صفحه نخست » مقالات » صلح ، گرفتارگره کور!
صلح ، گرفتارگره کور!
- حبیب صبوری خسروشاهی
جمعه گذشته از دومین سالگرد شهادت برهان الدین ربانی رئیس شورای عالی صلح کشور تجلیل بعمل آمد. برهان الدین ربانی دو سال قبل هنگامی که پیامی فوری برای وی از کابل به تهران بدستش رسید، خود را فورا به کابل و دفتر مرکزی شورای عالی صلح رسانید تا با یکی از پیکهای صلح که گفته میشد از جانب ملاعمر فرستاده شده بود دیدار و گفتگو نماید. اما این دیدار به حادثه ای خونین و تکان دهنده ای بدل شد که فضای سیاسی و بخصوص روند گفتگو و صلح را بیش از گذشته پیچیده و دشوار و نامطمئن ساخت. این دیوار بی اعتمادی نه تنها میان حکومت و نیروهای سیاسی و طالبان قد بر افراشت، بلکه در صفوف مخالفین طالبان، یعنی حکومت و جریانهای سیاسی نیز مسایلی را بر انگیخت. زیرا نیروهای سیاسی، از جمله اعضای شورای عالی صلح نسبت به عدم دقت نیروهای امنیتی و نیز عدم پیگیری ترور برهان الدین ربای پس از شهادت وی، معترض و ناراض گردیدند. این اعتراض و نارضایتی در سخنان جمعه گذشته مراسم یادبود آن شهید کاملا روشن و برملا بود.
اما اگر موضوع را از یک بحث اختصاصی به دایره ای وسیع بکشانیم و مطرح سازیم، واقعیت آنست که صلح، گرفتار گره کوری شده است که هیچ نمیداند سررشته آن در کجاست تا بتوان آنرا گشود. روند صلح پس از آنکه اعلام گردید برای طالبان، یعنی گروه عمده مخالفین دفتری در قطر گشایش خواهد یافت، ظاهرا انتظار میرفت که جان تازه ای بگیرد، اما بالعکس، پس از آنکه این موضوع در اثر مخالفت جدی حکومت افغانستان مواجه شد، روند صلح با بن بست روبرو گردید،بگونه ای که تاهنوز روشن نیست سرنخ آن در کجا قرار دارد. در حالیکه وزارت امورخارجه کشور از احتمال تغییر محل مذاکره و تغيير آن از قطر به ترکیه یا عربستان سخن میگوید، طالبان اما از موضع خویش اندک عقبنشینی هم ننموده و بر حفظ موقعیت سیاسیشان در دفتر قطر و مواضع گذشته شان تأکید دارند.
آگاهان سیاسی کشور معتقدند افزون بر مشکلات و نارساییهای در ساختار و تخنیک روند گفتگو وجود دارد، غیبت عناصر زیر بعنوان بنیادهای پیش برنده صلح یا گفتگو سبب گردیده است که این روند تاکنون جز تبلیغات سیاسی یا به معنای دقیقتر بازی سیاسی، فراتر از آن چیزی تصور نگردد. نبود یک ارادهی سیاسی قوی برای تحقق صلح نخستین عنصر غایب در این روند دانسته شده است. هرچند هم حکومت و هم جامعه جهانی و حتا مخالفین نیز سخن از گفتگو و پیش کشیدن راههای مسالمت امیز و صلح جویانه را برزبان آورده و بر آن تاکید میورزند؛ اما واقعیت آنست که تاکنون هیچ یک از طرفین با انگیزه و اراده لازم و قاطع درباره آن فکر ننموده و راه حلی را پیش کش ننموده اند. همین امر موجب شده است که موضوع صلح و یا گفتگو به مثابه یک بازی بسیا سخیف و بی نتیجه در افکار عمومی جلوه نموده و فاقد هرگونه اعتماد و اطمینان در سطح جامعه و حتا در نزد بازیگران سیاسی تبارز یابد. عدم استقلال طالبان، عنصر دیگری است که روند صلح و گفتگو را به بن کشانیده است. در طی این مدت هم حکومت افغانستان و هم برخی از کشورهای غربی مدعی شده اند که طالبان فاقد اراده و اختیار سیاسی اند. آنان برای گفتگو و مذاکره و اتخاذ تصمیم مجبو اند که با کسان دیگر مشورت نموده و در صورت موافقت آنان، احتمال اینکه روند یاد شده رنگ ورویی بخود بگیرد. اگر این موضوع واقعیت داشته باشد، فقدان اراده سیاسی طالبان گواه آن خواهد بود که آنان در این بازی بزرگ ابزاری در دست کشورهای منطقه بیش نخواهند بود. این عدم اعتماد به نفس و نبود اراده سیاسی جز این که آنان را هرروز بیش از پیش بکام مرگ نزدیک سازد، هیچگونه موفقیتی را در چشم انداز آنان قرار نگیرد. یعنی حتا در صورت موفقیت و سقوط دادن حکومت کابل بازهم آنان برنده اصلی نخواهند بود. بلکه برنده اصلی کسانی اند که اراده شان در مشورت و خواست آنان قرار دارد. از سوی دیگر حکومت افغانستان نیز از اعتماد به نفس لازم در این روند برخوردارنمی باشد. همین که در طی این مدت حکومت قادر نگردیده است که یک طرح و برنامه روشن برای تحقق صلح و مدیریت گفتگوهای صلح ارائه دهد گواه آنست که حکومت نیز نه تنها باور واقعی به صلح ندارد، بلکه از آن بعنوان یک ابزار سیاسی برای دست یابی به برخی اهداف مقطعی استفاده میبرد.
نکته یا عنصر دیگری که باید در این باره مطرح گردد مبارزه جدی با خشونت و ترور میباشد. متاسفانه حکومت افغانستان در طی چند سال گذشته هرگز در برابر مخالفین از قاطعیت لازم کارنگرفته است. به همین دلیل مخالفین نیز یا به توانایی حکومت شک برده اند، یا اینکه نسبت به آینده امیدوار گردیده اند که مجازات و قاطعیت لازم درپی نخواهد بود. به معنای دیگر سهل انگاری و مماشات افراطی حکومت با طالبان و مخالفین مسلح تحت عناوینی چون برادران ناراضی و یا طالبان خوب و طالبان بد و... سبب گردیده است که میدان و فرصت بیشتر در اختیار مخالفین قرار گرفته و جبهه حکومت و نیروهای سیاسی سست گردد. گمان براین است اگر مخالفین برخورد قاطع حکومت را شاهد میبودند و این که آنان مجبور بودند یا تن به صلفح دهند و یا در میدان نبرد تن به مرگ بسپارند بطور قطع بسیاری از معادله ها و موضع گیریها امروز تغییر می نمود.
بنابراین همانطور که یادآورشدیم سیاست جاری در کشور و منطقه تاکنون کوشیده اند که از بسیاری مسایل چون روند مذاکرات صلح، پیمان امنیتی کابل – واشنگتن، انتخابات و... به دست آوردهای سیاسی و امتیازات سیاسی ویژه خود ارتباط دهند . حال آنکه چنین مسایلی مربوط به اهداف ملی بوده و بعنوان پروسه های ملی بایستی تعقیب گردیده و در تحقق آن تلاش صورت گیرد. به هرصورت وجود اختلافات میان طرفهاي مرتبط با موضوع صلح باعث گردیده تا بدبینیها و سرخوردگی های زیادی نسبت به این پروسه پیش بیاید، تاجاییکه بسیاری از مقامهای بلند پایه حکومت و مرتبط به شورای عالی صلح امید خود را از تحقق روند صلح بریده و به صراحت بیان دارند که اصلا چیزی بنام " روند صلح" وجود خارجی و عینی ندارد. . حال آنکه روندصلح و حمایت از آن، باید براساس یک درک و برداشت روشن و مشخص بودن چارچوب سیاسی آن از سوی طرف های قضیه، بخصوص حکومت افغانستان که جانب اصلی هرنوع مذاکره برای صلح شناخته میشود و پاسخگوی مردم میباشد، با یک استراتژی دقیق، دنبال گردد. در این صورت میتوان تا اندازه ای امیدوار بود که روزنه ای برای گشودن گره کور " صلح " بوجود آید. در غیر این صورت، صلح با همه زیبایی و روشنی بخشی آن، تاریک از صحنه های جنگ و دود خواهد بود.
دیدگاه شما