صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

وضعیت فرهنگی مناطق مرکـزی

-

وضعیت فرهنگی مناطق مرکـزی

در تعریف از فرهنگ بایستی همه تعاملات، کنشها، رفتار و آداب و رسوم مردم و تعلیم و تربیه را در نظر داشت؛ آنچه که در مرور زمان و طول تاریخ در بین مردم و از ناخودآگاه اجتماعی برخاسته و یا تبدیل به متن و نقاشی و تصویر شده است و یا از زبان نقالان و گویندگان مردمی و سنتی نقل شده است و سینهبهسینه تداوم و گسترش یافته است. بررسی این گستره قطعا به شکل مفصل در این مجال نمیگنجد و خودش مثنوی هفتاد من کاغذ میشود که منظور این مقاله هم نیست. آنچه در این نوشته منظور است، فرهنگ به معنی خاص آن است که دایره ادبیات را شامل میشود؛ اعمی از ادبیات شعری و داستانی. در این نوشته سعی میشود به شکل گذرا به اوضاع و احوال وضعیت فرهنگی به معنی خاص آن پرداخته شود و به این پرسش جواب بدهیم که در مناطق مرکزی چه اندازه فعالیت فرهنگی در زمانه ما وجود دارد و چه اندازه نیروی انسانی فرهنگی دارد.
زمانی که طالبان، همانطوری که به یک چشم برهم زدنی آمدند و به یک پلک زدنی بار و بندیل خودشان را جمع کرده از حاکمیت افغانستان کنار رفتند و حکومت جدید سر کار آمد، نویدهای مرده مردم ما دوباره زنده شد و انگار صبحدمی بر کلکینهای نمور و فراموش شده فرهنگ این سرزمین دمیده شد و نوید باغهای سبز را میداد. اگر دوره پسا طالبان در بررسی کلی در افغانستان را در نظر بگیریم، دستآوردها و خیزشهای فرهنگی در عرصههای گوناگونی به چشم میآید که این رهآورد خصوصا در پایتخت و بعضی شهرهای دیگر، انکارناپذیر است. اما در مناطق مرکزی و هزارهجات داستان به شکل دیگری رقم خورده است. دوره پساطالبان در کلیت فرهنگی تکانهای بود که ما در بسیاری از شاخههای فرهنگی از قبیل نوگرایی در شعر، فیلمسازی، نقاشی، عکاسی و روزنامهنگاری راه پنجاه ساله را در ده سال پیمودیم. در این سالها نسلی سر از خاک برآورد که پنجرههای تازهای به روی فرهنگ به محاق رفته ما گشوده شد، امیدها برگشت و ذهنها به سوی تازگی رفت. این امید هنوز هم در دلها زنده است و ملت این سرزمین به این نتیجه رسیده است که هرگز به سوی تاریکی حرکت نخواهند کرد و سیاهی را دیگر راهی در این سرزمین نیست.
اما سرگذشت فرهنگی مناطق مرکزی و هزارهجات روایت غمانگیزی دارد، اگر بعضی از تحولات ساختاری و تکانههای فرهنگی و اجتماعی را کنار بگذاریم در قسمت تحولات فرهنگی به معنی خاص، در طی این سالها شاهد هیچگونه تغییری نبودهایم. با توجه به این که قسمتهایی از مناطق مرکزی مثل غزنی و بامیان درخشندگی فرهنگی گذشته را در سینه خودشان دارند، اما حالا گذر زمان بادهای سردی است که از روی پیکرههای نیمه فرسودهشان زوزهکشان میگذرند و خاک فراموشی را بر چشمانشان میپاشند. اگر روزی بامیان مرکز بودوباش کاروانهای جاده ابریشم و شاهد شکوه فرهنگی بودایی بود و هنر نقاشی به اوج خودش قدم میگذاشت و غنامندی فرهنگی از هرسوی در این قطعه قدم میگذاشت، حالا دیگر نسل کنونی هیچ ردپایی را از آن شکوه و جبروت فرهنگی نمیبینند و تنها جای خالی به تاراج رفته شکوهمندی گذشته را به نظاره نشستهاند. اگر روزی غزنی پایگاه خلق و آفرینش شعر و متن-های فخیم و قصیدههای ساختارمند و پیشرفت زبان فارسی بود و به قد و بالای سروگون بیهقی، سنایی و... تماشا میکرد، امروزه مشغول مرهم گذاری زخمهای بیدرمانش است و هر روز فرزندانش را چنان نهالهای تبرخورده بر خاک میبیند.
افت و خیز فرهنگی و تحولات اجتماعی و فکری بخشی از مباحث انکارناپذیر تاریخی است. همان-طوری که روزی شکوه فرهنگی را بنا بر دلایلی میبینیم، شاهد زوال فرهنگی نیز بنا بر علتهایی هستیم. گذشته تاریخی سرزمین مرکزی نیز تابع همین علتها و معلولها در گذشته تاریخی خود بوده است.
اما امروز شرایط به گونهای نیست که ما به اوضاع فرهنگی به شکل گذشته بنگریم. امروز هر نقطهای میتواند به تنهایی به رشد و بالندگی فرهنگی قدم بگذارد و رونق و نوآوری خودش را داشته باشد. اگر دیروز گاه غزنه، گاه هند و گاه خراسان، گاه بلخ و سمرقند پایتخت خلاقیتهای ادبی واقع میشد و همه به سوی آن نقطه هجوم میآوردند، امروز با وجود منابع ارتباطی هرنقطهای میتواند مرکز فرهنگی و مرکز جهان خود باشد.
با این وجود و با توجه به سالهای پسا طالبان که دستآوردی در پرورش و بالندگی نسلی داشته است، به نظر میرسد که مناطق مرکزی و هزارهجات زیر گرد و غبار فراموشی گم شده است. البته باید ذکر کرد که عدم گشایش فضای فرهنگی و رونق نگرفتن آن بستگی به عواملی دارد که هنوز هم دست از دامن هزارهجات بر نداشته است که میتوان در ادامه به آنها اشاره کرد.
1. دورافتادگی
یکی از عوامل مهم خیزش فرهنگی مرکزیت است. در کشورهای در حال توسعه مرکزیت و به مرکز بودن یعنی در گود واقعه بودن و بهرمند شدن از بسیار عواملی که به امر پیشرفت فرهنگی کمک می-رساند. این الگو تنها در کشور ما نیست، بلکه در بسیاری از کشورها و سرزمینهای در حال توسعه دیده میشود. معمولا پایتختهای هر کشور امکانات زیستیای را به اختیار نیروی انسانی خود میگذارد که در نقطههای دوردست نمیتوان یافت. همینطور پرورش نیروی انسانی فرهنگی و خلاقیت متن در جایی ظهور و بروز پیدا میکند که بسیاری از نیازمندیهای اولیه در آن برآورده شده باشد و حلقههای فرهنگی و مطبوعات را میتوان از عواملی دانست که همواره نیروی فرهنگی را در دامنشان به بالندگی میرسانند. از همینروی متاسفانه مناطق مرکزی کمتر با امکانات فرهنگی و با نشریهها و حلقه-های فرهنگی روبهرو بوده است. از همین جهت امروزه میبینیم آنگونه که در بعضی شهرهایی مثل مزارشریف، کابل و هرات جریانهای ادبی شکل گرفته، کمتر در هزارهجات رونق گرفته است. اگر کموبیش تحرکات فرهنگی و بعضی حلقههای فرهنگی را در غزنی شاهد هستیم اولا به یمن نزدیک بودن با پایتخت است و ثانیا به خاطر خردک شرری است که از گذشته تاریخی در آن شهر باقی مانده است.
2. پسزمینه سیاه تاریخی
یکی از عواملی که بیشترین تأثیر را نسبت به محرومیت فرهنگی در مناطق هزارهجات و مرکزی داشته، ظلم گذشته تاریخی است. این مناطق اگر روز و روزگاری دوره غزنویان، غوریان، هپتالیان و شکوه فرهنگی غزنه و بامیان را به خود دیده است، در بازه زمانی بسیاری بعد از جنگ و نسلکشی عبدالرحمان در اوج محرومیت و فراموشی روزگار به سر برده است. همین محرومیت تاریخی و تعمد در نبود مسائل آموزشی باعث شده است که شاهد ویرانی فرهنگی در این مناطق باشیم و سالهای سال مردم این سرزمین هرگز در تحولات جدید فرهنگی شریک نبودهاند و اصلا حق این را نداشتهاند که خودشان را در شرایط زمانهشان شناور ببینند. وقتی یک ملت از آموزش به دور باشد و با عوامل رنجآور تحمیل شده از سوی دولت مرکزی، دیگر نیاز اولیه همان زنده ماندن میشود و بقیه مسائل رؤیاهایی است که امکان دسترسی به آن غیر ممکن مینماید. اما با چنین شرایطی میبینیم که از میانه همین رنجها و محرومیتها نسلهای پی در پی سر برمیآورند و به فرداهای روشن دل میبندند؛ نسل اولی بعد از جنگ و ویرانی که بعضیشان به آموزش نسلهای بعدی میپردازند و از همین نسل است که امروزه از بزرگترین تاریخنگاران ما محسوب میشود و «کاتب» دردها و رنجهای ملت از هم پاشیدهاش میشود.
3. عدم توجه دولتها به مباحث فرهنگی در مناطق مرکزی
دلیل دیگر عدم بسط و گسترش مباحث فرهنگی از سوی دولتهای مرکزی به این مناطق است. اگر حرف دولتهای استبدادی را کنار بگذاریم، دولتهای بعد از طالبان نیز چندان توجهی نسبت به ایجاد نهادهای فرهنگی در مناطق مرکزی نکرده است. به نظر میرسد یکی از وظایف مهم وزارت اطلاعات و فرهنگ میتواند ایجاد نهادهای فرهنگی و آموزش و گسترش مباحث فرهنگی باشد ولی این نهاد انگار هیچ ردپای نه در کلیت کشور و نه هم در مناطق مرکزی دارد. از این روی مناطق مرکزی افغانستان اگر اندک گسترش فرهنگی را در مباحث مختلف به خود دیده است، از سوی نهادهای دیگر بوده است، سوای این وزارت، که میتوانست در رأس برنامههایش باشد.
نیروی انسانی فرهنگی رشد یافته در بیرون از مرزها
تاریخ هیچگاه متوقف نمیماند، زمان راهش را میگشاید و انسان، انسان متکامل است، هرلحظه و هر آن به سوی آینده در حرکت است. انسان مناطق مرکزی نیز چنین بوده است و چنین خواهد بود. ما اگر به تاریخ سیاه گذشته بنگریم و با عمق جانمان لمس بکنیم، باید بر این باور باشیم که دیگر نباید شاهد رشد این ملت باشیم؛ ولی امروز هستیم. سختیهای تاریخی انگار از این ملت سنگ سختی ساخته است به آتش پخته. نسلی فرهنگی را که امروز در کشور شاهد هستیم اکثرشان در محرومیت مناطق مرکزی متولد شدهاند و اکثرشان دوره جوانیشان را با همان محرومیت سر کردهاند. ولی امروز از نسل پیشرو نسبت به مباحث شعر و داستان هستند. جایگاه داستاننویسان و شاعران مناطق مرکزی در بستر ادبی ما در کشور به گونهای است که اگر این نسل را از تاریخ ادبیات نو افغانستان حذف کنیم، دیگر در ته دیگ ادبیات مدرن هیچ حرفی برای گفتن باقی نمیماند.
سالهای مهاجرت و پراکندگی نیروهای انسانی اگر هزار درد و بلایی را به همراه داشت، برکاتی را نیز به ارمغان آورد که یکی از آن را میتوان به پرورش نیروی انسانی فرهنگی به حساب آورد. بیشترین شاعران و داستاننویسان ما در دوران مقاومت و جهاد افغانستان و در دوران پسامقاومت برخاسته از مناطق مرکزی هستند. این نیروهای انسانی یقینا فردای بهتری را برای این مناطق محروم نوید میدهد. اشخاصی چون استاد سرور دانش، معاون دوم ریاست جمهوری، روزنامهنگار، رئیس مرکز فرهنگی نویسندگان، مدیرمسئول مجله ادبی در دری و رئیس بنیاد اندیشه، حمزه واعظی، روزنامهنگار و پژوهشگر، عضو تحریریه مجله در دری، حسین فخری، محمدشریف سعیدی، شاعر، داستاننویس، محمدی شاری، شاعر، محمدحسین فیاض، شاعر، محمدجواد خاوری، داستاننویس و پژوهشگر فرهنگ بومی، علی پیام، داستاننویس و عضوی تحریریه در دری، خط سوم و معاون مدیر مسئول ادبیات معاصر، حسین حیدربیگی، شاعر و داستاننویس، عضو تحریریه مجله خط سوم و مدیر مسئول مجله ادبی ادبیات معاصر، قنبرعلی تابش، شاعر، محمود جعفری ترخانی، شاعر، حفیظ شریعتی، شاعر، محسن سعیدی، شاعر، محمدتقی اکبری، شاعر، محمد واعظی، شاعر، سکینه محمدی، داستاننویس، بتول محمدی، داستاننویس، معصومه احمدی، شاعر، فاطمه روشن، شاعر، حمید مبشر، شاعر، آصف جوادی، شاعر، و... .
از مهمترین ویژگیهای شاعران و داستاننویسان مناطق مرکزی رویکرد به شعر و داستان مدرن است. شاعران مرکزی همانطور که در زمان مقاومت بدنه مهمی از شعر مقاومت را شکل میدادند و نسبتا نوگرایی داشتند، در شعر پسامقاومت نیز با حال و هوای تازهتر و درونمایههای دگرگونه از قبیل شعر دادخواهی، شعر اعتراض و ضد جنگ، لب به سخن گشودهاند. در عرصه داستاننویسی نیز کاروان پیشرو ادبی ما را شکل میدهند. درست است که نسل اول داستاننویسی ما گامهای مهمی را برداشتهاند، اما نسل متأخر شانهبهشانه نوگرایی در دنیای داستان قدم برداشتهاند و تکنیکهای مدرن داستانی را به کار بردهاند.  

دیدگاه شما