صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

جهانی شدن و جنگ درافغانستان (قسمت دوم)

-

جهانی شدن و  جنگ درافغانستان (قسمت دوم)

از نظر روزنا يک تغيير جالبي سيستم هاي حکومتي فعلي را در برگرفته است. اصول قراردادي عدم مداخله از بيرون و خودمختاري داخلي به گونه اي درآمده است که نيازمند بازخواني اين مفهوم و معني است که دولت ها چگونه بايد عمل کنند؟ روزنا مي نويسد:
«زمان برآيند عصر تناقض ها و تضادها و هم چنين قضاياي متنوع و عصر گوناگوني هاي وسيع است؛ سرزمين ها و مرزهاي ملي هنوز مهم اند ولي وابستگي و تعلق خاطر داشتن به آن ها سست و ضعيف گرديده است. امور داخلي و خارجي هنوز از هم جدا به نظر مي رسند ولي خطوط ميان اين دو از بين رفه و هم چنان درحال از دست دادن اهميت است. بناهاي دفاعي دولت هاي جديد نشان مي دهد که نقش آن در کنترل به شدت تغيير کرده است. هنوز مرزهاي ملي موجودند و به سمت استراتژي هاي سنتي تمايل دارند ولي بيش از حد پر منفذ و قابل نفوذ گرديده اند.»
بيشترين اهميت در اين تحقيق نظريه روزنا است که تغييرات ديناميک و پويا از فرايند آشوب نه فقط براي تقويت جهاني شدن، بلکه هم چنين اين تغييرات واکنش هاي قابل محاسبه را نيز توليد مي کنند.  در افغانستان اين عکس العمل ها و واکنش هاي قابل محاسبه، همان دايمي ساختن منازعه است: رشد جنگ سالاران در اواخر دهه 90 ميلادي و هم چنين پس از 11 سپتامبر، کمک هاي مستقيم به فرقه هاي جنگي و نظامي، گسترش و شيوع فساد در همه سطوح دولت و استراتژي ها بي فايده اي که براي بازسازي و سرکوب شورشيان به کار گرفته شد، همه و همه، نتيجه «عصر آشوب» است. 
يکي ديگر از نويسندگان نيز معتقد است که رابطه پويا ميان فرايند جهاني شدن و جنگ هاي معاصر وجود دارد. «مارک ديفلد» اين نظريه را در قالب «منازعات پسامدرن» ارايه مي کند؛ اصطلاحي که او به وسيله آن، در باره عوامل ديناميک جهاني شدن و تاثيرآن بر منازعات، بدان استدلال مي کند. مارک ديفلد برآن است که حاکميت دولت ها به تدريج درحال کاهش و رابطه ميان نيروهاي فروملي و فراملي در حال افزايش است.  
شبيه مارک ديفلد و روزنا، ماري کلدور در يادداشت هاي خود خود با عنوان «جنگ هاي جديد» به اين نتيجه رسيده است که ابهام جدي در تعريف سنتي از نهادهاي دولتي و آن چه که اکنون وجود دارد، به وجود آمده است. در يادداشت هاي «جنگ هاي جديد»، کلدور به مساله پيچيدگي جنگ ها، جرايم سازمان يافته و مقياس بزرگي از تخطي از  حقوق بشر توجه مي کند. به هرحال وقتي بسياري از جنگ هاي جديد به عنوان جنگ هاي داخلي يا مدني  توصيف شده است، آن جنگ در واقع با امور فراملي رابطه دارند. خانم ماري کلدور مي نويسد: «... تمايز ميان امور بين المللي و خارجي و ميان حملات بيروني و سرکوبي هاي داخلي و نيز ميان محلي و جهاني، در منازعات جديد، سخت و غير قابل دفاع گرديده است.»  
از نقطه نظر عملي، سه جنبه از جنگ هاي جديد که ماري کلدور مطرح مي کند، در منازعه افغانستان حضور دارد: نخستين جنبه از آن چيزي که او تصوير مي کند، ماهيت و هويت سياست جديد است. جنبه ديگر استفاده از تکنيک هاي غير متعارف جنگ است و آخرين جنبه نيز منازعه بر سر اهداف اقتصادي است. در امتداد اين جنبه ها و ابعاد، کلدور، عنايت ويژه به تغيير اهداف، روش ها و سرانجام تعريف جنگ هاي جديد دارد. کلدور معتقد است که اهداف منازعات جديد، ريشه در هويت و ماهيت سياست جديد دارد. با ارايه مفهوم «هويت سياست جديد» او مدعي است که بنيادهاي قدرت ز اتکا داشتن به امور ملي تغيير کرده و بيشتر  متکي بر امور قومي، فرقه اي، مذهبي و زباني گرديده است. او هم چنين معتقد است که هويت جنگ هاي جديد، اغلب ريشه در بازسازي هاي تاريخي گذشته و فقدان مشروعيت سياسي دارند. جنبه ديگر هويت اين گروه ها اين است که آن ها بيشتر بيرون از قلمرو دولت مرکزي و در غياب ساختارهاي ارتش دولتي و هم چنين با اتکا به نيروهاي شورشي عمل مي کنند. در نهايت کلدور توضيح مي دهد که: «... واحدهايي که در جنگ هاي جديد مبارزه مي کنند، شامل سطوح مختلفي را در بر مي گيرد که شامل گروه هايي از قبيل فرانظامي، جنگ سالاران محلي، جنايت کاران جنگي، نيروهاي پليس، و گروه هاي مزدور مي گردند.»  در افغانستان گروه طالبان و القاعده در يک مبارزه جدي هنوز به بزرگ ترين نيروي ائتلاف با استفاده از حملات مخفيان، حملات ناگهاني و بمب گذاري، ضربه وارد مي کنند. شورشياني که ميان مردم مخفي مي شوند يا استفاده آن ها از روش هاي تخريب و فاصله اندازي ميان نيروهاي بومي و حکومت، همگي بيانگرهويت سياست جديد است.
جنگ هاي جديد هم چنين توصيف مي شوند به وسيله يک وابستگي مبهم و تيره عليه جنگ اقتصادي جهاني شده. به سر رسيدن ماهيت محلي شده اين منازعات
بحث/ نتيجه:
منازعه در افغانستان به وسيله تعدادي زيادي از نيروها گسترش يافته است و تنها مساله جهان شدن يا جهاني سازي عامل يگانه اين منازعه نبوده است. بااين حال بايد در اين که منازعه افغانستان نتيجه جهاني شدن نبوده است، احتياط کرد. چرا که تمايلات براي جهاني سازي وضعيت را به طور مشخص ملتهب ساخته است. حتي هنگامي که تهاجم شوروي منازعه طولاني افغانستان را باعث گرديد، هم نتيجه گسترش جهاني سازي، جنبه هاي جهاني شدن، از قبيل تحت تاثير قرار دادن MNC و آوارگي افغان ها، تا زماني که طالبان ظهور کرد، نبود.  در يک حالت مشابه هم چنين پيچيدگي ماهيت سياست جديد بخشي از پارادايم «جنگ جديد» است که حرکت هاي گروه ها را از خطوط  قومي و نژادي  نشان مي دهد و يک اين مساله در فرايند مساله آشکار جهاني شده نيست. در هرصورت، هويت به طور غير مستقيم در يک چهره جهاني شده استفاده مي شود. اين يک امر مشترک قومي ميان پشتون ها است که سيستم حواله را در ميان خود ابداع کرده اند. هم چنين مدرسه هاي پاکستاني از پيوند هاي ديني سود مي برند و از فقدان هويت هاي ديگر استفاده مي کنند تا نيروهاي جهادي را از ميان پشتون ها به عنوان سرباز بگيرند و از آن ها درحملات تروريستي استفاده کنند. هم چنين القاعده از همين روش استفاده مي کند تا يک هويت ديني جهاني به وجود آورد و از آن در فرايند حمايت هاي بين المللي نيرهاي مذهبي به نفع خود استفاده کند.
هم چنين بود فضاي سياسي در اواخر دهه 1990، در حالي که نتيجه جهاني شدن براي جنبه هاي کليدي جهاني سازي مورد استفاده قرار نمي گرفت. استيلاي جنگ سالاران و رشد گروه طالبان، هردو با نوعي جنگ اقتصادي دوم، پيوند هاي بين المللي گسترده، داشت. اين مساله خود نمونه خوب و کاملي در زمينه نقش جهاني شدن در جنگ افغانستان بوده است. در متن مارک ديفلد با عنوان «منازعه پسامدرن» و هم چنين در متن روزنا با عنوان «عصر آشوب» پراکندگي مناطق دولتي و از سوي ديگر نيازمندي جنگ سالاران به بدست اورد حمايت هاي دولتي، نوعي تمايلات جهاني سازي را نشان مي دهد. گذشته از آن در بيشتر خشونت هاي جديد، شناخت نيروهاي غيردولتي از قبيل ملل متحد، انجوها و ناتو نقش هاي لازم الجرايي را متقبل شده اند. به طور قطع تا زماني که اين بازيگران غير دولتي بزرگترين چشم اندازهاي بازسازي را به مثابه راه حل هاي موجود را پذيرفته اند، آن ها هم چنين خشن و غير قابل تحمل به نظر مي رسند و نيازمند اين است که استراتژي هاي شان را بازسازي کنند و بسياري از مسايل اساسي اجتماعي را به عهد گيرند تا به خشونت ها پايان داده شود. به معناي دقيق اين مساله نشان مي دهد که رشد توليد ترياک، بدون محروم کردن جمعيت محلي از حقوق شان و يافته راه هاي نفوذ براي جنگ سالاران در درون دولت بدون کمترين مشکلي، همه به نوعي به معناي به وجود آمدن فازهاي جديدي از خشونت داخلي است.  بحث ماري کلدور در بحث «جنگ هاي جديد» مباحث انتقادي و شايسته اي را پيشنهاد مي کند. در اين نگاه ابزار هاي تحليلي که در اين پژوهش به کار گرفته شده است، به شدت قابل استفاده و مفيد اند تا بنيادهاي جهاني شدن حاضر را براي مشروعيت حکومت افغانستان و تکامل خشونت نشان دهد.
بدون شک جهاني شدن اثر خود را بر جامعه افغاني گذاشته است. در حالي که چنين مساله اي به طور کلي در همه وضعيت ها دردناک است، هم چنين اين مساله سبب شده است تا بزرگ ترين چشم اندازهاي جهاني شدن و همگرايي ها را براي اينکه کشور به سمت يک سيستم دولتي پيش برود، به عهده گرفته است.

دیدگاه شما