صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

افغانستان و چالش‌های جامعه‌پذیری!

-

افغانستان و چالش‌های جامعه‌پذیری!

جامعه پذیری (Socialization )
جامعهپذیری“Socialization ”  به مجموعه ای از نگرش و رفتار های اکتسابی اطلاق میگردد که از مجرای کانونهای مختلف در یک جامعه، توسط  اعضای جامعه فرا گرفته میشود. این پارادایم برای اولین بار در اوایل قرن نوزده میلادی توسط ایملی دورکیم  وارد ادبیات جامعه شناختی گردید که پس از مدتی به یک دیدگاه معتبر در عرصه تحلیل و تفسیر منازعات اجتماعی  مبدل گردید. از این چشم انداز، اخلاق و الگوهای رفتاری افراد جامعه یک فرایند ساختاری دانسته میشود که با ایجاد تغییر مطلوب در محتوای کانونهای آموزشی و تربیتی، در نحو نگرش و محتوای اخلاق و الگوهای رفتاری اعضای جامعه نیز میتوان تغییر و تحول ایجاد کرد. به قول دورکیم، محتوای اخلاق و رفتار انسانها محصول فرهنگ و آموزه های مسلط بر مناسبات اجتماعی و تاثیر نهادهای اند که در بستر آن اعضای یک جامعه فرایند جامعه پذیری را فرا میگیرند. از این رو به هر پیمانه ای که این آموزه ها و نهادها  مدرن و کار آمد باشند به همان پیمانه تولیدات و تاثیرات آن بر فرایند شکل گیری الگوهای رفتاری اثرگزار و جهت دهنده واقع میگردد (1).
انتونی گیدنس (2003) جامعه شناس بریتانیایی، دید گاه نستباه مشابه با ایملی دورکیم  دارد. به باور گیدنس، جامعه پذیری به فرایندی اطلاق میگردد که در بستر آن  اطفال و اعضای جدید جامعه رفتار و هنجارهای رایج و غالب در جامعه را فرا می گیرند. اطفال به تدریج آموزه ها و الگوهای همخوان با فرهنگی که در دامن آن تولد یافته اند می آموزند و رفتار خود را متناسب با آن عیار میکنند. از چشم انداز گیدنس این فرایند را به کانالی میتوان تشبیه کرد که ارزش ها و فضیلتهای تاریخی و فرهنگی یک جامعه را از نسل قبلی به نسل بعدی منتقل میکند. گیدنس روند جامعه پذیری را یک جریان همیشه در حال حرکت میداند که در تعامل با محیط و سایر پدیده های پیرامونی، الگوهای نگرشی و همچنان رفتار و هنجارهای مسلط بر جامعه را تعریف و باز تعریف مینماید. از دید گیدنس جامعه پذیری عمدتا در دو مرحله صورت میگیرد.
چنانچه که قبلا نیز اشاره شد، روابط و شبکههای اجتماعی در روند تکمیلی این مراحل تاثیرات بسیار برجسته دارند که وی این دو مرحله را جامعه پذیری ابتدایی و جامعه پذیری ثانوی مینامد. مرحله ابتدایی جامعه پذیری در دوران طفولیت صورت می گیرد که یکی از مراحل بسیار حساس برای آموختن آموزه های فرهنگی و هنجارهای رفتاری دانسته میشود. در واقع این همان مرحله ای است که اطفال زبان را می آموزند و بسیاری از راز و رموزهای نا نوشته اجتماعی را نیز فرا گرفته که به تدریج  اساس آموزه های بعدی و بنیاد تکوین تشخص و اعتبار اجتماعی برای وی قرارمیگیرند.
مرحله ای ثانوی جامعه پذیری یا به عبارت دگر اجتماعی شدن، بعد از اختتام دوران طفولیت شروع میشود. دراین مرحله شاخص ها و نهادهای اجتماعی مانند نهادهای آموزشی ، سازمانها، مطبوعات، دوستان، و محیط کار  در شکل گیری الگوها و هنجارهای رفتاری انسان اثرات تعین کننده می گزارند. تعامل با این شاخصه ها و نهادها، در واقع فرصت و زمینه ای دانسته میشود که اعضای یک جامعه با استفاده از آن  قواعد رفتاری و ارزشهای رایج وغالب درجامعه را فرا گرفته و خود را با این هنجارها وفق می‌‌دهند (2).  

جوانان و جامعهپذیری در افغانستان
بحث فرایند جامعه پذیری یا به عبارت دیگر اجتماعی شدن در افغانستان، هنوز ناشکفته مانده  است و نهادهای آموزشی و پرورشی که مسوولیت پرورش و آموزش را در جامعه به عهده دارند، تا هنوز نتوانسته اند الگوی شخصیتی و رفتاری ایده آل را به منظور هدفمند ساختن  فرایند آموزش همگانی تعریف نموده و محیط و ا مکنات متناسب با آن را فراهم نماید. افغانستان موزایکی از اقوام، فرهنگ، مذهب، و سنت های متفاوت است که باشندگان آن به دلیل فقدان عواطف ملی و فقدان فرایند جامعه پذیری ملی متاسفانه کمتر شرایط همدیگر پذیری را تجربه کرده اند.
تاریخ افغانستان روایتگر رخدادهای بسیار تلخ و خونین است که از آبشخور عصبیتهای قومی و مذهبی تعذیه گردیده و پیآیند آن یک جامعه متفرق و بیمار  آمیخته با فقر را صورت و سیرت بخشیده است ( 3 ). تقرق، پریشانرفتاری، عصبیتهای قومی، حساسیتهای زبانی و مذهبی، فقدان خویشاوندی ملی به صورت یک پارادایم بر فرایند پرورش اجتماعی سایه افگنده و برایند آن برسازههای شخصیت و منیت مردم این سرزمین را رقم زده است. از همین رو خورده فرهنگهای قومی همواره به عنوان تکیهگاه و فضیلت های  فرهنگی مردمان این سرزمین قرار گرفته است و در واقع همین فرایند سبب شده است تا فرصت شکل‌‌گیری احساس و عواطف ملی ناشکفته باقی بماند. در چنین وضعیتی جامعه پذیری نیز به عنوان یک فرایند مستمر در سایه آموزه های همین پارادایم تعریف شده است. به همین دلیل است که مردم افغانستان تا هنوز به معرفت فراقومی دست نیافته است که بتوانند از آن به عنوان محور تجمع و آرایش ملی استفاده کرده و شرایط همدیگر پذیری و خویشاوندی ملی را فراهم نماید. لذا با توجه به این پس منظر، فرایند جامعه پذیری یا اجتماعی شدن  در افغانستان در سایه فرهنگ و سنتهای قومی، به بلوغ رسیده و به کمال می نشیند و به همین دلیل دلبستگی و عواطف قومی تا آخر عمر به عنوان شاخصههای هویتی پابرجا مانده و امکان همگرایی به منظور تولید فضیلتهای فرا قومی محدود میگردد. با توجه به همین فرایند، هویت قومی، علایق قومی و نسبتهای خانوادگی از یک سو به عنوان شناسههای منزلت اجنماعی و از سوی دیگر به عنوان کانال انتقال این فضیلت و منزلت به نسل بعدی عمل مینمایند.
در افغانستان به دلیل ناشکفتگی خرد جمعی و رکود و سکوت فرهنگ و اندیشه، اقبال ایجاد نظام سیاسی که بر بنیاد توسعه و رفاه عامه استوار باشد، میسر نگردیده است که به همین دلیل اثرگذاری فرایند تحولات و دگردیسیهای مدرنیسم در این کشور هیچ گاهی امکان عبور از شکل به محتوی را نیافته است. این وضعیت سبب شده است که از یک سو جداافتادهگیهای قومی به رسمیت شناخته شود و از سوی دیگر دیواره های فرهنگ و سنتهای در برابر نفوذ مدرنیستم از ثبات و استحکام بیشتر برخوردار گردد. ثبات و استحکام دیوارههای فرهنگ و سنتهای قومی چنان است که حتی آموزههای دینی اسلام و همین گونه آموزه های مارکسیزم به عنوان ایدیولوژی مدرن نتوانستند این دیواره ها را در این کشور فرو ریخته و شرایط تمرین مدرنیسم را فراهم نمایند. افزون بر این فقدان تعریف از مناسبات شهروندی، اعمال تبعیض از طرف نظام نسبت به شهروندان، ساختار نامتعادل نهادها و سازمانهای سیاسی ـ اجمتاعی و فقدان نگرش فراقومی درسیاست گزاریهای ملی، سبب میگردد که تقلق خاطر شهرواندان در درون حصار و خصلت های قومی محصور بماند. لذا با توجه به این واقعیت، دور ازانتظار نیست که کثیری از نخبهگان فکری جامعه به رغم داشتن تحصیلات مدرن و تماس با فراوارده ها و محصولات فکری مکاتب معاصر، همچنان درحصار پنداره ها و عصبیت های قومی گرفتار مانده و در پناهگاه هویت قومی احساس هویت نمایند.
در این میان گروه سنی که بیشتر از همه قربانی این وضعیت آشفته میگردند، جوانان و نوجوانان این کشور اند که سرنوشت فردای این سرزمین با توجه به ظرفیت و قدرت اندیشه و تفکر آنان رقم میخورد. جوانان و نوجوانان از نظر سنی در مرحله بسیار حساس تربیتی و آموزش قرار دارند که کوچکترین غفلت نسبت به آنان، فرایند توسعه اجتماعی را با موانع جدی مواجه کرده و روند بالندگی جامعه را متوقف میسازد. در افغانستان نوجوانان و جوانان قربانیان خاموش فاجعه اند که تاچشم کشوده اند ویرانی و بدن های تکه تکه دیده اند و به جای صدای عشق و محبت، صفیرگلوله و صدای انفجار را شنیده اند و اغلب به جای درس و تحصیل رهسپارجنگ شده اند، ماشه تفنگ را فشرده اند، به کارهای طاقت فرسا مجبور شده اند و یا با آرزوهای شکسته تن به آوراه گی و سرنوشت نامعلوم سپرده اند. در این میان هیچ کسی از این فاجعه سخن نگفته اند و هیچ راهکاری هم برای مهار این فاجعه ارایه نگردیده است. این گروه سنی در شرایط جنگی، در میادین نبردهای خونین، در گریز و وحشت و در آواره گی های نا معلوم جامعه پذیر میشوند اما متاسفانه هیچ مرجع و منبعی نیاندیشده است که اثرات رفتاری و اخلاقی اینها در سرنوشت امروز و فردای جامعه تا کجا فاجعه برانگیز خواهد بود.

چالشهای جامعهپذیری در افغانستان
همانگونه که اشاره رفت، افغانستان تا هنوز توفیق نیافته است که از جزایر جدا افتاده فرهنگ و سنتهای قومی بیرون آمده و شرایطی فراهم شود که با استفاده از آن فرایند جامعه پذیری در بستر آموزه ها و فضیلتهای فراقومی صورت پذیرد. دلایل و عوامل مختلفی سبب گردیده اند تا نهادهای فرهنگی و اجتماعی که کانون جامعه پذیری دانسته میشوند، تحت تاثیر عواطف، فرهنگ و سنتهای قومی نتوانند میکانیزم و برسازههای موافق با فضیلتهای انسانی را برای شکل گیری الگوهای رفتاری و اخلاقی شهرواندان تعریف و تدوین نمایند. از سوی دیگری جغرافیای شهری و محلات زیستی که اغلب بر اساس تعلقات قومی تجزیه شده  است، خود بر فرایند جامعه پذیری قومی کمک کرده ا ست. ناتوانی نهادهای جامعه البته در سایه فقر اندیشه و فقدان خردورزی قابل تحلیل میباشد که که برای بازتعریف مکلفیت های کاری و ارتقای ظرفیت تولید آن آن هیچ گونه تامل و اقدامات جدی به انجام نرسیده است .
این مشکل هنوز بر سر جای خود باقی است و متاسفانه به دلیل فقدان دانش توسعه شهری، هیچ گونه تدبیر و تاملی در این زمینه وجود ندارد که چگونه میتوان فرایند توسعه شهری را متناسب با بافت اجتماعی قومی و فرهنگی شهروندان مدیریت کرد که از امکان تجزیه مسکن بر اساس قوم و زبان جلوگیری گردد. از همین رو فقدان استراتیژی توسعه مسکن را میتوان یکی از چالشهای جدی در برابر فرایند جامعه پذیری با الگوهای مدرن و فراقومی بر شمرد که حتی بحث این موضوع نیز وارد مباحث رفتار شناختی نگردیده است. با توجه به همین واقعیت، فرایند تجزیه قومی را اگر در شهر کابل که پایتخت افغانستان است مد نظر بگیریم، در نخستین  نگاه در مییابیم که این شهر به جزیزههای کوچک و تجزیه شده قومی تبدیل شده و در چهار سمت این شهر چهار تیره مشخص قومی مسکن گزیده اند. هرچند که در بخشهای از شهر، اقوام مختلف درهم  آمیخته اند، اما این که این درهم آمیزی به عنوان یک فرایند تعریف شده مدیریت گردد، متاسفانه چنین چیزی تا هنوز وجود ندارد. برایند این وضعیت در نخستین اثرگذاری، جریان جامعه پذیری را با الگوهای رفتاری و نگرشی برگرفته از فرهنگ و سنتهای آمیخته با نگاه تبعیض و عصیبت نسبت به دیگر درهم آمیخته که حاصل این فرایند امکان درهم آمیزی خورده فرهنگهای قومی را به منظور ایجاد و توسعه فرهنگ ملی ناممکن میسازد.

دیدگاه شما