صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

شنبه ۱ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

یاد خودش روزگار تلخ رفته

-

یاد خودش روزگار تلخ رفته فرناز سیفی / منبع: آسو

شما هم از آغاز همهگیری «کووید-۱۹» مدام یاد گذشتهها میافتید؟ روزگار رفته و آدمهای جامانده در گذشته و تصاویری از سالها قبل که شاید اصلاً پاک فراموش کرده بودید؟ برای شما هم پیش آمد که آدمی از گذشتهها که دیگر مدتها است در زندگیتان نیست، ناگهان دوباره سروکلهاش پیدا شود و بعد سالها جویای احوالتان شود؟ «گذشتهای» که شاید اصلاً همین دو سه ماه قبل از کرونا بود و هنوز آنقدرها نگذشته که یادتان برود که والا اوضاع همان موقع هم حسابی قمر در عقرب بود؛ اما حالا که به همان دو سه ماه قبل از همه‌‌گیری فکر میکنید، جهان و روزمره و زندگیتان به نظر خیلی آرامتر و بهتر و قشنگ به نظر میرسد؟
من و شما هم مثل خیلیهای دیگر در میانهی این گرفتاری عظیم، هراس و اضطراب، رودررو با آیندهای که پاک مبهم است و ناروشن، درگیر نوستالژی شدیم. همین چند روز پیش در حال دویدن بودم که ناگهان تصویر یک بعدازظهر تیرماه در تهران به وضوح و روشنی به ذهنم آمد. در خانهی والدینام در تهران، آفتاب بیدریغ تابستان تا میان نقش و نگار فرش آمده بود، یک کاسه هلو و زردآلو شسته وسط میز بود، کتابی که میخواندم نیمهباز روی میز بود و از خیابان هیچ سروصدایی نمیآمد.
همهچیز امن و آشنا بود. یک لحظه از به یادآوردن آن تصویر با تمام جزئیات ــ انگار که همین دیروز رخ داده باشد ــ بغض کردم. در آن لحظه حاضر بودم نیمی از باقیماندهی عمرم را بدهم و به خلسهی آن بعدازظهر دور در چهاردیواری امن خانهی پدر و مادرم برگردم.
اما چند دقیقه بعد که از حس آن لحظه گذشت، یادم آمد که اوضاع همان تابستان هیچ خوب نبود.
من ممنوعالخروج بودم، هفتهای چند بار از ساختمان دادگاه انقلاب به یکی از ریز و درشت ساختمانها و خانههای وزارت اطلاعات احضار میشدم تا برای بار چندم، بازجویی پس بدهم تا شاید حاضر شوند گذرنامهی من را پس بدهند و بگذارند برای ادامهی تحصیل از ایران بروم. این تصویر، درست وسط همان ماههایی بود که من همیشه یک چادر مشکی عاریهای را که از مامانبزرگام گرفته بودم، ته کیف داشتم. چون هر ساعتی از روز ممکن بود زنگ بزنند و منِ مستأصل را دوباره احضار کنند. در واقعیت که آن تابستان هنوز هم بدترین و عجیبترین تابستان عمر من است، اما ۱۴ سال بعد و هزاران کیلومتر دورتر، وسط تابستانِ پیچیده و سخت دیگری، آن تکتصویر رنگ و معنایش عوض شده است. حالا که دوباره یادش میافتم، آرامش و خوشی لحظه را به یاد میآورم نه هزار نگرانی و گرفتاری که قاتق نان تمام آن بهار و تابستان بود.
چرا؟ چون گرفتار نوستالژی شدم.
مهدی میناخانی، رواندرمانگر و سردبیر نشریهی اینترنتی روانکاوی «تداعی» میگوید ابژهی غایب، همواره از ابژهی حاضر محبوبتر است و خوشآب‌‌ورنگتر به نظر میرسد.
چون میشود گذشته را به شکل فانتزی تصویر کرد و آرمانی جلوه داد: «خاطرات در ذهن ما مدام بازسازی میشوند و ما از نظر ذهنی و روانی گذشته را آنطور تجربه نمیکنیم که در واقعیت رخ داده بود.
گاهی گذشته را آنجور تجربه میکنیم که الان به آن نیاز داریم.» مثل من که آن عصر تابستان ۱۴ سال پیش را حالا جوری به یاد میآورم که محتاج آنام، نه آنجور که در واقعیت بود.
در سال ۱۶۸۸، دکتر یوهانس هوفر، پزشک سوئیسی که واژهی نوستالژی را به پزشکی اضافه کرد، واژه را اینطور تعریف کرد: «نوستالژی بیماری عصبشناختی است که از اساس دلایل اهریمنی دارد.» بعدها در قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم، پزشکان نوستالژی را «روانپریشی مهاجران» تعریف کردند و شکلی از «سودا زدگی» و «اختلال فشار روانی.» تا مدتها علم به چشم «بیماری» به نوستالژی نگاه میکرد. رویهای که نادرست بود و امروز خود علم هم این نگاه را کامل تغییر داده است. نگاهی که فشار روانی بر کل مفهوم نوستالژی آوار کرده بود و نوستالژی را با انگ اجتماعی همراه میکرد.
مهدی میناخانی میگوید: «نوستالژی به زبان ساده، یک پروژهی باز روان است. ما به این پروژههای روانی باز احتیاج داریم تا بتوانیم احساس کنیم که انسجام روانی تاریخی ما حفظ شده است. در عینحال نیاز داریم این گذشته را بایگانی هم بکنیم.
نوستالژی یا واپسروی روانی چیزی دربارهی به یاد آوردن موقعیت آشنا است. روان همواره تمایل دارد به موقعیتهای آشنا بچسبد. حتی اگر در چنین موقعیتهایی یک رنج مازوخیستی وجود داشته باشد. البته که ذکر این مسئله ضروری است که مازوخیسم لزوماً برای روان رنجآور نیست، در مازوخیسم لذت هم وجود دارد.
نوستالژی تلاشی برای بازگشت به آغوش مادر است. اصولاً نوستالژی همیشه با احساس امنیت مرتبط است. برای همین است که نوستالژی میتواند تلاشی برای «پیوند دوباره» با امنیت باشد. پیوند دوبارهی مفروض با ابژهای که از دست رفته است.»
در سال ۲۰۰۶، تیم وایلدشوت (Wildschut )، کنستانتین سدیکیدس (Sedikides ) و همکاران آنها نتایج یک تحقیق علمی چندین ساله را منتشر کردند که در نوع خود در بحث نوستالژی، مثل یک انقلاب بود. تحقیق آنها نشان داد که نوستالژی، مثبت است.
دستاندرکاران این تحقیق نوشتند که نوستالژی پدیده‌‌ی عاطفی عمیقی است که بیش از هرچیز با دوستداشتن گره خورده است. نوستالژی دربارهی شما است با آدمها و مکانهایی که دوست دارید. آنها نتیجه گرفتند که نوستالژی، امیدواری آدمیزاد را در میانهی بحران و تلخی بیشتر میکند، انگیزهبخش است، میتواند خلاقیت آدمیزاد در وسط گرفتاری و استیصال را تقویت کند و از همه مهمتر اینکه خیلی بیشتر از اینکه باعث شود آدمیزاد از لحظه فرار کند، امکان یک آیندهی قابل دسترسی را برای فرد تقویت میکند. در یک کلام، نوستالژی پدیدهی سالم و مثبتی است.
بیماری همهگیر «کووید-۱۹» با تنهایی کمسابقهای درهمتنیده است.
اگر به ویروس مبتلا شویم، چه در خانه باشیم یا در بیمارستان از عزیزان خود باید دور بمانیم، کسی نمیتواند بالای سر ما بیاید و دست نوازشی بر سرمان بکشد، با ما گپ بزند، در چشمهایش همدردی و نگرانی را ببینیم.

خیلیها هم که تنها زندگی میکردند، از ابتدای دستور قرنطینه تا همین حالا تقریباً تماموقت را به تنهایی سپری میکنند.
تنهایی که در دوران یک همهگیری سخت و سنگین و ترسناک است.
آیا نوستالژی میتواند برای مقابله با این حس تنهاییِ فراگیرِ این روزها مفید باشد؟ مهدی میناخانی میگوید روان ما یک ضیافت بزرگ از آدمهایی است که به شکلی در زندگی ما تأثیرگذار بودند؛ از والدین و خواهر و برادر گرفته تا معلمها و ابژههای بیجان که البته آنها تأثیرگذاری کمتری دارند: «تجربهی تنهایی در روان انسان، یک تجربهی اگزیستانسیالیستی است. انسان در روان خود هرگز تنها نیست، ولی این به این معنا نیست که انسان در روان خود همیشه در آرامش و خوشی است.
آدمیزاد همیشه نگران از دست دادن این ابژههای درونی است، به همین خاطر هرجا که بتواند با بازسازی یا فراخواندن خاطرهای، به شکل ذهنی دوباره با ابژهها پیوند ذهنی برقرار میکند.
این فرآیند میتواند به کاهش اضطراب فرد کمک کند.»
تحقیقات دیگری جنبههای مثبت نوستالژی را بررسی و اثبات کرده است. کریستین باچو (Krystine Batcho )، استاد روانشناسی در نیویورک که از سال ۱۹۹۸ در حال بررسی ابعاد نوستالژی است، میگوید نوستالژی که اغلب همراه با تمرکز بر روابط انسانی ماست، میتواند در شرایط استرسزا عاملی باشد که ما را آرام میکند.
او در تحقیقات خود فهمید که یادآوری خاطرات کودکی و آنچه تجربهی زیستهی ما از «عشق بدون شرط» است (که اغلب از سوی والدین تجربه میکنیم)، ما را در زمان حال بهویژه وقتی زمان حال بحرانی است، آرام میکند.
یادآوری این عشق بیشرط و بیمرز کودکی، میتواند کمک کند تا فرد احساس کند که قدرت و شجاعت بیشتری برای مقابله با بحرانهای فعلی دارد. نوستالژی میتواند در اوضاع بهمریخته و نگرانکننده، مثل یک عامل ثبات کارایی داشته باشد و به آدمی کمک کند که کمی ثبات و انضباط را به زندگی برگرداند. باچو میگوید تحقیقات او نشان میدهد که افرادی که تمایل بیشتری به نوستالژی دارند، بهتر میتوانند با مشقتهای فعلی زندگی کنار بیایند و احتمال بیشتری دارد که از آدمهای دیگر تقاضای کمک برای مشکلاتشان کنند.
کلی روتلج (Clay Routledge )، دکتر روانشناس و استاد دانشگاه «داکوتای شمالی» در کتاب معروف خود، نوستالژی، که مجموعهای از مقالات مرتبط با نوستالژی است، میگوید یک نکتهی مهم نوستالژی است است که اغلب ضرری ندارد و در زمرهی «لذتهای شخصی بدون عذاب وجدان» جا میگیرد. تحقیق دیگری که روتلج و جمعی دیگر از روانشناسان انجام دادند، نشاندهندهی این بود که نوستالژی میتواند در میانهی بحران و آسیب، به آدمی دوباره این باور و انگیزه را بدهد که زندگی، با معنا است و ارزش زیستن دارد.
اما مرز و خط قرمز نوستالژی کجاست؟ در کدام نقطه است که نوستالژی دیگر فقط یک لذت شخصی بی عذاب وجدان نیست و ممکن است آسیبزا شود؟ مهدی میناخانی میگوید بهطور کلی سازوکارهایی که روان برای لحظه انتخاب میکند، «کارکردیاند» و ضامن مراقبت از روان. اما وقتی این کارکردها به «الگو» تبدیل شدند، آنوقت است که دیگر باید اثرات جدیتر این مسئله را بررسی کرد. او میگوید: «این که میان همهگیری کرونا مردم زیادی نوستالژیک شدند، لزوماً خطرآفرین نیست.
اما اگر مردم نتوانند از این وضعیت گذر کنند و «تثبیت» رخ بدهد، آن وقت میتوان گفت که این وضعیت به آسیب‌‌زایی رسیده است. بخشی از روان فردی و شاید حتی روان جمعی ما همواره نیاز به رکود و سکون دارد، برای همین است که گاه راحتتر است که منفعل باشیم و به گذشته بازگردیم، تا این که فعال باشیم و با چالشهای حال و آینده روبرو شویم.»
کازوئو ایشیگورو، داستاننویس معروف و برندهی جایزهی نوبل ادبی که نوستالژی، یکی از محورهای بسیاری از داستانهای اوست ــ از «بازماندهی روز» گرفته تا «منظر پریدهرنگ تپهها» ــ در مصاحبهای گفته بود همهی ما با خود خاطرهی روزگاری را میکشیم که انگار دنیا معصومانهتر و سادهتر و مهربانتر بود: «فکر میکنم مهم است که خاطرهی آن روزگار را حفظ کنیم که معصومتر و سادهلوحتر از امروز بودیم و باور داشتیم که دنیا جای بهتری است.
از بعضی جهات، نوستالژی معادل عاطفی ایدئالگرایی است.» روزگار غریب و سختی است و امروز و فردای همهی ما مبهمتر از همیشه، بختک یک ویروس کشنده هم که بالای سر همهی ما بساط را پهن کرده است. فعلاً شاید بد نباشد از پستوهای ذهن خودمان، خاطرات روزهای خوش رفته را بیرون بکشیم. روزگاری که انگار زندگی سادهتر و معصومانهتر بود، آفتاب بیدریغ تابستان تا میان نقش و نگار فرش آمده بود، یک کاسه هلو و زردآلو شسته وسط میز بود، کتابی که میخواندم نیمهباز روی میز و از خیابان هیچ سروصدایی نمیآمد.
حتی اگر کمی بعد یادمان بیاید که اوضاع زندگی در همان بعدازظهر تابستانی دور هم حسابی قمر در عقرب بود.

دیدگاه شما