صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۲۸ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

دولت سازی در افغانستان؛ ضرورت، موانع و راهکار ها

-

دولت سازی در افغانستان؛  ضرورت، موانع و راهکار ها

بعد از سال 2001 میلادی و حضور جامعه جهانی در افغانستان، افغانستان پروسه دولت سازی را آغاز نمود. اما با گذشت بیش از سیزده سال روند دولت سازی در افغانستان ناموفق بوده است. در این نوشتار تلاش می شود ضرورت پرداختن به دولت سازی در افغانستان به بررسی بگیرد. در شماره های بعدی موانع و راهکار های دولت سازی در افغانستان را به بررسی خواهد گرفت.

اول؛ افغانستان در مسیر توسعه یافتگی قرار دارد. اساس و بنیاد توسعه یافتگی وجود نظم و امنیت و ثبات است. افغانستان یکی از بی ثبات ترین کشور ها دانسته شده است. وجود بی ثباتی و ناامنی باعث کندی روند توسعه یافتگی کشور شده است. حفظ ثبات، نظم و تامین امنیت یکی از کارویژه های اساسی دولت می باشد. بنابراین، برای حفظ نظم، ثبات و تامین امنیت جان و مال شهروندان لازم است که به روند دولت سازی توجه جدی صورت گیرد.

به همین منظور و به برخی دلایل دیگر، در سال های اخیر در مطالعات مربوط به توسعه و نوسازی بر نقش دولت در توسعه یافتگی تاکید شده است. در کشور های جهان سوم در مطالعات توسعه و نوسازی دو تئوری برجستگی و نمود بیشتر از تئوری های دیگر دارد. وجود دولت مقتدر و توسعه گرا و حلقه نخبگان توسعه گرا. اندیشمندان توسعه و نوسازی در مطالعه توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی کشور های جهان سوم تاکید زیاد بر دولت مقتدر برای بسیج نیرو ها و توافق نخبگان سیاسی برای دست یابی به توسعه یافتگی نموده است. از آنجایی که افغانستان جزء کشور های جهان سوم و توسعه نیافته محسوب می شود، از این جهت دولت سازی دارای اهمیت اساسی و جدی می باشد.

دوم؛‌ افغانستان جزء کشور های پسا منازعه محسوب می شود. در کشور های پسا منازعه معمولا حکومت و حاکمیت ضعیف است. در عین حال، گروه های مختلف برآمده از جنگ حامل خُرده قدرت ها در سطح جامعه می باشد. به عبارت دیگر، خُرده قدرت های موجود در سطح جامعه مانع اعمال حاکمیت دولت محسوب می شود. گروه های حامل خُرده قدرت ها تهدید جدی برای ثبات، نظم و امنیت جامعه است. وجود این گروه ها با منابع قدرت احتمال خیزش های قومی و قبیله‏ای را افزایش می دهد. برای مهار گروه های پرخاشگر و برای جمع آوری خرده قدرت ها نیازمند نهاد های ملی و قدرتمند می باشیم تا این نهاد ها بتواند خُرده قدرت ها را از سطوح و لایه های مختلف اجتماعی جمع آوری نموده و به صورت مشروع و قانونمند مورد استفاده قرار دهد. برای این منظور، نیازمند آنیم تا به روند دولت سازی و بنیاد های تئوریک، ذهنی و فرهنگی، اجتماعی و تاریخی آن توجه جدی نمایم.

سوم؛ وجود نهاد های ضعیف در کشور های جهان سوم مانند افغانستان باعث شده است که منافع تعریف برای نهاد ها وجود نداشته باشد. یا به عبارت، نهاد ها به آن پیمانه‏ای ضعیف است که قادر به حفظ و جستجوی منافع خود نیست. به جای آن منافع رهبران و کارگزاران نهاد ها اولویت داده می شود. اولویت منافع رهبران و کارگزاران نظام سیاسی زمینه را برای فساد و سوء استفاده از موقعیت و پایگاه رسمی آن ها فراهم می کند. فساد باعث انحراف تمام روند ها و فرایند ها دولت می شود. برای جلوگیری از فساد و تعریف منافع برای نهاد ها نیازمند توجه به پروسه دولت سازی می باشیم. بدون دولت مقتدر نه جلوی فساد گرفته می شود و نه رهبران و کارگزاران نظام سیاسی منافع و مصالح نهاد های ملی را برتر از منافع و مصالح شخصی خود می داند.

در افغانستان بنا بر مطالعات نهاد های بین الملل بیشترین فساد صورت می گیرد. فساد گسترده هم باعث کاهش سرمایه گذاری های خارجی شده است و هم در روند کمک های بین المللی خلل وارد نموده است و هم منابع و هزینه های مادی و انسانی به هدر رفته است. جلوگیری از فساد گسترده و جذب سرمایه های بین المللی و حفظ همکاری ها و حمایت های بین المللی نیازمند ایجاد دولت مقتدر و دارای منافع تعریف شده می باشد.

چهارم؛ عصر کنونی را جهانی شدن نام نهاده‏اند. در تئوری های جهانی شدن به دو مسئله تاکید شده است. یکی به کاهش نقش دولت و کمرنگ شدن مرز های دولت-ملت ها. در این تئوری تاکید بر بازیگران فراملی و شرکت های چند ملیتی شده است. دو؛ در تئوری دوم نقش نهاد ها و شرکت های چند ملیتی و فراملی را می پذیرد اما همچنان دولت را بازیگر اصلی در سطح نظام بین الملل می داند. واقعیت های عینی نیز تاکید بر تئوری دوم دارد. بدین معنی که دولت-ملت ها همچنان نقش مرکزی و اصلی را در عرصه نظام بین الملل بازی می کند. در عین حال که بازیگران جدیدی نیز ظهور کرده است.

اگر تئوری را بپذریم و نقش دولت را همچنان برجسته بدانیم، انکار نمی توانیم که شرکت های فراملیتی در درون کشور ها نفوذ نموده است و نقش های اقتصادی دولت و بخش خصوصی را مورد چالش قرار داده است. سوال این است که دولت چگونه می تواند شرکت های فراملیتی را کنترل و از شرکت های داخلی(دولتی و خصوصی) در مقابل شرکت های چند ملیتی حمایت کند. بدون شک، دولت های قادر به کنترل شرکت های چند ملیتی است دارای نهاد های ملی نهادمند باشد. دولت ملی که قادر به حفظ ثبات و جمع آوری میالیات از قلمرو حاکمیت خود نباشد، نمی تواند بر شرکت های چند ملیتی که نفوذ گسترده پیدا کرده است، کنترل داشته باشد.

این نکته را نیز باید یادآور شوم که شرکت های چند ملیتی سوال های جدیدی فراروی حاکمیت دولت ها به وجود آورده است. دولت های ضعیف قادر به حفظ حاکمیت خود در برابر نفوذ شرکت های چند ملیتی نیست. تنها دولت های قادر به حفظ حاکمیت خود خواهد بود که پروسه دولت سازی را موفقانه پشت سر گذاشته باشد. بنابراین، پروسه دولت سازی از این جهت برای افغانستان دارای اهمیت اساسی می باشد.

پنچم؛ پرداختن به روند دولت سازی از جهت دیگر نیز حائز اهمیت است. برای تثبیت دولت نیازمند آنیم تا ریشه های گروه های مخالف مسلح دولت را بخشکانیم. گروه های مخالف مسلح دولت از طریق کشت و قاچاق مواد مخدر نیاز های مادی و تسلیحاتی خود را تامین می کند. برای از بین بردن این مهم، نیازمند آنیم تا به روند دولت سازی توجه اساسی و جدی نمایم.

نکات فوق اهمیت روند دولت سازی را تا حدودی روشن می سازد. سوال اساسی این است که چگونه می توان روند دولت سازی را تسریع بخشید و یا چگونه می توان روند دولت سازی را موفقانه سپری کرد. برای پاسخ به این سوال نیازمند آنیم تا به برخی نکات اشاره نمایم.

در ذیل تلاش می شود سه مانع عمده بر راه دولت سازی در افغانستان به بررسی گرفته شود. در شماره بعدی راهکار ها را بررسی خواهد کرد.

عوامل تباری-زیست محیطی

افغانستان سرزمین اقلیت های قومی است. تعدد قومی مبنای بسیاری از پیچیدگی های رفتاری و پیش بینی ناپذیری تحولات اجتماعی-سیاسی گردیده است. از میان گروه های پرشمار قومی، چهار گروه اصلی و عمده وجود دارد: پشتون ها، تاجیک ها، هزاره ها و ازبیک ها. با وجود پراکندگی جمعیتی و جغرافیایی، جمعیت اصلی و زیست-گروهی هر کدام از این اقوام در بخش های معینی از این سرزمین متمرکز و در اقلیم های مرزبندی شده‏ای تفکیک شده‏اند: پشتون ها عمدتا در جنوب و جنوب شرقی ساکنند. جمعیت اصلی هزاره ها در مرکز افغانستان است. ثقل جمعیت تاجیک ها در ولایات شمال و شمال شرق قرار دارد و ازبیک ها عمدتا در شمال غرب متمرکز‏اند. اقلیم های جداگانه گروه های قومی باعث باورها، رفتارها، الگو ها، فرهنگ ها و نمادهای خاص و ویژگی های اخلاقی متفاوتی پرورش داده است. این تفاوت ها، به صورت جلوه هایی از تعارض و ناخویشاوندی در گزاره های ذیل تجلی پیدا کرده‏اند: احساس بیگانگی فرهنگی، عاطفی و روحی ساکنان اقلیم های جداگانه نسبت به همدیگر، تشدید روحیه درون گرایی قومی-اقلیمی، حس ناامنی و همسایه هراسی، گسترش و تداوم بی اعتمادی ناشی از عدم روابط متقابل بین قومی، کنش و واکنش در مقابل فرهنگ و ارزش های اجتماعی محیط های پیرامون و دفاع و واکنش غیر عقلانی در مقابل اشاعه و نفوذ آن ها. طبیعت خشن و محصور در میان کوه ها و دره ها درشت خویی، سخت سری، انعطاف ناپذیری، گردنکشی، عزلت گزینی، تعارض و ناخویشتن داری را در میان اقوام مختلف افغانستان پرورش داده است. همه این ها تاثیر منفی بر روند تکوین دولت-ملت سازی در افغانستان گذاشته است. بی اعتمادی میان شهروندان، گسست عقلانیت سیاسی و هم پوشانی احساس ملی از پیامد های محیط زیست خشن است.

ساخت قبیله‏ای

ساخت قومی در افغانستان به گونه‏ای تنظیم شده که از نظر عملی و ذهنی، راه اعتماد، همگویی و خویشتن داری متقابل را مخدوش و مغشوش ساخته است. این وضعیت، سازمان قبیله‏ای را از نظر بافت دچار تفاوت ها و تعارضات متنوع هویتی نموده که عموما در سطوح ناهمگنی طبقه بندی می شود. سطوح چندگانه هویتی با همه ویژگی های نامتجانسی که در تعادل اجتماعی بروز می دهد، در سرنوشت ملی چند نوع تأثیر مشترک بر جای گذاشته‏اند:

نظام قبیله‏ای در افغانستان، نظام بسته و خود محور است. خصوصیت این نظام، فرافکنی و درون گرایی می باشد که پرده‏ای از بی اعتمادی را نسبت به محیط بیرونی، ذهن و بینش جامعه اشاعه می دهد. پیوستگی غریزی افراد یک قبیله و روابط درونی یک محیط زیستی مشترک، نوعی سلسله مراتب و قشربندی های ثابت اجتماعی در داخل سازمان قبیله‏ای ایجاد کرده که عملا ارتباط و تبادل آموزه ها را مابین پیروان و بستگان قبایل بسته است.پیوستگی افراد قبیله، نوعی سلسله مراتب و قشربندی ثابت اجتماعی در داخل سازمان قبیله‏ای ایجاد کرده که عملا ارتباط و تبادل آموزه ها را با سایرین بسته است.

وجود و شیوع «عصبیت» ناخودآگاه در قبایل راه تعامل اجتماعی-فرهنگی را میان اقوام بسته است. تعصب به صورت یک روح جمعی در قبیله در آمده که نوع روابط، خویشاوندی، بینش و سلیقه و چگونگی تفکر جمعی قبیله را تعیین می کند و به عنوان یک آموزه فیزیولوژیک، عنصر مهمی از عناصر جامعه پذیری در تربیت روحی و پردازش ذهنی افراد قبیله به شمار می رود. شدت این پدیده در       ضمیر همه گروه های قومی نهادینه شده، اما پشتون ها به دلیل تابو سازی نماد های قومی تعلق پررنگ تری از این رهگذر نشان داده‏اند. تعصب گاهی به صورت دلبستگی بسیار شدید به سر حد فدا شدن در راه دلبستگی ها و پندار های قومی، گاهی در هیأت جنون مذهبی، گاه به شکل سمبل سازی زبانی و در مقاطعی به جامه حزب پرستی افراط گرایانه ظهور کرده است.

زندگی روستایی با فرهنگ؛ آداب، هنجار ها و باور ها و سنت های قبیله‏ای که در هر قبیله‏ای متفاوت است، مقاومت سرسختانه‏ای را در برابر فرآورده های مدرن بروز می دهد. علاوه بر این، تفاوت آئین ها و نماد های قومی در کنش های اجتماعی، به دلیل برنتابیدن عناصر نامشابه یکدیگر، به چالش در می افتند. بنابراین، فرهنگ قبیله‏ای از یک سو با نشانه های زندگی مدرن تقابل است و از سوی دیگر با ممیزه های فرهنگ میان قومی در تعارض. فرایند عینی این روند، قایم شدن بحران ذهنی و بروز رفتار های ناهنجار در تعادل ملی بوده است.

شناخت ناکافی از پیوند های تاریخی، بی نیازی از روابط اقتصادی، عدم درک منافع مشترک سادگی ذهنی در فهم مفاهیم و منافع ملی، ضعف خرد و رهبری سیاسی، ناتمامی ساختار حاکمیت ملی از جمله عواملی‏اند که روند گسستگی ملی را تشدید کرده است.

پیش داوری و بدگمانی نسبت به دیگری، فاصله های روحی-اجتماعی را بیشتر و منفذ شناخت و حس مشترک را تنگتر ساخته است.

زبان

زبان، یکی از عناصر اصلی هویت به شمار می رود که نقش مهمی در تعامل ملی ایفا می کند، در افغانستان اما زبان، به عنوان عامل گسست هویت ملی و بیگانگی فرهنگی-سیاسی عمل کرده است. تعدد زبان به چندگانگی ملی دامن زده و نماد تعصب سیاسی و ناسازگاری فرهنگی شهروندان شده است. دو زبان دری و پشتو با وجود اینکه سال ها ابراز تعامل در این کشور بوده است اما در عین حال، دو زبان باعث دو مرز تفکیک کننده فرهنگی و دو وجه اختلاف سیاسی-اجتاعی نقش ایفا کرده‏اند. قطب بندی ناشی از زبان علاوه بر تاثیرات منفی در روابط اجتماعی میان اقوام عمده، موجب پریشانی هویت های خُرد قومی نیز شده است.

چالش مذهبی

دلیل بَعدی که منجر به عدم تشکیل دولت ملت شد مسئله مذهب بوده است. مذهب در افغانستان احتمالا به این دلیل بوده که این کشور در مرز شرقی جهان اسلام قرار داشته و عنصری بارز برای ایجاد یک هویت محسوب شده و تبلور آن در زندگی مردم بیشتر از هر عامل دیگری نمایان تر است. این عامل وقتی که با تفرق قومی همپوشی پیدا می کند، یعنی هر قوم مذهب خاص نیز داشته باشد، نتیجه آن تشدید اختلافات قومی می گردد.

مذهب در عمق اعتقادات و باور های مردم افغانستان وجود دارد، در روح و سطوح سنت ها و آئین های قبیله‏ای نفوذ نموده است. پایبندی احساسی به مذهب و در آمیختگی با سنت های قبیله‏ای، روح جمعی قبایل را در افغانستان حیات و رونق بخشیده است. فروافتادگی در سنت ها و دلبستگی به مذهب ظرفیت ذهنی قبایل را در جهت گشایش عقلانیت و توانایی خرد جمعی محدود نموده و ظهور و شیوع عصبیت در ضمیرناخودآگاه جمعی میدان داده است. دو مذهب بزرگ تسنن و تشیع که با ریز فرقه های خود نودو هشت در صد از مردم افغانستان را پوشش داده‏اند، نوعی مرز های الزام آور و جداکننده میان پیروان این دو مذهب ترسیم نموده‏اند. ایجاد هویت جداگانه و باور ها و اعتقادات متفاوت نتیجه وجود الگوی مذاهب مختلف در افغانستان است که باعث گسستگی در باور ها و دوگانگی هویت ها شده است.

دیدگاه شما