صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۶ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

هشت ثور؛ حماسه تاریخی که به سرانجام نرسید

-

 هشت ثور؛ حماسه تاریخی که به سرانجام نرسید

شکل گیری گروه مجاهدین به عنوان بزرگترین گروه مسلح ایدئولوژیک در تاریخ افغانستان را، نمیتوان تنها به سیاست گذاری قدرتهای بزرگ نسبت داد و در تحلیل آن نیز نمیتوان تنها به نظریه تعارض ابرقدرتهای جهان بسنده کرد.
بدون تردید، شکل گیری گروه مجاهدین در افغانستان، برخاسته از استعدادها وظرفیتهای موجود در داخل افغانستان میباشد. بدون موجودیت این پتانسیل بومی، هیچ کشوری نمیتوانست، تنها با قدرت مادی و تسلیحاتی، چنین جریانی را راه اندازی و آن را تا سرحد پیروزی مجاهدین و شکست اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان، به پیش ببرد.
کشورهای بزرگ برای تحکیم و گسترش قدرت سیاسی و نظامی اش در سطح منطقه و بین الملل، همیشه به دنبال شناسایی ظرفیتها و استعدادهای موجود بومی در کشورهای مورد نظر هستند.
با این رهیافت، میتوان به صورت قاطعانه این فرضیه را مطرح کرد که پیروزی و شکل گیری گروه مجاهدین در افغانستان، قبل از هر سیاستگذاری جهانی و منطقه ی، دارای ظرفیتهای تاریخی و بومی در داخل سرزمین افغانستان بوده و این سرزمین برای اجرایی شدن پلانهای سیاسی کشورهای منطقه، ظرفیتهای زیادی فرهنگی را به همراه دارد.
این ظرفیت نهفته و پنهان که به صورت بسیار گسترده و قوی به صورت جریان ایدئولوژیک مجاهدین، ظهور یافت و تا هنوز هم به جلوههای مختلف در افغانستان وجود دارد، ریشه در فرهنگ تاریخی افغانستان دارد.
بدون در نظر گیری این ظرفیت فرهنگی، به هر ظرفیتی دیگر اگر متوسل شویم، از اصل مسئله به حاشیه عدول میکنیم. دلیل این فرضیه هم اینست که حرکت و جریان نظامی که در افغانستان تحت عنوان گروه مجاهدین شکل گرفت، بدون تمرکز روی «عنصر جهاد» نه آن انسجام فراگیر وملی را پیدا میکرد و نه آن چنان قدرتمند سازمان دهی میشد.
عنصر جهاد و انگیزهی معنوی جهاد، جنگ در برابر ابرقدرت شوری را تقویت و هزینه آن را از لحاظ مادی برای کشورهای مخالف شوروی، کمی آسان تر ساخت.
کشورهای مخالف اتحاد جماهیر شوروی، تنها با تسلیحات مادی، اگر به مصاف شوروی میرفتند، برای پیروزی در برابر این ابرقدرت اگر چانس هم میداشتند، می بایست هزینه نهایت گزاف را پرداخت میکردند. اما عنصر معنوی جهاد، سربازان مجاهدین را انگیزه میبخشید که با کمترین امکانات در برابر جنگ حق علیه باطل مقاومت کنند. فرهنگ جهاد و جنگ برعلیه الحاد، از لحاظ روانی سربازان مجاهدین را به سرانجام پیروزی حق بر علیه باطل امیدوار و مطمئن میساخت و چنین هم شد.
اما در مقابل، اتحاد جماهیر شوروی و دولت کمونیستی کابل، هیچگاه از لحاظ فرهنگی وضعیت پیش آمده را تحلیل درست نتوانسته بودند. تحلیلگران مارکسیست مآب، با رویکرد اقتصاد محورخویش، از عناصر فرهنگی کمی فاصله میگرفتند. از این رو، نقش عنصر قدرتمند و بالقوه جهاد را گویا درست ملتفت نشده بودند و به همین خاطر گسترش یک قدرت بالقوه فرهنگی به نام جهاد عمومی مسلمانان افغانستان و منطقه را در برابر اشغال نظامی شوروی، آن چنان که باید پیش بینی نکرده بودند. اما برعکس، تحلیلگران لیبرالیست مآب بلوک غرب، بیشتر به انگیزهها و عناصر فرهنگی دقت لازم را به خرج داده بودند و ازین رو در جریان جهاد افغانستان بسیار موفقانه به پیش رفتند.
با این رویکرد، ضرور به نظر میرسد که هستۀ اولیه برای ایجاد و گسترش مجاهدین را در افغانستان، با رویکرد فرهنگی تحلیل و نتیجه گیری کرد. نه تنها در تحولات دیروز که در تحولات پس از آن و حتی در زمان حاضر نیز میبایست، تحولات اجتماعی و سیاسی افغانستان را با انگیزههای موجود فرهنگ تاریخی افغانستان باید تحلیل کرد وبرای آن چاره اندیشی نمود. در غیر این صورت، حواله دادن تمام مسایل و بن بستها به قدرتهای بزرگ و منطقه، یک نوع فرافکنی سیاسی و حاشیه گزینی است. البته باید اذعان کرد که قدرتهای منطقه و فرامنطقوی اگر در افغانستان و مدیریت تحولات آن دست بالایی دارند، نیز با استفاده از فرصتها و عوامل فرهنگی موجود در افغانستان، سیاستهای خود را طرح و تطبیق می کنند.
جهاد به عنوان یک مقوله فرهنگی، بزرگترین وجه توانایی فرهنگ را در انسجام اجتماعی در تاریخ افغانستان به نمایش گذاشت و ثابت کرد که انسجام اجتماعی را باید در بعد فرهنگی یک جامعه جستجو کرد. جهاد یکی از بهترین گزینه برای انسجام و بسیج مردم افغانستان بود که این قدرت ذخیره شده در عمق فرهنگی اسلامی افغانستان، آن چنان که باید استفاده نشد و از این نیروی قدرتمند فرهنگی و تاریخی افغانستان، بازیگران بین المللی و منطقوی به نفع خودشان استفاده بردند و سپس برای همیشه آن را از تأثیر گذاری مثبت خارج ساختند.
با آن همه جان فشانی و انسجامی که در زمان جهاد پدید آمد، نتیجۀ آن به درستی نتوانست دردها و آلامهای تاریخی مردم افغانستان را درمان کند. به دیگر سخن میتوان مطرح کرد که علاوه بر بعد ارزشی به جریان جهاد، اگر جریان جهاد را از نگاه کارکردی مورد بررسی قرار بدهیم میتوان گفت از جهاد مرم افغانستان، کارکردی که انتظار میرفت، نصیب مردم مجاهد افغانستان هرگز نشد و تمام آرزوها برباد فنا رفت.
جامعه شناسان کارکرد گرا، علاوه بر عنصر انسجام، برای بقای ساختارها و جریان اجتماعی، یک عنصر دیگر را نیز نهایت ضروری و حیاتی می پندارد که پارسونز جامعه شناس کارکردگرای امریکای از آن به عنصر هدف گزینی تعبیر کرده است. بسط سخن اینست که سازمان های سیاسی و جریان های قدرت، برای بقا و تحکیم اقتدار خود علاوه بر قدرت انسجام اجتماعی، نیازمند هدف گزینی می باشد. هدف گزینی اشاره به بعد استراتژیک و خرد سیاسی رهبران سازمانها و جریانهای اجتماعی دارند. رهبران سیاسی و انقلابی دوران جهاد در افغانستان در بعد هدف گزینی به اثبات رسانید که متأسفانه از خرد استراتژیک و پالیسی ساز، خیلی تهی دست بوده اند. اگر فرض کنیم که بسیاری از مجاهدین جان برکف افغانستان تنها به عنوان ادای تکلیف در برابر شوروی مارکسیست جامه رزم برتن کرده و تنها به شهادت می اندیشیدهاند، شاید سخن به گزاف نگفته باشیم.
اکنون که به گذشته می نگریم ملتفت میشویم که کشورهای درگیر در جهاد افغانستان، هم در عرصه انسجام بخشی و بسیج مردم افغانستان و هم در عرصه هدف گزینی در فرایند جهاد، موفق تر از خود مجاهدین عمل کرده و به هدف خود رسیدهاند.
دلیل ناکامی مجاهدین را در عرصه هدف گزینی از جریان جهاد و عدم توفیق در تدوین یک استراتژی موفق برای زمان پس از جنگ، نیز میتوان در ضعف فرهنگ سیاسی مجاهدین جستجو کرد.
سیاست مقوله ی نیست که تنها با حسن نیت و نیت پاک آن را به سرمنزل موفقیت برسانیم. سیاست و مدیریت یک کشور پس از یک بحران سیاسی و ختم منازعه نظامی، نیازمند یک خرد فعال سیاسی و تجربه مدیریت در سطح کلان سیاسی می باشد.
واقعیت اینست که رهبران مجاهدین پس از هشت ثور، هرگز برای مدیریت پس از بحران نه فکر کرده بودند و نه تجربه آن را داشتند. این ضعف ریشه در فرهنگ سیاسی مجاهدین افغانستان داشت.
فرهنگ سیاسی حاکم بر اندیشۀ اکثر رهبران مجاهدین، سنتی و برخاسته از شرایط فرهنگی و اجتماعی افغانستان بود و پس از هشت ثورعملا خود را نشان داد.
رهبران مجاهدین افغانستان هرچند که با ایدۀ اسلامی و جهادی قامت راست کردند، ولی همین رهبران در فرهنگ سیاسی زمانه خود بزرگ شده بودند و به هیچ وجه از آن تطهیر نیافته بودند.
فرهنگ سنتی و قبیله گرای افغانستان در ذهن ناخود آگاه بسیاری از رهبران مجاهدین وجود داشتند و بر تصمیمات عملی آنان هرگز بی تأثیر نبودند. انحصار گرایی، حذف، نادیده انگاری و عدم حس رواداری اجتماعی و مخالفت با تکثرگرایی از جانب برخی رهبران مجاهدین را هرگز نمی توان تنها به ایده دینی و یا توطئه دشمنان خارجی نسبت داد. بلکه این ایدههای تنگ نظرانه ریشه در فرهنگ سنتی و تاریخی افغانستان داشت و به عنوان یک فرهنگ مسلط در شخصیت و رشد فکری رهبران جهادی نیز تأثیر گذار بودند. البته باید اذعان کرد که از میان همین رهبران جهادی، شخصیتهای هم بودند که کاملا مخالف می اندیشیدند و برای نجات افغانستان به دنبال ارزش های مدنی و همه شمول بودند ولی فریاد آنان را کسی نشنیدند.
با این رهیافت، می توان وضعیت حاضر را نیز با کمک همین فرضیه فرهنگی تحلیل کرد و با کمی جرئت اذعان کرد که بحران موجود افغانستان نیز ریشه فرهنگی دارد و از همین ظرفیتهای فرهنگی، کشورهای منطقه برعلیه خود افغانستان استفاده میکنند. وگرنه بدون ظرفیتهای فکری و فرهنگی، چگونه کشورهای حامی شبکههای هراس افکن، میتوانند پدیده انتحار و ترور را در افغانستان و آن هم توسط برخی حلقات و باشندگان خود افغانستان، مدیریت کنند.
اما متأسفانه باید اذعان کرد که علیرغم اثبات این فرضیه، تاکنون هیچ کار فرهنگی برای نهادینه سازی فرهنگ اسلامی معقول و تقویت ارزشهای مدنی، از جانب حکومت افغانستان صورت نگرفته است.

دیدگاه شما