صفحه نخست » مقالات » تامین صلح پایدار با رویکرد جامعه شناسانه
تامین صلح پایدار با رویکرد جامعه شناسانه
- سید علی اکبر حیدری
به دنبال امضای موافقت نامه صلح بین ایالات متحده آمریکا و طالبان و شروع مذاکرات بین الافغانی در دوحه، امیدها و انتظارها برای رسیدن به صلح و ختم جنگ در افغانستان بیشتر شد و شور و نشاط را برای مردم خسته از جنگ به همراه داشت. چشم ها به دوحه دوخته شد و مردم افغانستان همه روزه در انتظار شنیدن خبرهای خوش از دوحه بودند. اکنون که نزدیک به یک سال از آغاز مذاکرات صلح بین الافغانی میگذرد، باورها و امیدها به صلح کمرنگ شده و مردم افغانستان امیدشان به صلح را از دست داده اند؛ زیرا طی این مدت گفتگوهای صلح هیچ نتیجه و دست آوردی نداشته است. اطاق گفتگوهای صلح، به علت بهانه تراشی های جانبین و شرط گذاری های دشوار شان همچنان خالی بوده و مذاکرات توقف داشته است. تلاش های نفس گیر جهانی، منطقه ای و ملی نیز تا به حال نتوانسته است بن بست در مذاکرات را بشکند و طالبان را مجاب سازد تا به گفتگوهای سازنده تن دهند. این در حالی است که، طالبان علی الرغم خواست های مکرر مردم افغانستان و جامعه جهانی مبنی بر آتش بس و کاهش خشونت، جنگ ها را در کشور به نحو بی سابقه ای شدت بخشیده اند. توقف در مذاکرات صلح و شدت یافتن جنگ ها در کشور، این پرسش ها را به میان آورده است که آیا تلاش های موجود، ما را به صلح پایدار می رساند؟ آیا مسیر صلح افغانستان از دوحه میگذرد؟ آیا دوحه آدرس دقیق و درست برای تامین صلح پایدار در افغانستان است؟ آیا می شود با کسانی (رهبری طالبان) که دشمن آگاهی اند، دیدگاه تمامیت خواهی و برتری طلبی دارند و باورمند به کثرت گرایی نیستند، صلح کرد؟ و در نهایت آیا بدون توجه به زمینه های اجتماعی جنگ و صلح، میتوان به صلح پایدار دست یافت؟
با رویکرد جامعه شناسانه به پرسش های فوق، میتوان گفت که حکومت افغانستان و جامعه جهانی برای ختم جنگ و تامین صلح پایدار در افغانستان، اشتباه بزرگی مرتکب شده اند. آن اشتباه بزرگ، این است که بدون مطالعه و تشخیص دقیق، به شکل کورکورانه به دوحه مراجعه نموده و صلح را در وجود قشر رهبری طالبان جستجو کرده اند. غافل از اینکه دوحه آدرس دقیق، برای تامین صلح پایدار در افغانستان نیست و رهبری طالبان هیچ باورمندی به صلح ندارند .
واقعیت این است که رهبری طالبان (شورای کویته، پشاور، هیئت سیاسی قطر و فرماندهان بلند رتبه نظامی) با واژه صلح بیگانه اند و هیچ تمایلی به صلح ندارند. منافع این گروه در جنگ و خشونت نهفته است و تنها جنگ و خشونت را عامل بقای خویش میدانند. آنها از آزادی، دموکراسی، کثرت گرایی، مدنیت، پیشرفت و... میترسند و نسبت به آنها بیزاری میجویند. پس با کسانی که دشمن آگاهی اند، دیدگاه تمامیت خواهی و برتری طلبی دارند، باورمند به کثرت گرایی نیستند و سراسر وجود شان کینه و نفرت است، چگونه میتوان صلح کرد؟ روشن است که در روند صلح افغانستان خطای محاسباتی و اشتباه تشخیصی صورت گرفته و به آدرس غلطی مراجعه شده است. هرگاه حکومت افغانستان به جای وقت تلفی در دوحه، صلح را در بطن جامعه افغانی جستجو می کرد و در قرا و قصبات افغانستان مراجعه می نمود، موفقیت بیشتری در روند صلح به دست می آرود و نتایج بیشتری می گرفت. ریشه یابی علل و عوامل جنگ و پرداختن به آنها، فراهم آوری زمینه های اجتماعی صلح، بستر سازی برای همدیگر پذیری، رسیدگی به مسایل و مشکلات اجتماعی (فقر و تنگدستی، بی سوادی، فساد، بی عدالتی، تبعیض، مواد مخدر، اعتیاد و...) لازمه تامین صلح پایدار است و بدون توجه به این مسایل، خاتمه دادن به جنگ و رسیدن به صلح پایدار ممکن نیست. با توجه به این خطا، میتوان گفت که گفتگوهای دوحه محکوم به شکست است و احتمال به نتیجه رسیدن مذاکرات و تامین صلح پایدار خیلی اندک می نماید. بر فرض اینکه با تقلاهای حکومت افغانستان و تلاش های جامعه جهانی گفتگوهای صلح، به نتیجه برسد و از دل گفتگوها، یک توافقنامه صلح بیرون آید؛ بازهم این توافقنامه، افغانستان را به صلح پایدار نمی رساند. زیرا هنوز جامعه افغانی آماده پذیرش صلح پایدار نیست و زمینه های اجتماعی صلح پایدار فراهم نشده است. هنوز زمینه سربازگیری و ارتش سازی برای گروه های افراطی در این کشور وجود دارد و افکار تندروانه مورد پذیرایی قرار می گیرد .
صلح پایدار ایجاب می نماید که به دردها و رنج های اقتصادی و اجتماعی رسیدگی صورت گیرد و مرهم گذاشته شود؛ زیرا، توجه به دردهای اقتصادی و اجتماعی مردم و سد کردن زمینه های سربازگیری از بطن جامعه تنها راه برای رسیدن به صلح پایدار است. به مسایل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... در جامعه به گونه ای باید رسیدگی شود که هرکس نتواند برای خود لشکر جمع آوری کند؛ در غیر آن هرکس میتواند به ارتش سازی اقدام نماید و نظام را تهدید نماید. هرگاه بی توجه به این مسایل دنبال صلح بگردیم، هیچگاه به صلح نخواهیم رسید .
متآسفانه این موضوع فراموش شده است که، اکثریت مطلق جنگجویان گروه طالبان افغان هستند و در قرا و قصبات همین کشور زندگی میکنند. در همین کشور زاده شده اند، پرورش یافته اند و تابعیت همین کشور را دارند. آب و هوای همین کشور را تنفس کرده اند و در دل طبیعت همین کشور پرورش یافته اند. آنها کسانی هستند که ما و شما هرکدام آنها را می شناسیم، خویشاوندی و دوستی داریم، مشترکات داریم، فرهنگ مان یکی است، دین مان، مذهب مان، قوم مان، زبان و... همه یکی است. پس علت چیست؟ چرا آنها بر علیه ما و نظام تفنگ برداشته اند؟ چرا می کشند و کشته می شوند؟ تشخیص این چرا ها و پرداختن به آنها کلید صلح افغانستان است. شناسایی جنگجویان و مهره های طالبان در قرا و قصبات، علل مخالفت با نظام و پیوستن به طالبان، تشخیص انگیزه ها و محرکه های روانی و اجتماعی و... مواردی است که پرداختن به آنها در روند صلح افغانستان امر لازمی و حتمی است. آتش بس های موقتی میان طالبان و حکومت افغانستان طی سال های گذشته ثابت ساخته است که قشر جنگجوی طالبان نسبت به قشر رهبری این گروه بیشتر از جنگ خسته اند و به صلح امید وار. استقبال گرم این گروه از آتش بس با تبسم و خوشحالی، گشت و گذار آزاد شان در شهرها و سلفی گرفتن های شان با نیروهای امنیتی و مردم افغانستان حکایت از آن دارد که این گروه از زندگی در مغاره ها و کوه ها خسته شده اند و در حسرت یک زندگی آرام سخت می سوزند. تنها چیزی که تا هنوز آنها را در جبهات نگهداشته، از یک طرف مسایل و مشکلات اجتماعی (فقر و تنگدستی، بی سوادی، فساد، بی عدالتی، تبعیض، مواد مخدر، اعتیاد و...) است و از طرف دیگر خدعه و نیرنگ رهبری و قشر استراتیژیک شان .
پس برای تامین صلح پایدار در افغانستان، توجه و پرداختن به دو نکته نهایت مهم است و تا زمانی که به این دو رسیدگی نشود مردم افغانستان به صلح پایدار نخواهند رسید. اول شکستن خدعه و نیرنگ رهبران قصر نشین طالبان، دوم پرداختن به عوامل و دلایل اجتماعی و اقتصادی جنگ و رسیدگی به مشکلات اجتماعی جامعه به منظور جلوگیری از سربازگیری و ارتش سازی. از همین رو به حکومت افغانستان توصیه می شود تا به جای جستجوی صلح و صرف منابع گزاف در دوحه، نقاط فوق را با استفاده از راهکارهای ذیل مورد توجه قرار دهد .
اول: بسیج علمای دینی برای شکستن خدعه رهبری طالبان- اثبات کذب مولوی های قصر نشین طالبان از طریق بسیج علمای دینی در شکستن خدعه طالبان نهایت نقش مهم دارد. مولوی های کاخ نشین طالبان، سال هاست که جنگ در افغانستان را با دین توجیه می نمایند. از همین رو اغلب جنگجویان طالبان، جنگ افغانستان را، جهاد می دانند و به دلایل اعتقادی می جنگند. این خدعه باید شکسته شود و کذب چنین ادعای ثابت گردد. نقش علمای دین و بسیج آنان در شکستن این خدعه نهایت موثر بوده و حکومت افغانستان باید در این قسمت گام های اساسی و موثر بردارد. هرگاه این خدعه شکسته شود، تعداد کثیری از جنگجویان طالبان سلاح بر زمین خواهند گذاشت و به صلح لبیک خواهند گفت .
دوم: رسیدگی به مسایل اجتماعی و اقتصادی- رسیدگی به مشکلات اقتصادی و اجتماعی تامین صلح پایدار در کشور را تضمین می نماید. بخشی از جنگجویان گروه طالبان به دلایل اقتصادی و اجتماعی می جنگند و تا زمانی که به مشکلات آنان رسیدگی نشود، جنگ همچنان ادامه خواهد یافت. هرگاه مصارف گزاف گفتگوهای دوحه، سفرهای مقامات و دیوان سالاری های مرتبط به صلح، صرف رسیدگی به مشکلات این جنگجویان می شد بدون شک امروز موفقیت بیشتری در عرصه صلح نصیب مردم افغانستان می شد .
سوم: بهره گیری از نفوذ و توانایی رهبران سیاسی و متنفذین قومی- بعضی از رهبران سیاسی و متنفذین قومی، در میان قشر جنگجوی طالبان، از نفوذ قابل ملاحظه ای برخوردارند و باید از نفوذ آنان در تقویت صلح استفاده صورت گیرد. به گونه مثال، مارشال دوستم در میان طالبان ازبک، نفوذ قابل ملاحظه ای دارد و به گفته خودش میتواند طالبان سمت شمال را با حرف قناعت دهد. حکومت افغانستان باید چنین رهبران و متنفذینی را تشخیص و از توانایی آنها در نقش سفرای صلح استفاده نماید .
دیدگاه شما