صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

چهارشنبه ۱۹ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

منشاء و خاستگاه خشونت در افغانستان

-

منشاء و خاستگاه خشونت در افغانستان

افغانستان جزء کشور های جهان سوم محسوب می گردد. از ویژگی های این کشور ها وجود خشونت در سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی است. روزی نیست که خبری از انتحار و انفجار و کشته شدن چند تن شهروند بی گناه شنیده نشود. دهشت و خشونت جزء از زندگی ما شده است. پیوند خشونت با زندگی افغان ها باعث شده است که خشونت یک امر عادی درک گردد. به همین خاطر کمتر اتفاق می افتد که فردی در مورد منشاء و خاستگاه خشونت و چرایی آن بپرسد، فکر کند و چیزی بنویسد. رخداد های دهشتناک تنها برای لحظه ای وجدان برخی افراد بیدار و آگاه می رنجاند. اما این رنجش وجدان به زودی به خاموشی می گرایند. بیشترین خشونت در این کشور تجربه می شود و کمترین متن در مورد آن تولید می شود. به همین خاطر این نوشتار در صدد این است که منشاء و خاستگاه خشونت را به بررسی بگیرد. باید توجه داشت که خشونت تنها در انتحار، انفجار خلاصه نمی شود بلکه منظور این نوشتار خشونت های ظریف را نیز در بر می گیرد که بیشتر نامرئی است. به همین خاطر گفته می توانیم که میزان از خشونت در تمام کشور ها دیده می شود. خشونت های ظریف بیشتر در کشور های توسعه یافته و جهان اول می باشد. خشونت های عریان مانند انتحار و انفجار و قتل های زنجیره ای در کشور های جهان سوم و توسعه نیافته اتفاق می افتد.

برای فهم و درک خاستگاه و منشاء خشونت می توان به آراء نویسندگان و اندیشمندان مطرح دنیا مراجعه نمود. در این نوشتار برای فهم بهتر اندیشه های اندیشمندان را نیز به چند دسته، رده بندی می نمایم. ارسطو، ژان ژاک روسو و مارکس و مارکسیست ها در یک رده بندی قرار می گیرد. افلاطون و در نهایت کارل پوپر به دو دسته دیگر تعلق دارد.

ارسطو، روسو و مارکس بر این باور است که نابرابری در جامعه منشاء و خاستگاه خشونت است. نابرابری باعث سلطه برخی بر برخی دیگر می شود و در نهایت باعث سلطه یک طبقه و گروه را بر طبقه و گروه دیگر می شود که گروه برتر بر گروه فروتر خشونت می کند. در اندیشه روسو و مارکس به صورت مشخص نابرابری اگر چه منشاء خشونت دانسته نمی شود اما آنها نابرابری منشاء مالکیت خصوصی می داند و مالکیت خصوصی را در نهایت مولد خشونت می داند. در نهایت می توان این سه اندیشمند را در یک دسته قرار داد. با این حال طرح و سیاست که این اندیشمندان می ریزد تلاشی برای رهایی از دام مالکیت خصوصی و نابرابری موجود در جامعه. بنابراین برداشتن مالکیت خصوصی می تواند باعث از بین بردن خشونت در تمام لایه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی گردد.

افلاطون اما؛ خاستگاه خشونت را منابع کمیاب در جامعه می داند. افلاطون بر این باور بود که علت اساسی منازعه در جوامع کمبود منابع مطلوب مانند قدرت، ثروت و فضیلت می باشد. جدال ها و منازعه های که میان انسان و گروه ها به وجود می آید به خاطر قدرت، ثروت و فضیلت می باشد. باید توجه داشت که منازعه همیشه به شکل مسالمت آمیز باقی نماند. ممکن منازعه شکل خشونت آمیز به خود بگیرد. در سطح سیاسی اگر رقابت ها و منازعات به خاطر کسب قدرت سیاسی با قوانین و مقررات کنترل نشود و یا قوانین و مقررات رعایت نشود و قدرت بدون چارچوب های قانونی از طرف فرد و یا گروه تصاحب گردد منازعه در می گیرد و در نهایت تبدیل به منازعه خشونت آمیز می گردد.

کارل پوپر اما بر این باور است که خشونت از تضاد عقیده و منافع و یا هر دو میان افراد و گروه ها ناشی می شود. بدین معنی که افراد و گروه ها یا در ایدئولوژی با هم مشکل دارد و یا مافع شان متضاد است و برای بهینه کردن منافع خود دست به خشونت می زند.

نظریات و دیدگاه های این اندیشمندان ممکن بخشی از خشونت ها را در افغانستان پوشش دهد اما نمی تواند خاستگاه و چرایی تمام خشونت را توضیح دهد. به همین خاطر باید در صدد طرح و بسط نظریه دیگری بود. برخی اما بر این باور است که در جوامع قبیله ای خشونت خاستگاه و منشاء متفاوت دارد. این ها بر این باور است "خشونت را به مفهوم مردم شناختی آن مد نظر قرار داد، یعنی بخشی از آداب و رسومی که در سطح قبیله جریان داشته و به عنوان یک سنت اجتماعی بخشی از عناصر هویتی و ساختاری قبیله را تشکیل می دهد. خشونت دارای دو محرک اساسی می باشد. نیاز ها و انگیزش های اقتصادی که در قالب سنت تاراج و راهزنی تجلی می یافته است و محرک انتقام و ننگ که در شکل جنگ های دامنه دار و خونین میان قبایل و اقوام خودنمایی می کرده است. در نهایت خشونت از سطح قبیله فراتر می رود و در سطح مناسبات عام تر و گستره تر بازتولید نموده است".

در جامعه ای قبیله ای خشونت بیش از آنکه نیاز به مشروعیت یافتن باشد خود مشروعیت دهنده به رفتار و کنش های افراد است. رفتار ها با مثلث قبیله، عقیده و خشونت معنی و مفهوم می یابد. با این حال این سوال پیش می آید که خاستگاه قبیله روستا می باشد و تعمیم آن به شهر چطوری ممکن می گردد. در پاسخ باید گفت که درست است به لحاظ جغرافیایی "زادگاه قبیله روستا و عشیره نشینی است، اما از آنجا که اشکال مختلف آگاهی سیاسی و اجتماعی می توانند زمانی بلند پس از زوال پایگاه اجتماعی که وجود آن اشکال بسته آن است باقی بمانند. نظام و ارزش های قبیله نیز می تواند خارج از ظرف تاریخی و اجتماعی قبیله به حیات خویش ادامه دهد". در جامعه ما قبیله نقش اساسی داشته است. ممکن الگوهای زندگی ما متکثر شده باشد اما ارزش ها و اصول حاکم بر زندگی ما ارزش ها و اصول نظام قبیله بوده است. اصل انتقام، اصل ننک و اصل تاراج اصول نظام قبیله است که بر سراسر زندگی ما حکمفرما است. بنابراین می توان گفت که بخش عظیم خشونت ها منشاء در سنت ها و آداب جامعه ما دارد. برای از بین بردن خشونت تنها کاری می توان کرد این است که تلاش نمایم تا ساختار جامعه را تغییر داده و جامعه را از ساختار قبیله ای رهایی بخشیم. یعنی همان طور که روسو و مارکس طرحی برای بیرون رفت از وضعیت که مالکیت خصوصی ببار آورده بود، داده بود دولت نیز باید در صدد طرح و سیاست بیرون رفت از جامعه قبیله ای باشد. تا زمانی که این مهم صورت نگیرد خشونت ها در سطوح مختلف ممکن نمایان گردد.

در نهایت باید گفت که از بین بردن تمام و کمال خشونت ممکن نیست اما می شود میزان خشونت را کاهش داد و یا در نهایت آن را شکل عریان آن بیرون کرد. خشونت اگر از شکل عریان آن خارج نگردد نمی توانیم بر عادی شدن خشونت در جامعه فایق آیم. و تا زمانی که خشونت روح و روان شهروندان را جریحه دار نسازد، خشونت شکل های وحشیانه تر و دهشت ناک تر به خود می گیرد.  

دیدگاه شما