفته شده است. تقریباً نیم مذاکراتی که در آن علل منازعه در نظر گرفته نشده، منجر به توافقاتی شده است که کمتر از دو ماه طول کشیدهاند. این توافقات کوتاه مدت در ایجاد فضای لازم برای توافقی که گذار سیاسی را ممکن سازد، ناکام شده است. بنابراین، منازعات از سرگرفته شده است. تشخیص عوامل اصلی شورش طالبان و رسیدگی به آنها، از الزامات اصلی دستیابی به توافق صلح و فراهم سازی فضای سیاسی برای آغاز روند تحقق صلح پایدار در افغانستان است. طوری که تذکر رفت، شورش طالبان دارای عواملی در هر سه سطح داخلی، منطقهای و بین المللی است. در سطح داخلی، این نوشتار نشان میدهد که اقتصاد سیاسی منازعه عامل قابل توجه است که متخصصان صلح و حل منازعه از آن به عنوان عامل اصلی شورشگری گروه تروریستی طالبان یاد کرده است. عوامل نظیر نارضایتی مردم از عملکرد دولت در ولایات، بیکاری، ضعف حاکمیت و کمبود ظرفیت دولت در ارائه خدمات اولیه، و اقتصاد مواد مخدر به عنون عوامل تعیین کننده شورشگری طالبان و دوام منازعه مطرح شده است. به گونۀ مثال، به گفته یک مأمور سیاسی سفارت ایالات متحده آمریکا در کابل که به شرط عدم افشای هویتاش به مصاحبه حاضر شد، علتهای داخلی منازعه: «فساد، نبود حاکمیت قانون و عدم توانایی برای ارائه خدمات اجتماعی به مردم» میباشد. همچنان یک مأمور سیاسی یوناما که او نیز به شرط عدم ذکر نامش صحبت کرد، در باره عوامل داخلی شورشگری طالبان چنین گفت: «یکی از علل اصلی شورش گری نارضایتی است. به ویژه در سطح محلی، مقامات دولتی یا از صلاحیت خود سوء استفاده میکنند یا فاسدند یا هم از منافع واقعی مردم در سطح محل نمایندگی نمیکنند و یا هم در رقابتهای پیشین در سطح محل دست دارند. آنها به نفع یک جناح کار کردند که منجر به ایجاد مقاومت جناح دیگر شده است. من فکر میکنم این یکی از علل بومی شورشگری است و چیزی است که موجب شد تا شورشگری پس از به حاشیه رفتن در سال های 2002، 2003و 2004 بار دیگر ظهورکند. بدیهی است که ابعاد جیو پولیتیکی نیز نقش دارد که در مورد آن تحقیق شده و مورد بحث قرارگرفته است». (ابراهیمی،1397، 29). بنابراین، تحلیل و ارزیابی صورت گرفته در جنگ و صلح افغانستان، راه حل منازعه سیاسی و ختم جنگ در افغانستان و دستیابی به صلح پایدار با گروه تروریستی طالبان، این است که سطوح منازعه شناسایی و عوامل منازعه خیز داخلی و خارجی به صورت دقیق و کارشناسی شده مورد تحلیل و ارزیابی قرارگرفته و عناصریکه مانع دستیابی به استقرارصلح با گروه طالبان میشوند را در صورت ممکن کنار بگذارد تا زمینه تحقق صلح فراهم گردد. اما این مطلب را باید به صراحت بگویم؛ که به حکم عقل و منطق تحقق صلح پایدار در افغانستان را عوامل دیگری تعیین میکنند و آن عاملی اصلی و اساسی فشار آوردن در میدان جنگ است که گروه تروریستی طالبان را با فشار و سرکوب و حملات تهاجمی زمینی و هوایی وادار کنند؛ تا نشستها و میز مذاکرات تحقق صلح را تنها گزینۀ ممکن و راه حل اساسی بداند. و گروه تروریستی طالبان باید، سرنوشت آیندۀ حیات سیاسی خویش را درگرو گفتوگوهای تحقق صلح جستجوکنند و نه حملات تروریستی و رفتارهای خشونت آمیز و دستیابی به قدرت سیاسی را از راه غلبۀ نظامی برای همیشه از سرخویش بیرونکنند و چنین خیال باطل و پندار واهی را هیچ وقت به عنوان اهرم فشار علیه دولت و مردم افغانستان یدک نکشد.
دیدگاه شما