صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۶ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

ازکدام مدل توسعه برای مدرنیته کردن کشوراستفاده کنیم؟

-

ازکدام مدل توسعه برای مدرنیته کردن کشوراستفاده کنیم؟

توسعه یکی از مفاهیم نسبتاً جدید در حوزه ی علوم انسانی به ویژه جامعه شناسی، اقتصاد و سیاست است و از جمله علوم میان رشته ای به شمار می رود، که به تنهایی حامل معنای خاصی نیست ودر ارتباط با جنبه های مختلف حیات اجتماعی مانند سیاست، اقتصاد و فرهنگ است که معنا می یابد. این مفهوم "به صورت فراگیر پس از جنگ جهانی دوم مطرح شد.واژه توسعه درلغت به معنای خروج از(لفاف) است. در قالب نظریه نوسازی، لفاف همان جامعه سنتی وفرهنگ و ارزش های مربوط به آن است که جوامع برای متجدد شدنباید از این مرحله سنتی خارج شوند.(مصطفی ازکیا/غلام رضا غفاری، 1386: 24). همان گونه که گفته شد این مفهوم با خروج، تحول، تغییر و تجدید به نحوی پیوند دارد. توسعه در جایی و در جامعه ای مطرح است که به قول میردالبا توسعه نیافتگی روبروست، برای این که از چنین وضعیتی رهایی یابیم باید از آن مرحله گذرکنیم، متحول و متجدد شویم اما به کدام سمت، چگونه تغییرو تحول، مثبت یا منفی؟ بنابراین تحول و تجدد به تنهایی نمی تواند معنای کامل توسعه را حمل کند. چون تغییر دارای بارمعنایی منفی و مثبت است، اما توسعه هرگز دارای بارمعنایی منفی نیست؛ برای درک کامل معنای توسعه باید سه نکته اساسی را در نظربگیریم: "اول اینکه توسعه را مقوله ارزشی بدانیم، دوم اینکه آن را جریان چندبعدی و پیچیده بدانیم، ثالثاً، به ارتباط و نزدیکی آن با مفهوم بهبود توجه داشته باشیم." (همان:24) توسعه دریک جامعه زمانی به وقوع می پیوندد که جامعه ازنظرفرهنگی اقتصادی، سیاسی واجتاعی به یک مرحله جدید گذر کند که بااین انتقال،‌ تحولاتی در جهت رشد اقتصادی، سیاسی، ارزش های فرهنگی، جهان بینی و بهبود اوضاع اجتماعی رخ دهد درغیرآن ممکن یک جامعه دچار تحول شود ولی در جهت منفی! یکی از بهترین تعریف ها درباب توسعه را مایکل تودارو ارائه داده است وی" معتقد است توسعه را باید جریان چند بعدی دانست که مستلزم تغییرات اساسی درساخت اجتماعی، طرزتلقی عامه مردم و نهاد های ملی و نیز تسریع رشد اقتصادی، کاهش فقر، نابرابری و ریشه کن کردن فقرمطلق می باشد." (همان:25)

دستیابی به توسعه برای جوامع در طول تاریخ  بنابر شرایط خاص هر جامعه ای، متفاوت بوده است.هیچ کشوری عین راهی را که کشور دیگر پیموده، نپیموده است اما در مجموع سازوکارها و تیوری های همه شمولی وجود دارد که اگرمطابق آن رفتار کنیم رسیدن به توسعه ممکن می شود. در مجموع فرایند مدرنیزاسیون وتوسعه یافتگی راباید از دو نگاه بررسی کرد: یکی د راروپای غربی مانند فرانسه، انگلستان و المان ودیگری درکشورهاکه پس ازاین کشورهابه این رؤیا دست یافته است مانند جاپان، کوریای جنوبی، چین و برخی کشورهای دیگر.

راهی را که اروپای غربی برای تجدد پیمودند بسیار طولانی، دشوار و با قربانی های زیاد ممکن شده است. روزگاری که فرانسه، انگلستان و کمی بعدتر آلمان می خواستتند از تاریکی قرون وسطی پا به دنیای جدید بگذارند؛ موانع بی شماری برسرراه آن ها بود.آن زمان همرا بود با حاکمیت کلیسا، وجود حکومت های دیکتاتور و مستبد، اوج خرافات و ماوراء گرایی وخردستیزی. کسانی که پیرو خرد وعلم و ضد کلیسا و ارزش های سنتی وخرافاتی بودند، به دشواری می توانستند اندیشه هایشان را بیان کنند، زیرا مجبور بودند یا مانند گالیله توبه کنند ویا چون جوردانو برونودر آتش کلیسا سوزانده شوند. بزرگترین مشکل برای گذاراز قرون وسطی پایه های فکری و عقیدتی بود که به سادگی قابل تغییر نبود، جامعه باید به قول دالامبرهمه چیز از اصول علم دنیوی، از میتافزیک تا مسایل سلیقه ای، ا زموسیقی تا اصول اخلاقی، از مباحث کلامی تا عالمان الهی و امورتجارتی، ازحقوق شاهزادگان تا حقوق مردم، از قانون طبیعی تا تاقوانین کشورها را مورد بحث ونقد قرار می دادند تا تمدن جدید به وجود بیاید. تحقق رؤیای توسعه در این کشورها صده ها به طول انجامید.

اما کشور های دیگری چون جاپان، چین وکوریا راهی را که فرانسه و انگلستان و آلمان به عنوان خاستگاه های  تمدن جدید پیمودند هرگزنپیمودند. موانعی را که بعداز رنسانس اروپای غربی باآن مواجه بودند کشورهای که بعد ها درسایرنقاط جهان توسعه یافته شدند،‌با آن مواجه نبود. جاپان و کوریا وچین بدون این که پایه های فکری و فلسفی تمدن غرب را اخذ کنند، توانستند قسمت تکنولوژیک و فنی تمدن جدید را در جوامع شان بومی سازند و به سرعت غیر قابل باورتبدیل به پیشرفته ترین کشورهای جهان شوند و حتی از نظراقتصادی و تکنولوژی از آن ها پیشی بگیرند و باکدام موانع فکری و عقیدتی آن چنانی هم از سوی جامعه روبرونشدند.

 اما همه کشور ها در این راه توفیق نداشتند، خیلی از کشورها ناکام ماندند. از جمله افغانستان که در زمان شاه امان الله پروژه مدرنیزاسیون او به شکست انجامید، پس سوال اساسی این است که آیا درکشورهایی مانند افغانستان از کدام مدل توسعه استفاده کنیم تا توسعه یافته شویم؟ تفاوت جامعه افغانستان با جوامع پیش از توسعه یافتگی چین و جاپان چیست؟ آیا افغانستان قادر است بی آن که نیازی به پایه های فکری وفلسفی غرب داشته باشد، صرف ازعناصرتکنولوژیک و فنی آن بهره برند؟

به نظرمی رسد، جواب منفی باشد زیرابافتار،ساختارو پیشینه تاریخی جوامع بسیار مهم است، تنوع فرهنگی، مذهبی و ساختار قومی جامعه افغانستان بسیارمتفاوت از جوامع کشورهای شرق دوراست. مشکلات قومی، زبانی و حتی دینی را که درافغانستان وجود دارد، در شرق دور وجود ندارد، جاپان، کوریا و حتی چین دارای لسان واحد، نژاد واحد و تقریبا دارای اعتقاد تااندازه متجانس است. تنش ها و برخورد هایی که دین اسلام با مسیحیت و تمدن غرب دارد،‌ شنتوییزم، کنفوسیوسیسم وبودیسم که ادیان اغلب کشورهای شرق دور را تشکیل می دهد حساسیت و مشکل کمتربا مسیحیت و تمدن غرب داشته است.عوامل زیاد دیگری نیز وجود دارد که تفاوت های جامعه افغانستان را با این جوامع آشکارمی کند و به ما کمک می کند که برای دستیابی به مدرنیته کدام روش در پیش گیریم.

بنابراین افغانستان راهی را که شرق دور برای توسعه پیموده، به دلایل ساختار اجتماعی، فرهنگی، دینی وتاریخی ویژه اش نمی تواند بپیماید. برای جامعه افغانستان مبانی فکری و فلسفی درکنار تکنولوژی مهم است، جامعه افغانستان پیش از همه نیازبه توسعه فکری دارد تا شیوه های نگرش و جهان بینی جدیدی نسبت به همدیگر، جهان و تمدن جدید پیدا کند تا زمانی که زمینه های فکری برای پذیرش تمدن وتکنولوژی جدید در کشور فراهم نشود، محال است که توسعه به آسانی تحقق یابد. مدلی که ما باید از آن پیروی کنیم، همان راهی همه جانبه و مشکلی است که کشورهایی چون فرانسه، انگلستان و آلمان طی کردند، زیرا جامعه افغانستان با همان مشکلاتی در بخش های مختلف زندگی مواجه است که اروپای غربی در قرون 16 و 17 با آن مواجه بودند. مشکل ما تنها با تکنولوژی وارداتی قابل حل نیست، اگر چنین کنیم به سرنوشتی دچار خواهیم شد که امان الله در اوایل قرن بیست مرتکب شد.

دیدگاه شما