صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

لذت مرگ وتولیدخشونت

-

لذت مرگ وتولیدخشونت

«واعظان مرگ هستند و زمين پر است از آناني که بايدشان ترک زندگي را موعظه کرد.»
(زردشت)
جامعه ا ي داريم عجيب و غريب؛ زيست جهاني که همواره بوي خون، قتل، کشتار، خشونت از آن به مشام مي آيد؛ وضعيتي که قتل و کشتن به يک امر عادي و طبيعي تبديل شده است؛ خواسته ها با مرگ ديگران مطالبه و دنبال مي شود؛ تاريخ و زيست جهان ما مملو از اعمال زجرآور انساني است؛ انسان ها با زجرآورترين اعمال مجازات شده اند و حتي کشتن مسبوق به اعمال شنيع بوده است. در فضاي امروز پديده ديگري شکل گرفته است که آن بدترين نوع مرگ است؛ مرگي که در آن افراد از جان خود مي گذرد و هم از جان افراد بي-گناه. نيرويي شکل گرفته است که کارش ايجاد مرگ و انديشه اش مرگ انديشي است. اين اقدام با هيچ نوع عقلانيتي سازگار نيست. چون صيانت از خود و بقاي خود، مهم ترين خواست انسان و جزء نيازهاي اوليه انسان است.
آنچه اين عمل را توجيه مي نمايد، تبديل شدن مرگ به يک لذت در ميان اين گروه ها است؛ اين ها از مرگ لذت مي برند. شايد شيرين ترين لذت براي شان در زندگي رسيده به مرگ خودخواسته باشد. آنان در عين حال برزگ ترين پرسش را نيز فراروي انسان معاصر نهاده است: چرا آدمي کارش به جايي مي رسد که از مرگ لذت مي برد؟
در پاسخ به اين سوال که چگونه نيستي به لذت تبديل مي شود و انسان از حيات خود مي گذرد، بايد به اصول رفتار انسان توجه نمود. رفتار گاه تابع اصل لذت است؛ اين اصل از بعد مادون وجود انسان نشأت گرفته و کارکرد سيستم ذهني است. اما اين امر از ديدگاه محافظت جان انسان، نه تنها با مشکلاتي مواجه است، بلکه در صورت کنترل نشدن خطر آفرين است. در مقابل اصل مذکور، اصل واقعيت، قرار دارد؛ مطابق اين اصل، انسان از لذت صرف پيروي نمي کند، بلکه از آنچه که به مصلحت بلند مدت و حقيقي او است، تبعيت مي کند. اصل واقعيت تحت تاثير غريزه محافظت از خود، مکمل اصل لذت است. اصل واقعيت، در نهايت امر کسب لذت را رها نمي کند، اما فعلا آن را به تأخير مي اندازد تا از اين طريق بتواند لذت هاي بيشتري را تجربه کند.
با توجه به اصل مذکور، عادي شدن مرگ در جامعه ما در ميان حلقاتي به خاطر تبديل شدن مرگ به يک لذت است؛ شايد اين امر در ابتدا پارادوکسيکال و دور از ذهن به نظر برسد که چگونه ممکن است مرگ به مثابه پايان زندگي جسماني به لذت جسماني تبديل شود؟ براي حل اين پارادوکس نخست به يک نمونه عيني اشاره مي کنيم؛ فرد معتادي را تصور کنيد، او مي داند که اعتياد پايانش مرگ است، اما در عين حال آن را مصرف مي کند؛ چون نمي تواند از لذت آن، چشم پوشي نمايد. عين قضيه در ارتباط با خود مرگ است؛ برخي از دلايلي که مرگ، انتحار و قتل را به يک لذت تبديل مي نمايد، عبارتند از:
1. اخلاق طبيعت ستيز: هرگونه طبيعت گرايي اخلاقي، زير فرمان غريزه حيات و محافظ آن است، اما در مقابل اخلاق طبيعت ستيز، درست در برابر غريزه حيات مي ايستد و به نحوي آن را محکوم مي نمايد. در اين نظام از سويي دنيا باطل، بي ارزش، جيفه، زندان، سراي موقتي، گذرگاه و پست و زندگي در آن باطل، بيهوده و حتي زندگي رنج و مشقت، معرفي مي شود و از سوي ديگر به زندگي جاويدان و با لذت هاي دايم و فارغ از هر نوع رنج و مشقت، نويد داده مي شود. مضاف بر آن نوع نعماتي که در آن زندگي وعده داده مي شود، از سنخ لذت هاي اينجايي و اکنوني است که جسم از آن بهره مند مي شود؛ لذت هايي چون حوريه ها، غلمان، چشمه سارها و باغستان ها و امثال آن است که در اين رويکر همگي جسماني تفسير مي شوند و لذات به لذات جسماني تقليل مي يابند و از پشتوانه هاي عقلاني و متعالي آن خالي مي شود. اين نوع تفسير از عذاب و نعمت آخرت، وقتي بر ذهن انسان نهادينه شد، مکانيزم جسماني را تحت تأثير قرار مي دهد و انسان براي رهايي از وضعيت درد و رنج و رسيدن به لذت هاي دايمي کاري مي کند که زندگي اش پايان گيرد و از اين سختي، رنج و مشقت رهايي يابد و به لذات دايمي برسد. اينجا است که مرگ به يک لذت تبديل مي شود و افراد طالب مرگ با ميل تمام به استقبال آن مي روند و فرصت هاي پيش آمده براي مرگ را از دست نمي دهند؛ به قول زرتشت «خود را بکش و خود را بدزد»؛ چون اين کشتن است که از دنياي رنج آور و پر از مشقت رها نموده و به آن لذت هاي دا ئمي وصل مي کند. در حقيقت اين گونه افراد به دنبال لذت هاي اينجايي و اکنوني هستند، اما آن را در قالب نفس کشي و خود کشتن دنبال مي نمايند. آنگونه که زرتشت گفته است: «هستند هولناکاني که در درون خود دَدي دارند که بايد شهوت پرستي پيشه کنند يا کشتن نفس. و نفس کشي نيز شهوت شان است». لذاست که زندگي را تباه نموده به اميد اينکه به زندگي جاويدان برسند تا بيشتر لذت ببرند.
2. تضادهاي ايدئولوژيکي: تا اينجا روشن شد که مرگ پس از آنکه براي عده اي به لذت تبديل شد، آن ها به کشتن خود اقدام مي نمايد. سوال ديگر اين است که آنچه که کشتن ديگران را لذت بخش مي سازد چيست؟ چرا عاملان اجتماعي از کشتن ديگران لذت مي برند؟ مطابق آموزه هاي ديني اين افراد اولا خودکشي به معناي رايج آن را مذموم و جايز نمي داند و ثانيا از نگاه آنان مرگ با افتخار ارزشمند و داراي ثواب است. لذا طالبان مرگ و کساني که نمي توانند منتظر مرگ طبيعي بمانند، بدنبال فراهم ساختن زمينه مرگ افتخار آفرين و مرگ سرخ مي گردند؛ بهترين راه براي اين کار خلق تضادهاي ايدئولوژيک است. وقتي که حيات به عقيده و جهاد تفسير شد و درستي عقيده از طريق غيريت با ديگر عقايد، مدلل گرديد و عقايد ديگران باطل و پيروان آن مانع رستگاري خوانده شد؛ در نتيجه حاملان آن عقايد نيز مستحق مرگ محسوب مي شوند و حق استفاده از زندگي را ندارند. لذا کشتن آن ثواب است. فرد براي کشتن آن ها از هيچ کاري دريغ نمي ورزد حتي با کشتن خود. اينجاست که منازعات اجتماعي چون جنگ، قتل و انتحار و ديگر خشونت هاي اجتماعي معنا مي يابد. در اين شرايط است که حلقات سياسي داخلي و خارجي براي رسيدن به اهداف سياسي شان، نيروهاي خسته از زندگي را جذب نموده و آن ها را در مراکز نظامي و مدارس ديني مجددا جامعه پذير ساخته و تخم کينه و نفرت مذهبي را در قلب آن ها کاشته و براي کشتن و کشته شدن و هر نوع عمل تخريبي و انتحاري آماده مي سازد. آن ها نيز پس از ديدن آموزش هاي لازم به خاطر رها شدن از زندگي باطل و زجر آور و رسيدن به زندگي لذت آور، از انجام هيچ نوع اعمال غير انساني دريغ نمي ورزند. از اين طريق است که ديگر کشي معنا مي يابد.
3. تاريخ اجتماعي: نوعي ديگر از وضعيت آنوميک ما اين است که مرگ براي عموم به يک پديده عادي تبديل شده است؛ منتها به صورت طيفي؛ براي برخي انتحار، براي برخي قتل و کشتن ديگران و براي برخي آرزوي مرگ ديگران و استفاده از ادبيات مرگ براي بيان احساسات و خشم خود؛ اين نوع رفتار، نيز ريشه در تاريخ ستيز آلود ما دارد. تاريخ ما مملو از ظلم و ستم است. آکنده از قتل و کشتار است؛ بگونه ي که براي تفريح و سرگرمي از قتل و کشتار ديگران استفاده شده است. اين وضعيت در روح و انديشه ما نفوذ و رسوخ نموده و حس کينه، نفرت و انتقام را در درون هر فرد نهادينه ساخته است. لذا فرد از انتقام گرفتن به عنوان خواست بعد مادون انسان، لذت مي برد تا از عفو و بخشش؛ اينجاست که هر فردي به دنبال انتقام گرفتن از دشمنان است. اگر نتوانست بکشد، مرگ او را آرزو مي کند و با نثار مرگ عمق تنفر خود را بيان مي کند؛ چون از اين کار لذت مي برد. اين يک وضعيت تاريخي است که بر ما رفته است و اين حالت روحي و رواني را در شرايط موجود توليد نموده است.
در جامعه  اي که مرگ به لذت تبديل شد، مرگ با مرگ پاسخ دريافت کرد، و حيات در مرگ جستجو گرديد، در اين صورت است که خشونت آن هم در قامت مرگ و مرگ خواهي در جامعه توليد مي شود. چنانکه نمونه-هاي تاريخي زيادي در اين زمينه وجود دارد. هر اندازه که لذت مرگ در ميان عموم مردم گسترش يابد به همان اندازه خشونت زيادتر مي شود. به هر ميزان که اين لذت به صورت راديکال پاسخ داده شود، به همان ميزان، انواع خشونت ها در جامعه رواج مي يابد، شدت، عمق و گستره آن نيز زياد مي شود. بنابراين، براي رهايي از وضعيت لذت و انديشه حيات را به جاي لذت و انديشه مرگ، در ميان مرگ انديشان تقويت نمود تا زيست جهان انساني و به دور از خشونت شکل بگيرد. تا زمانيکه در جامعه حيات انسان به يک ارزش غايي تبديل نشود، خشونت هاي اجتماعي کاهش نمي يابد.

دیدگاه شما