صفحه نخست » مقالات » راه رفته را نباید برگردیم
راه رفته را نباید برگردیم
- سیدآصف حسینی
تنوع قومی در دیگر کشورها، نماد زیبایی و دلربایی فرهنگی است. در افغانستان اما سالهای مدید، نماد نفرت بوده است. زیرا تاریخ این سرزمین سالها با انحصار انس گرفته است. انحصار پیوسته از تکثر درگریز و از وجود غیر از خود، پیوسته در هراس است.
تبعیض و هراس، دو زهر کشندهی بوده اند که همواره از جانب قدرتهای مستبد، بر پیکر جامعه افغانستان تزریق شده اند. آسیبهای تعبیض و هراس، بنیاد انسجام اجتماعی را در افغانستان به مرز نابودی رسانیده است. تبعیضهای سیستماتیک و تاریخی، گروه های مختلف اجتماعی را در افغانستان کاملا از همدیگر دور و بیگانه کرده است. قدرت های مستبد در امتداد تاریخ افغانستان، همیشه قومی را برعلیه قوم دیگر فربه و تنومند ساخته و نفرت آفریده است. این نفرت تحمیل شده، در پهنه این سرزمین و درازای یک تاریخ، حس هموطنی و محبت وطنداری را از بین برده است.
قدرتهای مستبد تاریخی، اقوام افغانستان را به نسبتهای مختلف تقسیم و برعلیه همدیگر استفاده کرده اند. حکام مستبد زمان، پیوسته از مردم برعلیه مردم بهره برده اند و اختلافات قومی را آنچنان برجسته ساختند که "هراس از همدیگر را" در افغانستان یک ترس فراگیر و میراثی ساخته اند. دیوار ترس و هراس، سال های مدید در افغانستان سایه سنگین گسترانیده است و نسلهای زیادی از این سرزمین در یک روابط موهوم به سربرده اند.
منازعات قومی در افغانستان، هزینههای زیادی را بر زندگی این مردم تحمیل کردهاند و کینههای زیادی را درضمیر انسانها کاشته اند. اگر انگیزههای کشتنها را در افغانستان تفکیک کنیم، بسیاری از مردمان این سرزمین، به جرم هویت قومیاش جانهای شیرین شان را از دست داده اند. تبارگرایان تاریخ، سپهر تاریخ را نهایت تاریک به یاد گار گذاشته، آن چنان که روابط اکنون نیز تیره و اندوهگین به نظر میآید و ترکهای به جا مانده، هنوز هم وحشت میآفریند.
ریشه تبعیض و هراس از عهد عبدالرحمن خان تاکنون نیرومند مانده و تلاشهای صورت گرفته، هرگز به این دو اهریمن تاریخ فایق نیامده است. هرچند که بسیاری از منازعات گذشته با جلوه های مذهبی و سیاسی ظهور یافتند ولی انگیزهها پیوسته قومی و تباری بوده است.
پس از منازعات خونین دهه هفتاد، نخبگان سیاسی سرانجام به این حقیقتی ناگزیر، تسلیم شدند که جز پذیرش همدیگر دیگر راهی برای زیستن در این سرزمین به نظر نمیآید. این خواستۀ تاریخی، خودش را در قانون اساسی اخیر، به یک توافق نسبی و پذیرش کلی تسجیل کرد. این توافق نسبی در ماده چهار قانون اساسی، به وضاحت تمام صراحت یافت که "به هر فردی از مردم افغانستان کلمه افغان اطلاق می شود." این توافق تاریخی، هرگز از ذوق و عاطفه انسانی و یا رسیدن به یک دانایی دموکراتیک به دست نیامد. بلکه تنها راهی برای رهایی از فرو افتادن در جهنمی بود که خود ساخته بودیم. پذیرش و تسری کلمه افغان به تمام شهروندان افغانستان، همان زمان نیز به مثابه نوشیدن جام زهر می نمود. زیرا خود کلمه "افغان و افغانستان" سالها برای شماری از نخبگان اجتماعی این سرزمین به مثابه محل اصلی نزاع تبدیل شده بود. اما واقعیت تاریخی اینست که هیچ جامعهی بدون دادن قربانی و فداکاری به رستگاری و آرامش ماندگار نرسیده است. بزرگترین فداکاری برای رسیدن به آرامش در افغانستان، گذشتن از چیزی است که به شدت به آن تعلق خاطر داریم. اما گذشتن از تعلقات شدید تباری وقومی برای مردم افغانستان، به منزله فداکردن خود و ریشه خود تفسیر می شود. ولی سرانجام به جز قربانی این خودی برساخته، چاره ی دیگر نداریم.
حقیقت اینست که تنها ارزشهای دموکراتیک و ایمان به حقوق شهروندی، زمینه رشد و بارور شدن هویتهای فردی و خرده هویتهای اجتماعی را تقویت و آفتهای تاریخی را، آفت زدایی میکند. ماده چهار قانون اساسی افغانستان، باذکر چهارده قوم به صورت نمادین و نمونهای، دقیقا با رویکرد دنیای مدرن و مدنی تبارزه یافته است. ذکر چهارده قوم در قانون اساسی به معنای حصر، قابل تفسیر نیست بلکه قانونگذار تنها خواستهاند که نمونههای واضح را تمثیل نمایند.
آنچه که در قانون اساسی افغانستان توافق شده است، شاید مطلوب نباشد ولی در زمان خود بهتر از آن هرگز متصور نبود. این توافق را کسانی انجام دادند که تازه از جنگ برگشته بودند و جز این توافق راهی برای رهای از معرکۀ دود و آتش نداشتند. این تجربه مشترک که پس از سال های جنگ و وحشت پدید آمدند، در حقیقت حاصل خون قربانی های بیشمارند که تاریخ نیز شمار آنان را به خاطر نگرفته اند.
مسئولیت نخبگان سیاسی و اجتماعی امروز اینست که این تجربه مشترک را وسعت بدهند و به مرز مطلوب برساند. این زمینه فراهم شده نسبی را می بایست توسعه داد و از آن بهرههای مناسب برد.
با شکستن این تجربه وتوافق مشترک در قانون اساسی، سپهر سیاست در افغانستان دوباره در هم فروخواهد ریخت. تجربه ثابت ساخته است که مردم افغانستان در خرابی مستعد و در آبادانی ضعیف اند. پس بنا براین، عاقلانه اینست که به همانجا که رسیده ایم، گام های بعدی را شایسته برداریم. برگشت به آغاز راه، هرگز عاقلانه نیست. با تداوم راه اگر باهم و آگاهانه گام برداریم، شاید خود را به کاروان مدنیت بشری زودتر برسانیم.
بدین رویکرد، نخبگان اجتماعی باید تلاش کنند که قدرتهای سیاسی را وادار نماید تا برای آباد ساختن سازههای قدرت و اقتدارشان، دیگر ازانگیزههای تباری مایه نگذارند و از اعتماد و ساده دلیهای مردم سوء استفاده نکنند. در دانش جامعه شناسی سیاسی این امرثابت شده است که از عمده ترین عوامل تنشهای قومی و تباری، خود سیاستگران و پیشوایان سیاسی یک جامعه اند. در افغانستان هرگزنمی توان این مقوله جامعه شناختی را نایده بپنداریم.
دولتها نیز باید این اندازه به دانش سیاسی و جامعه سیاسی باور داشته باشد که در صورت عدم موفقیت در تحکیم انسجام اجتماعی میان تمام شهروندان افغانستان، در دنیای امروز و فضای نیمه دموکراتیک افغانستان، پایههای قدرت به راحتی متزلزل خواهد شد. به راستیکه زمانی آن گذشته است که تنها با شماری از اقوام و قبایل، بتوان پایههای قدرت را مستحکم و استوار نگهداشت. زمانه تغییر یافته است و حکومتها اگر نتواند خود را با اقتضائات زمانه مطابقت بدهد، ناگزیر نابود خواهد شد.
دیدگاه شما