صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

چهارشنبه ۱۳ سرطان ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

بهشت پشتون‌ها؛ چگونه جنگ نفس‌گیر امریکا پیروزی دشمنان افغانستان را تسهیل کرد؟

-

بهشت پشتون‌ها؛ چگونه جنگ نفس‌گیر امریکا پیروزی دشمنان افغانستان را تسهیل کرد؟

نويسنده: پاول آر. پيلر
مترجم: سخي خالد
منبع: نشنل انترست

به نظر میرسد که لشکرکشی ایالات متحده به افغانستان که در پاییز سال 2001 اتفاق افتاد، بالاخره در حال پایان گرفتن است. در کنار موارد دیگر، اما موانع اصلی هنوز سر جایش است، به شمول تعهد طالبان مبنی بر کاهش دادن -و نه متوقف کردن- عملیاتهای نظامیاش در مقیاسی که معلوم نیست. اکنون اما کاهش یافتن درگیری مستقیم امریکاییها در افغانستان نسبت به هر دورهی زمانی که امریکاییها در افغانستان حضور داشته و بیش از هژده سال را در بر میگیرد، تحققیافتنی به نظر میرسد.
در هفتههای آینده، شاهد تفسیرهای گوناگونی خواهیم بود در پیوند به چیزهای که خوب پیش رفت و چیزهای که به گند کشید –به ویژه- در جنگ افغانستان. شاهد ارزیابیهای مملو از بازاندیشی تاکتیکها و استراتژیها و چیزهای شبیه اینها خواهیم بود و ادعا خواهد شد که برای عقبنشینی نظامی خیلی دیر شده یا زود صورت گرفت. بسیاری از این تفسیرها احتمالاً در برگیرندهی حیاتیترین مسئلهی تجربهی امریکا در افغانستان نخواهد بود؛ مسئلهی که باید در کتابهای تاریخ نوشته شود و چیزی که برای جلوگیری از ورود امریکا به جنگهای فراطولانی در آینده تأثیرگزار خواهد بود. لازم نیست که این اساسات را در تاکتیکها و استراتژیهای خود در نظر بگیریم و اما نیاز است که در هنرسنجیهای کلان و برنامههای سیاسی ایالات متحده، به شمول همین مورد فعلی، به این مسایل بنیادی تمکین کنیم.
توضیح تاریخچهی تروریستها
نیروهای ایالات متحده در سال 2001 در پاسخ مستقیم به حملات تروریستی 9/11 که مقصر آن اسامه بن لادن رهبر القاعده بود که آن زمان در ساحات زیر کنترل طالبان به سر میبرد، به افغانستان فرستاده شد. تراژیدی 9/11 چنان آسیب خوفناک به بار آورد که طرز فکر امریکاییها را نسبت به تروریسم و ضدتروریسم کاملاً دگرگون کرد. آن آسیبها آنقدر سنگین بود که مفهوم تروریسم و مبارزه با آن شکل گرفت، با وجود آن که این مفاهیم/قالب نمیتواند واقعاً خیلی مناسب باشد.
قسمت بزرگ این درک، بر آن مبنا استوار بود که مبارزه با تروریسم در قدم اول با اقدام نظامی امکانپذیر است و افغانستان در «جنگ با تروریسم» به عنوان خط مقدم به حساب میآمد. عقبنشینی از جنگ نظامی، به مثابهی یک اقدام اشتباه و حتا عقب نشینی از مبارزه با تروریسم تلقی میشد.
این درک، اما یک اشکال دیگر هم داشت و آن بیتوجهی به شرایط منحصر به فرد [افغانستان] بود، به شمول در نظر نگرفتن گذشتهی مجاهدین که با اتحاد جماهیر شوروی جنگیده بودند و سپس افغانستان را به سمتی کشاندند که از بن لادن رهبر القاعده میزبانی کند و به مثابهی تهدیدی تروریستی برای خاک ایالات متحده در سال 2001 مبدل شود؛ شرایطی که بعید است دیگر برای ایالات متحده تهدید تروریستی به شمار برود. افغانستان به تمام معنا پناهگاه تروریستها شده بود، هرچند که بعضی از این پناهگاهها از اهمیت زیاد برخوردار بود و بسیاری از جاهای دیگر ظرفیت تبدیل شدن به این پناهگاهها را داشت. حتا با وجود این که برای راهاندازی عملیات 9/11، در اروپا، ایالات متحده و فضای سایبری برنامهریزی شده بود، نقش اصلی را در این ماجرا خاک افغانستان بازی کرد.

نگرانیهای سیاسی از نتایج نادرست
چیز دیگری که از فاجعهی 9/11 برای امریکاییها باقی ماند، وضعیت تحملناپذیر بودن تروریسم بود. مرگ حتا یک امریکایی تنها در یک حملهی تروریستی به مثابهی چیزی دانسته میشد که به هر قیمتی باید جلوش گرفته شود. پیش از آن، اما این طوری نبود. به طور مثال، در سال 1970، امریکا شاهد حملات تروریستی زیاد در خاکش بود که توسط عاملان داخلی امریکا و خارجیها راهاندازی شده بود، اما موضوع مبارزه با تروریسم به عنوان اولویت دولت امریکا در نظر گرفته نشد و به راهاندازی جنگ علیه تروریسم نیاز احساس نمیشد. رهبران سیاسی ایالات متحده، به عنوان نتیجهی معیار جدید «تحملناپذیر بودنِ تروریسم»، همواره با ترس زندگی کردند و به این فکر میکردند که اگر نیروهای امریکایی از افغانستان خارج شود و در خاک ایالات متحده کدام نوع حملهی ترورییستیِ صورت بگیرد که کدام رابطهی با افغانستان داشته باشد، حریفان سیاسیشان بر آنها خرده خواهند گرفت.
عنوان «ماموریت تدریجی» که مدتها پیش مورد استفاده قرار گرفته بود، بر برتریِ که عنوان دارد گواهی میدهد. ماموریت تدریجی یک مفهوم دوگانه است. اول، رهبران امریکا، به دنبال جلب حمایت شهروندان از کارزار پرهزینهای بودند که برای یک جنگ در یکی از دوردستترین قسمتهای زمین که نیمه فراموش شده، خواهان توقف آن شده بودند. همچنان در توجیه هزینهها و تلفاتی که در تلاش شکست دادن طالبان متحمل شدیم گفته میشد که برای کوبیدن تروریسم و ساختن یک دموکراسیِ باثبات برای افغانستان الزامی است.
دوم، وقتی مداخلهی نظامی صورت گرفت، باوری به وجود آمد که گویا مشکل مربوط ایالات متحده میشود و به همین دلیل برای تصمیمگیری در مورد این که آیا افغانستان باید ترک شود یا در آن باید باقی ماند، معیارها تغییر کرد. مسایلی که برای جنگیدن در افغانستان هرگز به عنوان دلیل در نظر گرفته نمیشد، سپس برای خروج از آن به عنوان دلیل استفاده شد. به گونهی مثال، نگرانیها در پیوند به وضعیت سرکوبشدهی زنان در زمان حاکمیت طالبان یکی از آن مسایل بود، با وجود آن که این مسئله هرگز بهانهی این جنگ نبوده است.

تأثیرات جنگ عراق
تلاش در راستای ساختن سیاست و اقتصاد خاور میانه به وسیلهی تغییر رژیم در عراق، در زمان دو رییس جمهور و به دو روش متفاوت، تأثیرات زیانباری بر تأثیرگزاری ایالات متحده در افغانستان گذاشت. ادارهی جورج دبلیو بوش –که کمی پس از حادثهی 9/11 و بعد از راهاندازی کمپینهای وسیع به مقصد پیشبرد جنگ که در ماه مارچ سال 2003 آغاز شده بود- آغازگر مارش نظامی به سمت عراق بود. هزینههای هنگفت این جنگ از آن لحاظ مهم نیست که نیروهای نظامی و تانکها به عراق فرستاده شده بود، بلکه به خاطر به هم خوردن توجه و تمرکز سیاستگذاران مهم است. نتیجهی این عدم تمرکز بر افغانستان، یکی از فاکتور اصلی از دست دادن فرصتی است که میشد به سبب آن به گونهی مسوولانه از افغانستان خارج شد، چنانکه تنها چند هفته بعد از مداخلهی نظامی، گروه القاعده از پایگاههایشان متفرق شده بود و طالبان از قدرت کنار زده شده بود.
سپس برای ادارهی باراک اوباما «جنگ خوب» در افغانستان با جنگ بد در عراق در تضاد واقع شد. اوباما با احساس این که با وجود ناکامی در جنگ عراق، در افغانستان در موقعیت بهتری قرار دارد، [بنابراین] بر باقی ماندن در افغانستان پافشاری کرد و مؤقتاً حتا سربازان بیشتر فرستاد تا نشان داده باشد که یک «صلحجوی بزدل» نیست.

بیخبری از روشهای دیگران برای «جنگ و صلح»
امریکاییها دوست دارند که با استفاده از یک قاعدهی [بسیار] ساده در مورد جنگ هایشان فکر کنند؛ [در مورد این که] کدام جنگها آغاز و پایان تعیینشده دارد و در کدام جنگها دوست و دشمن را میشود تشخیص داد. این قاعده در جنگ چرکین و نفسگیر افغانستان کارساز نبود. مداخلهی نظامی ایالات متحده، در افغانستان، دهها سال نبرد را در افغانستان به همراه آورد و ماهیت این جنگ همواره در حال تغییر است. تاریخ، افغانستان سراسر آشوب است: کودتا و انقلاب در سال 1970، سپس اشغال توسط شوروی و مقاومت در برابر اشغالگران در سالهای 1980 و 1990، درگیری میان جنگسالاران و سپس خالی شدن میدان برای طالبان. ائتلافسازیها و تغییر موضع ناگهانی در میان افغانها زیاد رایج است. جغرافیای پیچیدهی قومی در افغانستان، مشکل امریکاییها را پیچیدهتر کرده است. به گونهی مثال، تاجیکها که با تسلط بر بیشترین نیروهای بومی، پس از مداخلهی نظامی امریکا در بیرون کردن طالبان از قدرت سهم گرفتند، اقلیتی است که هرگز فرصت نخواهد یافت به موقعیت برتر در افغانستان دست یابد.
راه مسالمتآمیزتر برای خروج ایالات متحده از این وضعیت نابسامان مستلزم سازگاری با روشهای جنگ و صلح افغانهاست؛ جایی که «معاملات خیلیهاشان سر کاسهی شوروا» نسبت به مفاهیم پیروزی و شکست و دوست و دشمن، نقش تعیینکنندهتر را ایفا میکند. و به نظر می رسید که ایالات متحده، اما هرگز با این روشها سر سازگاری ندارد و به فکر دستیابی به پیروزی مطلق بر طالبان به سر میبرد. پس از نزدیک به نوزده سال، نیروهای امریکایی هنوز در افغانستان به سر میبرد.

دیدگاه شما