صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

شنبه ۱ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

توتالیتریسم طالبانی و بُن‌بست تاریخ

-

توتالیتریسم طالبانی و بُن‌بست تاریخ

آینه تاریخ منعکس کننده مطالب و موضوعات فراوان است که در سیر زندگی بشر اتفاق می افتد. نگاه به گذشته جوامع بشری یا بررسی و تحلیل از تاریخ آنان به معنای روشن شدن فضای است که انسان های همانند ما در ایام مختلف زندگی، آن را تجربه نموده است.
مطالعه دقیق و نگاه نقادانه به موضوعات تاریخی راهگشای آینده است. بدون تردید دغدغه های موجود و پیچیدگی های آینده بر بنیاد آگاهی تاریخی خوبتر سمت و سو خواهد گرفت. با این مقدمه کوتاه، تاریخ افغانستان را بستر مناسب برای تحلیل و ارزیابی کارکرد نظام های سیاسی دانسته و بر شالوده¬ی آن می توان تصور آینده و حال را مورد کنکاش قرار داد.
افغانستان در دوره معاصر خویش شاهد دگرگونی های تاریخی – سیاسی ژرف بوده است. اغلباً این تحولات عمیق تاریخی- سیاسی به عنوان عوامل برساخته در حوزه های اجتماعی و فرهنگی نیز تأثیراتش را داشته است؛ زیرا چنبره مدیریت سیاسی قاطعانه ترین شرایط را بوجود می آورد که به تأسی آن فرهنگ و اجتماع نیز متأثر می شود. وقتی هرج و مرج سیاسی در کشور و جامعه رونما گردد، ابوهت فرهنگی به چالش کشیده می شود، آرامش جمعی در جامعه دچار تزلزل می گردد. تضاد ها بیشتر از تفاهم ها می شود، پروسه های بزرگ ملی آهسته و آرام رنگ می بازد/ اصلاً فرصتی برای نمو و رشد پیدا نمی کند. این نمونه ها به صورت واضح در تاریخ معاصر افغانستان قابل رویت و ملاحظه است.
نظام سیاسی بعد از قرن 19م در افغانستان با رویکرد ملی باورانه خلق نشده، بلکه عنصر قبیله و دخالت قدرت امپریالیستی و استعماری بیرونی نقش اساسی را در نظم دهی نظام سیاسی در افغانستان بازی نموده است.
دو دهه اَخر قرن 19م وقتی اکثر مرز های این خاک با همسایگانش تعیین می گردد و حکومت مطلقه¬ی متمرکز بوجود می آید. اینکار سبب می شود که کشور به معنای واقعی کلمه شکل پیدا نماید. در همچو بستر اجتماعی دولت و حکومت مطلقه بر بنیاد نظام سیاسی شاهی تکیه بر قدرت های استعماری خلق می شود.
نظام سیاسی، که شاهی مطلقه را می پروراند در داخل کشور متکی بر اراده قبیله در قدرت و همین طور در بعد خارجی حمایت استعمارگر منطقه را باید با خود داشته باشد.
چنین اتفاق در تاریخ سیاسی معاصر افغانستان رخ داده است.
روند کار این حکومت ها و نظام های سیاسی با پشتوانه رویکرد ایجاد هراس و حذف مخالفان بوده است. تفکر توتالیتریسم لعاب ظاهری و باطنی این نوع نظام ها را شکل می داد. نارضایتی مردم در بستر حکومت آنان به معنای بغاوت به حساب می رفت. این ها فاکت های است که در تاریخ سیاسی معاصر افغانستان دیده می شود و اثرات زیانباری را بر جریان سیاسی این دروه داشته است.
آگاهی تاریخی و تجربه آموزی از واقعیت های تاریخ، سرنوشت سیاسی فصل کنونی افغانستان را بایست روشن سازد. بدین معنا که تاریخ سیاسی دوره اخر افغانستان آشکارا این واقعیت را برملا می سازد که نظام های سیاسی توتالیتر عملاً به بنبست تاریخی مواجه شده و جز سپرده های تاریخیست که در این فصل از دنیای سیاست افغانستان کارآیی نداشته/ ندارد. دوران طالبان یا حکومت گران نظام امارتی در افغانستان بیست و پنج سال قبل یک نمونه¬ی همان بُنبست تاریخیست که به آن اشاره شده است. گروه طالبان عملاً ثابت ساخت که نظام سیاسی مفرط و دارای اندیشه توتالیتر قومی، قشری و مذهبی است. تفکر توتالیتریسم قومی گروه طالبان موضوع انتزاعی نیست که نیاز به تعریف قضیه و مقدمه و نتیجه باشد. خواستگاه امارت اسلامی و یا گروه طالبان قومیست. دایره نفوذ سیاسی شان قومیست. نگاه شان به افغانستان قومی تعریف شده است. مصداق های این را در زمان حاکمیت آن گروه باید تجسس کرد.
در حلقه رهبری و یا موسیسان گروه طالبان جز از قوم خاصی دیگر کسی از اقوام دیگر افغانستان یافت می شد/ می شود؟ پاسخ منفیست. چهره های تصمیم گیرنده این گروه از دایره یک قوم خاص آیا بیرون است؟ هرگز نه.
پس پالیسی های چنین یک تشکل در عالم سیاست گزاری کلان در سطح کشور را چگونه می توانیم حدس بزنیم؟ نیاز به حدس نیست؛ زیرا به صورت عملی سیاست و سیاست ورزی شان در تاریخ افغانستان در محدوده پنج سال هویدا و یکی از واقعیت های تلخ تاریخ این سرزمین است.
گروه طالبان و یا امارت را که آنان از آن نام می برد، تمامیت خواهان هستند که منوط به قشر خاص است، حتی از حیطه قومیت هم نزول کرده در دایره تنگ قشری و گروهی می گنجد. برای تثبیت این گپ، دوران طالبان و خواسته های کنونی این گروه را با دقت بررسی نمایید، در آن صورت آشکار می شود که گروه طالبان و حکومت را که آنان در دو دهه پیش در افغانستان اعمال نموده بود، این مطلب را ثابت می سازد که این گروه در حیطه تنگ قشری گرفتار اند. هرآنکه طالب یعنی در مدرسه های دینی که آنان اعتقاد دارند چند صباحی را وقت گزرانده باشد، واجد شرایط زعامت و مدیریت جامعه افغانستان است. مگر غیر این است؟ بنابراین گروه طالبان و امارت خود ساخته و خود خوانده¬ آن ها در تنور سوزناک قشری می سوزد.
گروه طالبان عملاً به اثبات رساند که امارت و حاکمان نظام امارتی آنان از گروه واحد، رهبری و زعامت افغانستان را بعهده می گیرد، غیر از گروه طالبان دیگران مستحق تابعیت بدون شرط و چراست. اصول برساخته و تنگ نظرانه¬ی قومی، قبیلوی، قشری و گروهی و از همه خشین تر نگاه افراطی به تمامی پدیده های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، چارچوب های سیاست ورزی گروه طالبان را در کشور تسجیل می کند. این ها بخشی از هویت های گروه طالبان در دوران حاکمیت شان بود، که به صورت عملی مردم افغانستان تجربه نموده است.
پس، با این ظرفیت خورد نمی توان واقعیت های اجتماعی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی افغانستان کنونی را به محاسبه گرفت. نگاه قومی سیاست از جانب گروه طالبان همچنان که در گذشته بیست و چند سال پیش در افغانستان، در تضاد با منافع ملی و سیاست ملی پسندانه و همه پذیر بود، امروز و در فردای این مُلک نیز وجود دارد. توتالیتریسم قومی از جانب گروه طالبان بدون شک وحد افغانستان را صدمه های اساسی می زند، کما اینکه این ضربه ها دیده شده بود. افغانستان خانه مشترک همه اقوام افغانستان و تمامی شهروندان این خاک است. هرگاه سیاست و سیاست ورزی بر بنیاد حذف دیگران و تمامیت خواهی برای خود باشد هرگز به ثمر نخواهد نشست و بر معضلات کشور افزوده خواهد شد. به همان پیمانه سایر فاکتور های چون قشری نگری سیاسی، محدود ساختن زعامت افغانستان به گروهی و یا ایدئولوژی خاصی، همه آسیب های جبران ناپذیری را بر پیکر واحد افغانستان وارد خواهد ساخت. بنابراین نظام های سیاسی توتالیتر تحت هر عنوان که باشد برای افغانستان زخم ناسور خواهد بود و اصرار در پی ریزی آن خیانت بزرگ ملی شمرده می شود.
با این تحلیل تاریخی، نظام سیاسی که بتواند وحدت افغانستان را ضمانت کند و از حمایت همه شهروندان کشور برخوردار باشد، نظام سیاسی جمهوریت است. جمهوریت این قابلیت و ظرفیت را دارد و نیز در این دو دهه اثبات نموده است که حد اقل از معیار های ملی پسندانه و همه شمولی را در چتر بزرگ مدیریتی و سیاسی کشور فراهم کرده می تواند. توتالیتریسم قومی و انواع دیگر آن، فرصت پیدا نمی تواند در نظام سیاسی جمهوریت تبارز پیدا نماید و به شدت تمام عملی گردد. خصلت اساسی نظام سیاسی جمهوریت در تضاد با توتالیتریسم است.
دیگر دیسی و همه شمول بودن در نظام سیاسی جمهوریت یک وجیبه سیاسیست. از همین خاطر است که قانون مداری و القأ روحیه دموکراتیک در جامعه به جای رویکرد تمامیت خواهی ارباب منشأنه مورد عنایت است. با تجربه واضح تاریخی که در افغانستان بدست آمده است؛ توتالیتریسم مردود و منفور مردم افغانستان است؛ زیرا در این بُرهه¬ی از تاریخ شرایط اجتماعی و سیاسی در بستر افغانستان هرگز تحمل تمامیت خواهی را ندارد.
افغانستان کنونی شدیداً نیازمند نظام سیاسی با رویکرد دموکراتیک و روحیه پولورالیسم سیاسی – فرهنگی است. این تنها راه نجات افغانستان از گسست های پیش بینی ناپذیری است که در موجودیت توتالیتریسم افغانستان را تهدید می کند.
آینه تاریخ منعکس کننده مطالب و موضوعات فراوان است که در سیر زندگی بشر اتفاق می افتد. نگاه به گذشته جوامع بشری یا بررسی و تحلیل از تاریخ آنان به معنای روشن شدن فضای است که انسان های همانند ما در ایام مختلف زندگی، آن را تجربه نموده است.
مطالعه دقیق و نگاه نقادانه به موضوعات تاریخی راهگشای آینده است. بدون تردید دغدغه های موجود و پیچیدگی های آینده بر بنیاد آگاهی تاریخی خوبتر سمت و سو خواهد گرفت. با این مقدمه کوتاه، تاریخ افغانستان را بستر مناسب برای تحلیل و ارزیابی کارکرد نظام های سیاسی دانسته و بر شالوده¬ی آن می توان تصور آینده و حال را مورد کنکاش قرار داد.
افغانستان در دوره معاصر خویش شاهد دگرگونی های تاریخی – سیاسی ژرف بوده است. اغلباً این تحولات عمیق تاریخی- سیاسی به عنوان عوامل برساخته در حوزه های اجتماعی و فرهنگی نیز تأثیراتش را داشته است؛ زیرا چنبره مدیریت سیاسی قاطعانه ترین شرایط را بوجود می آورد که به تأسی آن فرهنگ و اجتماع نیز متأثر می شود. وقتی هرج و مرج سیاسی در کشور و جامعه رونما گردد، ابوهت فرهنگی به چالش کشیده می شود، آرامش جمعی در جامعه دچار تزلزل می گردد. تضاد ها بیشتر از تفاهم ها می شود، پروسه های بزرگ ملی آهسته و آرام رنگ می بازد/ اصلاً فرصتی برای نمو و رشد پیدا نمی کند. این نمونه ها به صورت واضح در تاریخ معاصر افغانستان قابل رویت و ملاحظه است.
نظام سیاسی بعد از قرن 19م در افغانستان با رویکرد ملی باورانه خلق نشده، بلکه عنصر قبیله و دخالت قدرت امپریالیستی و استعماری بیرونی نقش اساسی را در نظم دهی نظام سیاسی در افغانستان بازی نموده است.
دو دهه اَخر قرن 19م وقتی اکثر مرز های این خاک با همسایگانش تعیین می گردد و حکومت مطلقه¬ی متمرکز بوجود می آید. اینکار سبب می شود که کشور به معنای واقعی کلمه شکل پیدا نماید. در همچو بستر اجتماعی دولت و حکومت مطلقه بر بنیاد نظام سیاسی شاهی تکیه بر قدرت های استعماری خلق می شود.
نظام سیاسی، که شاهی مطلقه را می پروراند در داخل کشور متکی بر اراده قبیله در قدرت و همین طور در بعد خارجی حمایت استعمارگر منطقه را باید با خود داشته باشد.
چنین اتفاق در تاریخ سیاسی معاصر افغانستان رخ داده است.
روند کار این حکومت ها و نظام های سیاسی با پشتوانه رویکرد ایجاد هراس و حذف مخالفان بوده است. تفکر توتالیتریسم لعاب ظاهری و باطنی این نوع نظام ها را شکل می داد. نارضایتی مردم در بستر حکومت آنان به معنای بغاوت به حساب می رفت. این ها فاکت های است که در تاریخ سیاسی معاصر افغانستان دیده می شود و اثرات زیانباری را بر جریان سیاسی این دروه داشته است.
آگاهی تاریخی و تجربه آموزی از واقعیت های تاریخ، سرنوشت سیاسی فصل کنونی افغانستان را بایست روشن سازد. بدین معنا که تاریخ سیاسی دوره اخر افغانستان آشکارا این واقعیت را برملا می سازد که نظام های سیاسی توتالیتر عملاً به بنبست تاریخی مواجه شده و جز سپرده های تاریخیست که در این فصل از دنیای سیاست افغانستان کارآیی نداشته/ ندارد. دوران طالبان یا حکومت گران نظام امارتی در افغانستان بیست و پنج سال قبل یک نمونه¬ی همان بُنبست تاریخیست که به آن اشاره شده است. گروه طالبان عملاً ثابت ساخت که نظام سیاسی مفرط و دارای اندیشه توتالیتر قومی، قشری و مذهبی است. تفکر توتالیتریسم قومی گروه طالبان موضوع انتزاعی نیست که نیاز به تعریف قضیه و مقدمه و نتیجه باشد. خواستگاه امارت اسلامی و یا گروه طالبان قومیست. دایره نفوذ سیاسی شان قومیست. نگاه شان به افغانستان قومی تعریف شده است. مصداق های این را در زمان حاکمیت آن گروه باید تجسس کرد.
در حلقه رهبری و یا موسیسان گروه طالبان جز از قوم خاصی دیگر کسی از اقوام دیگر افغانستان یافت می شد/ می شود؟ پاسخ منفیست. چهره های تصمیم گیرنده این گروه از دایره یک قوم خاص آیا بیرون است؟ هرگز نه.
پس پالیسی های چنین یک تشکل در عالم سیاست گزاری کلان در سطح کشور را چگونه می توانیم حدس بزنیم؟ نیاز به حدس نیست؛ زیرا به صورت عملی سیاست و سیاست ورزی شان در تاریخ افغانستان در محدوده پنج سال هویدا و یکی از واقعیت های تلخ تاریخ این سرزمین است.
گروه طالبان و یا امارت را که آنان از آن نام می برد، تمامیت خواهان هستند که منوط به قشر خاص است، حتی از حیطه قومیت هم نزول کرده در دایره تنگ قشری و گروهی می گنجد. برای تثبیت این گپ، دوران طالبان و خواسته های کنونی این گروه را با دقت بررسی نمایید، در آن صورت آشکار می شود که گروه طالبان و حکومت را که آنان در دو دهه پیش در افغانستان اعمال نموده بود، این مطلب را ثابت می سازد که این گروه در حیطه تنگ قشری گرفتار اند. هرآنکه طالب یعنی در مدرسه های دینی که آنان اعتقاد دارند چند صباحی را وقت گزرانده باشد، واجد شرایط زعامت و مدیریت جامعه افغانستان است. مگر غیر این است؟ بنابراین گروه طالبان و امارت خود ساخته و خود خوانده¬ آن ها در تنور سوزناک قشری می سوزد.
گروه طالبان عملاً به اثبات رساند که امارت و حاکمان نظام امارتی آنان از گروه واحد، رهبری و زعامت افغانستان را بعهده می گیرد، غیر از گروه طالبان دیگران مستحق تابعیت بدون شرط و چراست. اصول برساخته و تنگ نظرانه¬ی قومی، قبیلوی، قشری و گروهی و از همه خشین تر نگاه افراطی به تمامی پدیده های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، چارچوب های سیاست ورزی گروه طالبان را در کشور تسجیل می کند. این ها بخشی از هویت های گروه طالبان در دوران حاکمیت شان بود، که به صورت عملی مردم افغانستان تجربه نموده است.
پس، با این ظرفیت خورد نمی توان واقعیت های اجتماعی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی افغانستان کنونی را به محاسبه گرفت. نگاه قومی سیاست از جانب گروه طالبان همچنان که در گذشته بیست و چند سال پیش در افغانستان، در تضاد با منافع ملی و سیاست ملی پسندانه و همه پذیر بود، امروز و در فردای این مُلک نیز وجود دارد. توتالیتریسم قومی از جانب گروه طالبان بدون شک وحد افغانستان را صدمه های اساسی می زند، کما اینکه این ضربه ها دیده شده بود. افغانستان خانه مشترک همه اقوام افغانستان و تمامی شهروندان این خاک است. هرگاه سیاست و سیاست ورزی بر بنیاد حذف دیگران و تمامیت خواهی برای خود باشد هرگز به ثمر نخواهد نشست و بر معضلات کشور افزوده خواهد شد. به همان پیمانه سایر فاکتور های چون قشری نگری سیاسی، محدود ساختن زعامت افغانستان به گروهی و یا ایدئولوژی خاصی، همه آسیب های جبران ناپذیری را بر پیکر واحد افغانستان وارد خواهد ساخت. بنابراین نظام های سیاسی توتالیتر تحت هر عنوان که باشد برای افغانستان زخم ناسور خواهد بود و اصرار در پی ریزی آن خیانت بزرگ ملی شمرده می شود.
با این تحلیل تاریخی، نظام سیاسی که بتواند وحدت افغانستان را ضمانت کند و از حمایت همه شهروندان کشور برخوردار باشد، نظام سیاسی جمهوریت است. جمهوریت این قابلیت و ظرفیت را دارد و نیز در این دو دهه اثبات نموده است که حد اقل از معیار های ملی پسندانه و همه شمولی را در چتر بزرگ مدیریتی و سیاسی کشور فراهم کرده می تواند. توتالیتریسم قومی و انواع دیگر آن، فرصت پیدا نمی تواند در نظام سیاسی جمهوریت تبارز پیدا نماید و به شدت تمام عملی گردد. خصلت اساسی نظام سیاسی جمهوریت در تضاد با توتالیتریسم است.
دیگر دیسی و همه شمول بودن در نظام سیاسی جمهوریت یک وجیبه سیاسیست. از همین خاطر است که قانون مداری و القأ روحیه دموکراتیک در جامعه به جای رویکرد تمامیت خواهی ارباب منشأنه مورد عنایت است. با تجربه واضح تاریخی که در افغانستان بدست آمده است؛ توتالیتریسم مردود و منفور مردم افغانستان است؛ زیرا در این بُرهه¬ی از تاریخ شرایط اجتماعی و سیاسی در بستر افغانستان هرگز تحمل تمامیت خواهی را ندارد.
افغانستان کنونی شدیداً نیازمند نظام سیاسی با رویکرد دموکراتیک و روحیه پولورالیسم سیاسی – فرهنگی است. این تنها راه نجات افغانستان از گسست های پیش بینی ناپذیری است که در موجودیت توتالیتریسم افغانستان را تهدید می کند.

دیدگاه شما