صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۲۹ حوت ۱۴۰۲

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

خوانش حکومت مقتدر و سنجش آن با افغانستان

-

خوانش حکومت مقتدر و سنجش آن با افغانستان

بهراستی اگر حکومتی مقتدر نباشد، گواهی روشن این چکامه یا چامه است: «برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی/ که در نظام طبیعت ضعیف پامال است.» بر پایۀ همین چکامه سوگمندانه داستان حکومت امروزی افغانستان یادآور حکومت ناتوانی است که در نظام طبیعت جامعه بینالمللی همواره پامال و زیر پاست.
آیا از خود پرسیدهایم که حکومت مقتدر دارای چه ویژگیهایی است؟
دانشوران دانش سیاسی گفتهاند که اقتدار سیاسی  را ناهمسانی بین حقوق افراد و وظایف قانونی آنها و چگونگی مناسباتشان با دولت حاکم را در مشروعیت و پذیرش همگانی دانستهاند. به سخن دیگر دانشوران گفتهاند که اقتدار سیاسی آن چیزی است که به کارمندان دولت حق اجرای حاکمیت قانون بر شهروندان را میدهد و به آنها اجازه میدهد تا در صورت نیاز از اجبار برای این کار به کار ببرند یا شهروندان خود را ناگزیر سازند تا آنان از قانون پیروی کنند. البته هنوز دانشوران دربارۀ مرزهای مشروعیت اقتدار سیاسی بین شهروندانش، به یگانگی دیدگاه نرسیدهاند، به هر روی، آنچه روشن و آشکار است حکومتهای افغانستان تا جایی که سن و سال من و هم قراغ های من میرساند، از اقتدار سیاسی برخوردار نبوده است؛ آنگونه که اکنون نیز همین روال، پیراهنی است بر تن حکومت کنونی.
برابر انگلیسی «اقتدار» تازی یا «توانش» فارسی «اتوریته»  است که معنای آن قدرت به رسمیت شناخته، پذیرفته و مشروعی است که شهروندان به خواست و خواهش خودش توانش حکومت را گردن مینهند و از سرپیچی و گردن کشی خودداری میکنند. به سخن دیگر دانشوران دانش سیاسی توانش یا اقتدار را به فارسی «روا داری توان» و به عربی «قدرت مشروع» دانستهاند که در فرجام سخن، توانایی یا قدرت «پذیرش حق به کار بردن توانایی و زور از سوی شهروندان» دانستهاند. آنگونه که تمام شهروندان، حکومت را از آن خود میدانند و از دارایی خود تا مرز جان و روان حراست و پاسداری میکنند.
از زاویۀ دید پذیرش توانایی از سوی شهروندان، حکومت افغانستان که در نبود اقتدار حاکمیت دچار دشواریها و نابسامانیهایی است که همانند موریانه حکومت را از هم بیرون و هم از درون با آشفتگی روبهرو ساخته است که اکنون به چنان ناتوان ساخته است که جولانگاه کارزار دیگر کشورها و دیگر اندیشهها شده است، بهگونهای که پامال شدن حکومت را از سوی دیگر کشورها، اندیشهها بهروشنی میبینیم.
حکومت ما از توانش و اتوریته هم از درون و هم از بیرون دچار نارساییهایی است. از درون همانند موریانه خورده میشوند. هرگاه بهراستی به چوبهای موریانه خورده نگاه کنیم، موریانه چوب را از درون میپوساند یا هرگاه به درخت ارچه نگاه کنیم، درخت ارچه از درون متلاشی میشود. پس برآیند روشن و آشکار ناتوانی حکومت افغانستان از یک زاویۀ دید به «درون» پیوند میخورد؛ درونی که ارچه حکومت را متلاشی کرده است و کار بهجایی رسیده است که افغانستان توانایی پاسداری و دارا شدن از دارایی خودش را ندارد.
البته توانایی سیاسی یا قدرت سیاسی و توانش سیاسی یا اقتدار سیاسی با هم دیگر ناهمسان است که کنکاش در این زمینه و کاوش آن پیوندی با این نوشته ندارد. به هر روی روزگار حکومت ما از هر دو روی زار است؛ هم از زاویۀ دید توانایی سیاسی و هم از زاویۀ دید توانش سیاسی که در فرجام کار هر دوی آنهم به مردمی برمیگردد که شهروندان این کشور را میسازند هم به توانایی مدیریت و رهبری کارگزاران نظام سیاسی برمیگردد. آن بخشی که به کارگزاران سیاسی حکومت برمیگردد، آن بخش از تعریف اقتدار سیاسی است که پذیرش همگانی را فراهم میکند؛ اما بهراستی حکومت کنونی با مردمی روبهرو است که یادآور گفتۀ پژوهشگران سیاسی است که میگویند: «جان استوارت میل میگوید: ملتی که دارای روح بلند جنگی و نظامی باشد، نبردهای خارجی را آسانتر به موفقیت میرساند؛ اما از اقتدار نهادهای دولتی و قانون همگانی میکاهد. هرگاه این نگاه را بر وضعیت سیاسی و اجتماعی افغانستان که در سالیان متوالی آدمیانش با جنگها و سرنگونی نظامهای سیاسی عادت گرفتهاند تعمیم بدهیم؛ درمییابیم که رویههای دولت ستیز و قانونگریز این کشور کم نیستند. شکستهای پیدرپی حکومتهای پیشین و دسترسی شهروندان به جنگافزارهای متعارف از هیبت قانون و دولت کاستهاند. از این روی است که نرمش دموکراسی در چنین وضعیت در بیشتر مواقع باعث افزایش جسارت نیرویهای تخریبگر و نهاد ستیز میگردد که زمان طولانی را در غیبت جامعه سیاسی سامانمند پشت سر نهادهاند. معمولاً نهادهای دموکراتیک در برابر شگردهای خشونتآمیز کم میآورند. چون حق توسل به خشونت در نظام مردمسالار مقید به قانون است. از سوی دیگر به قول هانتینگتون سیاست زدگی تودهها و روستانشینهای در کشورهای رو به رشد؛ نااستواری سیاسی را زیادتر میسازد.»
آن بخش از توانش و توانایی سیاسی حکومت افغانستان به مردم برمیگردد، در آنجاست که دانشوران گفتهاند: «اغلب دموکراسیهای پایدار جهان غرب محصول توسعه پایین به بالا هستند. چون دموکراسی بهعنوان فلسفه و ساختار سیاسی در بستر فرهنگی و اجتماعی به بالندگی رسیده است که به ارزشهای فردی و جامعه کثرتگرا پیوند دارد. از همین روی رعایت و تحقق ارزشهای دموکراتیک آن تنها بستگی به نیت حکومتها ندارد. بلکه شهروندان نیز خود را متعهد به ارزشهای دموکراسی میداند و این تعهد برای حکومت التزام میآفریند.»  بر پایۀ این سخن، پای مردم در این زمینه لنگ است. مردمی که آبشخور اندیشههایشان همواره از بیرون مرزهای کشور با ساخت بدریختترین، خودکامهترین، بیدادترین گرفته میشوند سپس همانند ویروس و مانند میکروب اندام و انداموارۀ مردمی را متلاشی میکنند آنگونه که اکنون حکومت ما- که دارایی ما، آبروی ما، کیان ما، همهچیز ماست- از درون میخورند تا همانند ارچه از درون بپاشند یا مانند درخت موریانه از درون بپوسند.
آن بخش از توانش سیاسی و توانایی سیاسی حکومت افغانستان که به خود حکومت برمیگردد، نخست مدیریت ساختارهای قومی در ساختار قدرت سیاسی است تا «اجماع سیاسی» فراهم شود. دوم به کار بردن توانایی و توانش برای از بین بردن بنیادها و بنیانهای اندیشههای ویرانگر و مسمومی که در بین مردم هستند تا ویروسها از ریشه از بین بروند. این درست است که مدارا و مدیریت دو مفهوم باارزش است اما با دشمنان ددمنشی که مانند ویروس سامانه یا سیستم حکومت و جامعه را از بین میبرند، مدارا نیاز نیست بلکه همان بخش از تعریف اقتدار سیاسی که در آغاز این نوشته آمد: «حق اجرای حاکمیت قانون بر شهروندان را میدهد و به آنها اجازه میدهد تا در صورت نیاز از اجبار برای این کار به کار ببرند یا شهروندان خود را ناگزیر سازند تا آنان از قانون پیروی کنند.»
اکنون در پی این تلاش باشیم که دست به دست هم داده تا حکومت خود را به توانش و توانایی برسانیم؛ زیرا آبرو و زندگی مردم ما به حکومت ما پیوند دارد. این روشن و آشکار است که هرگاه حکومت ناتوان باشد و پامال شود، مردم و شهروندانش ناتوانتر و پامالتر و بیآبروتر خواهد بود؛ آنگونه که اکنون چندان از آبرو برخوردار نیست. در هر کوی و برزن دیارهای بیگانه بار بار تجربه تحقیر را بر دوش میکشند.

دیدگاه شما