صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۶ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

پازل مهندسی اخلاق اجتماعی مردم افغانستان

-

پازل مهندسی  اخلاق اجتماعی  مردم افغانستان

پازل یا «جورچین» بازی کردهاید؟ بلی، حتماً پازل بازی کردهاید. پازل عبارت است از قطعاتی یک واحد کلی یا قطعاتی که از همدیگر جدا هستند ولی هرگاه بهدرستی کنار همدیگر قرار بدهیم، یک تصویر یا یک هویت یا شئ را میسازد. حال با توجه به پازل، تمام رفتارهای مردم یک جامعه شبیه به یک پازل میماند. پازلی که هرگاه قطعات را کنار همدیگر قرار بدهیم، مفهوم یا کانسپتی به نام «اخلاق اجتماعی مردم افغانستان» را میسازد؛ چقدر وحشتناک! مگر از اخلاق اجتماعی مردم افغانستان، چیزی یا هیولایی وحشتناکتر هم یافت میشود؟ تو هم مطمئن هستی که نمیشود.
پازل اول
سر صبح نانوایی رفتم. نانوایی واقع در محلۀ چهارراه پل سرخ کارته چهار. یک نفر مرد و یک نفر زن در حال خرید نان بودند. من به فاصلۀ یک نفر پشت سر مرد ایستاد شدم تا نوبت من برسد. آنا از لب سرک، یک مرد برابر بهسوی نانوایی آمد. فوراً از ما که ایستاده بودیم، رد شد و پولش را به مسئول نانوایی پیش کرد و گفت: «بده 20 نان!» به سویش محترمانه و مؤدبانه و موقرانه گفتم: «دوست عزیز! نوبت است.» وی برآشفته شد و گفت: «تو نان خود را بگیر.» گفتم: «وطندار! ما بوجی کچالو نیستیم. بیا پشت سر من ایستاد شو.» وی خشمگینانه و آشفته مثل تنوری که آتش در آن شعله بکشد، گفت: «تو نانته بگیر». صف نانوایی را رها کردم رفتم به نانوایی دیگر. جهانی مردم افغانستان با این مهندسی خراب اخلاق!
پازل دوم
در نانوایی یک مرد در حال خرید نان است. پشت سرش ایستاد شدم. یک مرد حدود 60 ساله، کالا مثل برف سفید، موترش را کنار سرک ایستاد کرد، قوارهاش شهری بود. مستقیم بهسوی نانوایی آمد. از من که در نوبت ایستاد بودم، تیر شد، به نانوا گفت: «بده دو نان!» من بهطور محترمانه و مؤدبانه و از روی آداب شهرنشینی و اخلاق کریمانه گفتم: «محترم! من سر نوبتم.» مرد کالا سفید رنگش ناگهان مثل انگیشت و یا زغال سیاه شد و برآشفته گفت: «اینجا کابل است! اینجا کجا و کجا نیست!» گفتم: «درست است که اینجا کابل است، ولی کابل، شهر است، کابل پایتخت است، شهر نظم دارد، آداب دارد...» بازهم با صدایی بلند شبیه به انگکست جناب درازگوش، بیشتر بالا رفت: «اینجا کابل است اینجا کجا و کجا نیست» در هر بار نام کشوری را بر زبان میآورد که «... نیست». من گفتم: «اینجا کابل است ولی من بوجی کچالو یا کلوخ نیستم که اینجا مرا گذاشته باشد. من سر نوبت هستم.» باز مرد کالا چون شیر و چون برف، با صدای بلند تکرار میکرد که اینجا کابل است. من نیز برآشفته شدم و گفتم: «اینجا کابل است ولی شما و امثال شما کابل را به گنداب تبدیل کردهاید.»
در این هنگام مردم جمع شدند. او همچنان عربده میکشید که «اینجا کابل است» من از نانوایی دور شدم ولی تمام روز ذهن و ضمیرم درگیر این موضوع بود که کدام ابله و کدام احمقی اخلاق این جامعه را مهندسی کرده است که مردمانش حتی متوجه نیست که «اینجا کابل است» برای خود باید نظم، شایستگی و اخلاق داشته باشد. بلی، «اینجا کابل است، اینجا پایتخت است، اینجا کلانشهر است، و اینجا قطعاً طویله نیست.
پازل سوم
در مرکز شهر کابل هستم در حال عبور از عرض سرک. سرک بیروبار مثل همیشه. یک موتر شاسیبلند، شیشهاش باز شد، موتروان قوطی جوس یا آبمیوه را از شیشه بیرون انداخت و شیشه را بالا کشید.
پازل چهارم
تو همیشه از خیابانهایی عبور و مرور کردهای، دیدهای که پیپ آب با آن قطر و ضخامت در دست کسی خیابان را میشوید یا آبپاشی میکند یا موترش را میشوید. این در حالی است که آب شهر کابل در حال از بین رفتن است و برای چند سال بعد یکی از تهدیدهای جدی شهر کابل، بیآبی است، بیآبی یعنی بیچارگی. شما آیا به تا حال از خود پرسیدهاید اخلاق این جامعه را چه سیستم یا نهاد و یا افرادی مهندسی کرده  است که فهم شهروندی و یا حقوق شهروندی ندارد؟ آیا متوجه شدهاید که هرگاه کسی را مثلاً از روی احترام تذکر بدهی، شاید او هم با خشم و قهر بگوید: «اینجا کابل است، اینجا کابل است، اینجا ... نیست.»
پازل پنجم
از کنار دریای حلقخشک کابل که عبور میکنیم، مردمی را که خانههایشان مشرف بر دریاست، بوجی بوجی، کراچی کراچی زباله و کثافات از خانههایشان بیرون کرده و در بین دریا میاندازد. آیا از خود پرسیدهاید که اخلاق این مردم را چگونه مهندسی کرده است؟ آیا اینجا کابل است واقعاً؟ نه، اینجا یک زبالهدان است و اینجا مردمی که فاقد اصول و آداب شهرنشینی. اینجا کابل است که توسط کدام آدم بیخردی کارگردانی شده است!
پازل ششم
دم غروب در میدان کوته سنگی و پل باغ عمومی بروید. بعد از اینکه دستفروشها و کراچیوانها بهسوی خانههایشان میروند، شما با تلی از پلاستیک، زباله و... روبهرو میشوید. دقیقاً اینجا همان کابلی است که مرد کابلی در دم نانوایی عربده میکشید که اینجا کابل است و اینجا کجا و کجا نیست. اینجا را کسانی مهندسی کرده است که نشانی از آداب و اخلاق اجتماعی در شخصیتشان پیدا نبوده است. حالا من و امثال من که انسانهای متمدنی هستیم در بین یک زبالهدان و در بین یک مشت مردمی چون «بلاتشبیه...» باید زجر بکشیم. بلی اینجا کابل است، شهری و مردمی که نه به شهر میماند و نه به شهرنشین.
پازل چهارم
در یک وزارت هستم. در دم وزارت بیروبار است. عسکر و مسکر و پیاده و سواره. چه خبر باشد؟ حتماً یک مجاهد مسلمان انتحاری در حال اللهاکبر گویان دستگیر شده است. از آشنایم میپرسم چه خبر است؟ میگوید: «خبری نیست. یکی از مسئولین کدام اداره دولتی آمده است اجازه تلاشی نمیدهد. میگوید: به شخصیت من برمیخورد که مرا تلاشی کنی.» با خودم میگویم: «چقدر شخصیت پقانهای دارد این هموطن من!» با خودم میگویم: تشریفات، اصول، نزاکت اداری برابر پرتوکول سر جایش، اما هر کسی که از «عناوین اداری» افتخار کند، او «پوچ» است و کلهاش پوک. این نوع افراد نمیداند که در این دنیا همه کارگر هستند و همه در حال اجرای توانایی و قابلیتشان، فرق نمیکند که دارای چه و کدام عنوان باشد، خواه نجار، خواه رئیس جمهور، خواه وکیل مجلس عوام یا ...؛ اما آنچه مهم است این است که چه نقشی و چه تأثیری در نظم هستی داریم. دقیق این است که هرگاه از مغز و قابلیتها و داراییهای متکی به ذات خود تهی باشیم، وانگهی به عناوین افتخار و مباهات میکنیم. در حالی که مثل بچۀ خوب، بگذار تو را تلاشی کند. تو ببین که چه تواناییهای ذاتی داری. تو «قوطی خالی را ببین که چقدر سروصدا میکند یا تاکسی خالی را ببین چقدر هارن میکند، در حالی که قوطی پر و یا تاکسی پر بدون سروصدا است؛ چون پر است.
پازل پنجم
از پیش مسجدی عبور میکنم. صدای مولوی یا ملا از بلندگوی مسجد بلند است: «ان الحیات عقیده و جهاد» یعنی زندگی آدمی چیزی نیست بهجز عقیده و جهاد! با خودم میگویم: همین شعار بلندگوی مسجد باعث میشود که... که چه؟ سانسور میکنم. خودسانسوری نیز یکی از نمادها و نمودهای اخلاق اجتماعی این سرزمین است. فقط با خودم میگویم: مهندسی اخلاق جامعه امر ضروری است. این چیزی که بلندگوی مسجد میگوید، ارتباطی با مهندسی اخلاق جامعه که در آن رواداری، تکثرگرایی، نزاکت شهرنشینی، آداب شهری، نظم اجتماعی، احترام به حقوق شهروندی، «زندهباد تمام کلکینها»، «زندهباد زندگی»، «کرامت ذاتی انسانها» و... ندارد.
تنظیم پازلها و نتیجهگیری
حالا بیاییم پازلها را کنار هم بچینیم. مطمئن باشیم که تصویر حاصل از پازلها شکل هیولایی را ترسیم خواهد کرد که در آن نشانی از آداب و اخلاق جامعۀ با کرامت، منظم، خلاق، ملایم، آرام و درستکار نیست. بعدش با خود سؤال طرح کنیم: «آیا کدام سیستم یا کدام افرادی اخلاقی به این بدی را در جامعه افغانستان مهندسی کرده است تا برویم دو دسته یقه پیراهنش را بگیریم و از وی بازخواست کنیم؟

دیدگاه شما