صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

توسعه یافتگی و سه سنت فکری

-

توسعه یافتگی  و سه سنت فکری

میان لیبرالیست ها و مارکسیست ها بحث در باب تقدم تفکر و یا عمل مطرح است. لیرالیست ها بر تقدم تفکر بر عمل باور دارد. آن ها بر این باور است که تفکر و اندیشه مبنا و خاستگاه عمل است و بر عمل تقدم دارد. به عبارت دیگر آن ها بر این باور است که انسان قبل از انجام عمل فکر می کند و می اندیشد و بعد به عملی روی می آورد. مارکسیست ها اما؛ بر این باور است که عمل انسانی و یا پراکسیس انسان مقدم بر همه چیز است. آنچه در اندیشه مارکس به صورت مشخص محوریت دارد پراکسیس و کار انسانی است.

اندیشه فوق یعنی تقدم و تاخر اندیشه و عمل؛ تقدم اندیشه در نزد لیبرالیست ها و تقدم عمل در نزد مارکسیست ها تعیین کننده رفتار ها و کنش های لیبرالیست ها و مارکسیست ها بوده است. این نوشتار با توجه به سنت تفکر و با توجه به باورمندی به اندیشه لیبرالیست ها سه سنت فکری در باب توسعه یافتگی را مورد بررسی قرار می دهد. یعنی ما به این خاطر به سه سنت فکری در باب توسعه یافتگی می پردازیم که چارچوب های فکری را تعیین کننده رفتارها و کنش ها می دانیم. به عبارت دیگر در این نوشتار در بررسی سه سنت تفکر یک پیش فرض وجود دارد و آن پیش فرض عبارت از تقدم تفکر و اندیشه بر عمل است.

سه سنت کلان فکری مربوط به هگل، مارکس و هابرماس است. هگل در باب توسعه یافتگی نظریه تمایز نهادی را مطرح نمود. ماکس وبر تمایز فرهنگی را مطرح نمود و هابرماس اندیشه ماکس وبر، پارسونز را تلفیق کرد و اندیشه جدید و متمایز از ماکس وبر در باب توسعه یافتگی مطرح نمود. این نوشتار در صدد آن است تا حد ممکن این سه سنت فکری مسلط در ادبیات توسعه و نوسازی را مورد بررسی قرار دهد.

تمایز نهادی هگل: منظور از تمایز نهادی هگل، تفکیک کارکرد های نهاد های مختلف مانند خانواده، مذهب، اقتصاد، سیاست، و دیگر نهاد های مختلف می باشد. به عبارت دیگر هگل بر این باور بود که در عصر مدرن تمایز کارکردی میان نهاد ها به وجود می آورد. تمایز کارکردی نهاد ها مقصد نهایی توسه یافتگی می باشد. فهم این اندیشه هگل زمانی ممکن می گردد کارکرد نهاد های در زمان قبل از عصر کنونی را مورد بررسی قرار دهیم.

در دوران قبل از صنعتی شدن نهاد خانواده کارکرد چند نهاد را به تنهایی انجام می داد. به طور نمونه خانواده علاوه بر انجام کارکرد ها و نقش های خود نقش نهاد اقتصاد، آموزش را نیز انجام می داد. خانواده مرکز تولید و فعالیت های اقتصادی محسوب می شد و همه اعضای خانواده در درون خانواده نیازمندی های خود را تولید و مصرف می کرد. آموزش اگر چه به شکل امروزی صورت نمی گرفت اما خانواده مهمترین نهادی بود که نقش یادگیری کودکان را انجام می داد. به عبارت دیگر در عصر قبل از صنعتی شدن اساس نهاد اقتصاد و آموزش وجود نداشت. اگر هم وجود داشت مهمترین نقش ها و کارکرد های آن را نهاد خانواده انجام می داد. تنها در عصر کنونی است که هر نهاد کارکرد های خاص خود را انجام می دهد. تداخل کارکردی کمتر اتفاق می افتد. بنابراین از نظر هگل توسعه یافتگی یعنی شکل گیری و به وجود آمدن تمایز کارکردی میان نهاد های مختلف.

امروزه بخشی از ادبیات و اندیشه های مربوط به توسعه یافتگی خاستگاه فکری هگلی دارد.

وبر اما؛ اصل تمایز را قبول داشت اما بر این باور بود که تمایز بیشتر در بخش فرهنگی به وجود آمده است. تمایز فرهنگی از نظر او بیشتر شامل مذهب، سیاست، نحوه مدیریت و ... می شد. از نظر او جوامع توسعه یافته است که تمایز فرهنگی در آن شکل گرفته باشد. وبر همه این مسائل را در مفهوم کلان تر بیان می نمود. دنیوی شدن و عقلانی شدن.

از نظر او در عصر مدرن و یا در کشور های توسعه یافته، مذهب به صورت مشخص از حوزه عمومی به حوزه خصوصی انتقال می یابد. مذهب به صورت مشخص از حوزه سیاست کنار می رود. سیاست بیش از آن که مشروعیت خود را از مذهب و یا نیروی ماوراء طبیعی بگیرد، مشروعیت خود را از مردم می گیرد. مردمی شدن و قانونی شدن قدرت و سیاست در حقیقت چیزی است که وبر آن را عقلانی شدن و دنیوی شدن سیاست و قدرت می داند. وبر اما مهمترین تجلی عقلانی شدن را بوروکراسی می داند. بروکراسی از نظر وبر کاغذ بازی های که در ادارات کشور های جهان سوم حاکم بود نمی باشد. بلکه منظور وبر از بوروکراسی همان حاکمیت قانون و عمل کردن در چارچوب قانون است.

در باب مذهب وی نیز دو نظریه را مطرح نمود. مذهب این جهانی و مذهب آن جهانی. وی بیان می داشت که تنها مذهب این جهانی می تواند منجر به توسعه یافتگی گردد.

سنت فکری وبر در باب توسعه یافتگی بیش از سنت هگل رشد و گسترش یافت. مکتب توسعه یافتگی کلاسیک منشاء و خاستگاه فکری وبری دارد. این مکتب تا مدت ها به عنوان سنت غالب فکری در باب توسعه یافتگی در باب اندیشه و عمل بوده است. کشور های جهان سوم نیز برای مدت زیادی مکتب کلاسیک را چشم انداز عمل و ابزار توسعه یافتگی خود می دانست.

هابرماس اگر چه اندیشه ماکس وبر را گسترش داد اما در کنار عقلانیت ابزاری ماکس وبر نظریه عقلانیت کنش ارتباطی را مطرح نمود. وی در حقیقت اندیشه هگل و ماکس وبر را جمع کرد. وی بیان داشت که توسعه یافتگی تنها منجر به شکل گیری و به وجود آمدن تمایز نهادی و یا تمایز فرهنگی نمی گردد بلکه بر این باور بود که توسعه یافتگی باعث شکل گیری تمایز نهادی و تمایز فرهنگی همراه با رشد عقلانیت ابزاری می گردد.

انیدشه هابرماس اگر چه نسبت به دو سنت قبلی جدید و متاخر است اما حد اقل بحث های تئوریک و نظری را در باب توسعه و نوسازی ایجاد نموده است. امروزه بیشتر اندیشه های که به صورت آکادمیک مطرح می شود بحث های منشاء گرفته از اندیشه های هابرماس می باشد.

در یک جمع بندی باید گفت که این سه سنت کلان فکری بر اندیشه و عمل روشنفکران و نخبگان حاکم بوده است. این سه سنت فکری چه در بحث های آکادمیک و چه در باب رسیدن به توسعه یافتگی در کشورهای جهان سوم حاکم بوده است. جدای از این سه سنت فکری هیچ گونه اندیشه ای و نظریه ای در باب توسعه یافتگی شکل نگرفته است. به عبارت دیگر اندیشه ها و نظریات که شکل گرفته است منشاء و خاستگاهی فکری هگلی، وبری و هابرماسی داشته است.

اهمیت آن برای ما از آن جا ناشی می شود که ما به جدیدا در مسیر توسعه یافتگی قرار گرفته ایم. بررسی این سه سنت کلان فکری هم می توان خلاء های فکری را کامل کند و هم می تواند چشم اندازی روشن از توسعه یافتگی و چگونگی دست یابی به آن را برای ما روشن نمایند. بنابراین از اهمیت اساسی برخوردار می باشد.

دیدگاه شما