صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

گندم از گندم روید، جو ز جو!

-

گندم از گندم روید، جو ز جو!

مصداق گزاره فوق را می توان در زمینه های متعدد اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی جستجو نموده و به چند و چون آن پرداخت. در این نوشتار بیشتر زمینه سیاسی مصداق گزاره یاد شده در جامعه مورد توجه می باشد. پر روشن است که وضعیت اجتماعی و سیاسی جامعه ما از دیر زمان، حتا می توان گفت از نخستین روزهای شکل گیری این جغرافیای سیاسی نامطلوب، همراه با خشونت، جنگ، دشمنی و تخریب بوده است. گاه این کشمکش ها درونی بوده است: هم چون جنگ شاهزادگانی که بر سرمیراث پادشاهی پدر بر روی هم شمشیر کشیده اند، یا اینکه جنگ های خانگی، قومی و گروهی امنیت را از جامعه سلب نموده است. زمانی هم حمله به بیرون از مرزها و یا کشور گشایی فاتحان به قصد تسخیر این سرزمین؛ در این نبردهای خونین و گسترده به حق یا ناحق، آنچه دستگیر مردم گردیده است فقر، محرومیت، ویرانی، از دست دادن عزیزان و نشستن بر سرگلیم ماتم. هیچ سهمی از پیروزی ها و غنیمت ها برایش داده نشد. زیرا که شکوه آن پیروزی ها و انبوه آن غنیمت ها فقط به شاهزادگان و امیران و جنگ سالاران و رهبران جهاد و....اختصاص داشت.

با گذشت چند صد سال از عمر این سرزمین و جغرافیای سیاسی که "‌افغانستان" می نامند، هنوز که هنوز است جریان آن سریال های طولانی غم و مصیبت، فقر و بیچارگی، بی سرنوشتی و ستم کشیدگی ادامه دارد. شاید زیاد ضرورت نباشد که برای درک واقعیت تلخ گذشته ها لابلای صفحات تاریخ را ورق زد و در کوچه های پرپیچ و خم آن خود را سرگردان ساخت. هم اکنون آن روزهای شوم و آن وضعیت نابهنجار کاملا بکر و دست نخورده موجود است. محرومیت، فقر، بیکاری، فاصله طبقاتی، بی سوادی، غارت ، فساد اداری، خودکامگی، شکاف های بزرگ اجتماعی (قومی، زبانی و منطقه ای و...)، بیگانه پروری، بی کفایتی حکومت، جنگ،‌ خشونت، قساوت و....

علاوه بر دهها سوالی که در این ارتباط ممکن است مطرح شود، یک سوال اساسی اینست که به راستی چرا تاریخ ما اینگونه سیاه و زشت است؟ چرا سهم ما از زندگی فقط خون است و مرگ؟ چرا حق ما از حیات فقر است و بدبختی؟ چرا تبعیض و بی عدالتی در این سرزمین این قدر ریشه دار است؟ چرا زمامداران این کشور تا این اندازه بی کفایت، خودکامه و جاهل اند؟ ریشه این ناکامی ها و نامرادی ها در کجاست؟ راه چاره در کجاست؟ آیا این گردونه تنگ و فلج کننده قابل گشایش است؟ آیا روزنه ای نجات برای تغییر وضعیت وجود دارد؟ و...

قبل از همه باید یاد آور شد که چنین مسایلی را می توان در دو عرصه مورد ارزیابی قرار داد و برای آن راه حل جستجو نمود: مورد اول عرصه نظری است. یعنی اینکه باید طرح و دیدگاههای مبتنی بر شناخت اجتماعی، سیاسی و دیگر ابعاد جامعه و سیاست وجود داشته باشد تا بتوان فرضیه و دیدگاهی را برای راه حل و بیرون رفت از یک مرحله به مرحله دیگر ارائه داشت. بدون شناخت و در نبود یک فرضیه و طرح گذر از چنین مراحلی غیرممکن به نظر می رسد. مورد دوم عرصه عمل است. یعنی از طریق عمل سیاسی و اجتماعی بتوان، جامعه را از یک مرحله به مرحله دیگر عبور داد. هرچند این مورد بیش از همه جلب نظر می نماید و در واقع عینیت بخش عرصه نظر می باشد؛ ولی باید درک نمود که عمل و نظر بایستی توامان باشد. اگر بدون چشم انداز و طرح وارد میدان شد، فرجامی جز ناکامی نخواهد بود. و همینطور فرضیه و طرحی که قابل عمل و اجرا نباشد، امری انتزاعی بوده و به دردجامعه نمی خورد.

در همین راستا وضعیت سیاسی و اجتماعی کشور ما، در زمینه های گوناگون کلان نظری و عملی قابل بررسی است. در عرصه سیاست و حکومت و جامعه بعضی از نخبگان سیاسی این نظریه را طرح نموده اند که هر جامعه شایسته و لایق همان حکومتی هستند که بر آنها حکم میراند. این گزاره و حکم برخواسته از مفهوم "فرهنگ سیاسی" است. فرهنگ سیاسی اذعان دارد که زیر بنای هر نظام سیاسی یک فرهنگ سیاسی است که ریشه در فرهنگ عمومی هرجامعه دارد. اگر مستبدی در رأس یک نظام سیاسی قرار گرفته است باید سراغ فرهنگ استبداد پرور همان جامعه را گرفت که در روابط اجتماعی و مناسبات خود مستبد را می پرورد. هم چنین بر عکس اگر در جامعه ای نظام مردمسالار و دموکراتیک حاکم است بازهم باید بدنبال فرهنگ سیاسی گشت که مناسبات و روابط عمومی حاکم در آن جامعه مبتنی بر احترام نظر و آراء افراد آن جامعه استواراست. اگر فرهنگ سیاسی و اجتماعی در یک جامعه تغییر نکند هر نظام سیاسی که بر آن جامعه تحمیل شود یا به نظام قبلی استحاله خواهد شد یا اینکه رنگ همان روحیه وفرهنگ موجود در جامعه را خواهد گرفت.

البته باید تذکر داد که وجود فرهنگ سیاسی هرگز بدین معنا نیست که سرنوشت محتوم هر ملت بر پیشانی آن حک گردیده و تغییر ارادی نظام سیاسی کاری عبث می باشد. هرچند تغییر سرنوشت و مقدرات و وضعیت جامعه ای که صدها سال در نظام استبدادی زیست نموده و با ‌آن فرهنگ و روحیه خوی گرفته است، امری دشوار می باشد و نمی توان انتظار داشت که با تحول یک شبه نظام مردم سالار و دموکراتیک در آن جامعه تحقق یابد. ولی این را هم باید پذیرفت که تغییر را از یک جایی و نقطه ای بایست شروع نمود. تاریخ سیاسی کشور های که امروز نظام دموکراتیک را تجربه می کنند و هر روز مسیرهای تازه تری برای دموکراتیزه شدن جامعه را می گشایند، هرگز چنین نبوده که از ابتدای تاریخ خود چنان بوده باشند؛ ‌بلکه از نقطه ای و مرحله ای این تجربه را آغاز کرده اند. آنها هم از دل استبداد بدر آمده و اندک اندک خود را به فرهنگ و نظام سیاسی مردم سالارانه تطبیق داده اند. هیچ جامعه ای ذاتاً مردم سالار و استبداد پرور نیست. اما تلاش و کوشش انسان ها برای تغییر ممکن است همیشه به نتیجه مطلوب منجر نگردد، که این نتیجه ارتباط می گیرد به فرهنگ و مناسبات موجود در جامعه. به تعبیر دیگر از کوزه همان برون تراود که در اوست یا گندم ز گندم روید و جو زجو. مردم هر کشوری همان قدر دموکراسی نصیبشان میشود که تشنه آن باشند، نه بیشتر و نه کمتر. به همین جهت است که گفته شده است که فرهنگ سیاسی، به عدد جوامع در جهان وجود دارد. یعنی اینکه فرهنگ سیاسی در هر نقطه ای از جهان رنگ و بوی ویژه خودرا دارد. دموکراسی یا استبدادی شرقی و غربی، هندی و کوریای شمالی، سوئدی و امریکائی هر یک مختصات فرهنگی خود را دارند. هر دموکراسی نقاط قوت و ضعف خود را دارد. تلاش برای درک آسیب شناسی دموکراسی به معنای نفی آن نیست بلکه این عمل به معنای ارزیابی دایمی و احیاناً تعمیر قایقی را دارد که تنها پناهگاه و یگانه وسیله سیر ما در اقیانوس متلاطم تاریخ است.

بنابر این وضعیت اجتماعی و سیاسی ما نیز هنگامی تغییر خواهد یافت، آن هم در مسیر مثبت و سازنده و دموکراتیک؛ که ما برای تغییر فرهنگ اجتماعی و سیاسی خود همت نماییم. در جامعه ای که زندگی قبیله ای حاکم باشد و مناسبات و روابط قبیله ای که خشونت و عدم انعطاف پذیر از ویژگی های بارز آن محسوب می گردد بافت و ساختار چنین جامعه ای را استحکام می بخشد، چه جای انتظار است که فرهنگ هم پذیری و مدرن دموکراتیک را پذیرا باشد. وقتی سیاست مدار و فعال سیاسی و مدنی این جامعه هنوز با عقبه های ذهنی قبیله ای زندگی می نماید و حتا زیستن در غرب او را تغییر نداده است، چگونه می توان توقع داشت که او ارزشهای جدید را پذیرا باشد؟ بر این اساس است که نوع نظام سیاسی و حکومت داری، وجود قوای سه گانه و ساختار های امنیتی در جامعه ما رنگ قومی و قبیله ای داشته و از عقب ماندگی مفرط که ریشه در جامعه دارد رنج می برد. به همین دلیل است که جامعه و مردم ما همیشه از این تضاد و دوگانگی ساختار های ظاهری مدرن و امروزی، ولی با محتوای عقب مانده و قبیله ای وابسته به گذشته دچار سرگردانی و بحران گردیده و اینک نیز در چنان تحیر و سرگردانی قرار دارند.

دیدگاه شما