صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۲۰ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

تأملی در باب رابطه و نسبت انسان، با خدا و جهان

-

تأملی در باب رابطه و نسبت انسان،  با خدا و جهان

انسان موجودی راز آلود و پیچیده ای است و او را باید به مثابه یک سوژه ذوابعاد مختلف فيزيکي، زيست‌شناختي، روان‌شناختي، اجتماعي، اسطوره‌اي، اقتصادي، جامعه‌شناختي و تاريخي مورد مطالعه قرار داد. طبیعی است که مطالعه و تامل در باب چنین موجودی به پایه ریزی روش ها و متد های که خود نیز پیچیده خواهند بود نیاز مند است. این درحالیست که بسیاری بر این باورند اکه اصولا امر ساده وجود ندارد بلکه تنها امر ساده شده وجود دارد و به قول باشلار فیلسوف علم، علم ابژه را با بیرون کشیدن از محیط پیچیده آن می سازد تا آن را در وضعیت تجربی و آزمایشی ناپیچیده قرار دهد. در همین حال ادگار مورن، فيلسوف و جامعه‌شناس فرانسوي که دانش وسيع و عميقي از نتايج حوزه‌هاي مختلف علوم انساني، زيستي، طبيعي و کيهاني دارد، نظريه‌پرداز انسان پيچيده است. او اين انديشه را از طريق آثاري چون هوشمندي پيچيدگي، پيچيدگي انساني، مقدمه بر انديشه پيچيده، استدلالات براي يک روش، جامعه‌شناسي و علم يا آگاهي  پي‌ريزي کرده و شرح و بسط مي‌دهد.

مطالعه انسان به مثابه موجود پیچیده و راز آمیز نیازمند آن است که او را نه تنها به مثابه یک موجود هوشمند ابزار ساز اقتصادی بلکه او را در عین حال همچون دیوانه، بازی کن و پرشور نیز باید در نظر گرفت. این سوژه ذو ابعاد را نباید با نگاه فروکاهشی و تقلیل گرایانه به یک بعد از این همه ابعاد پیدا و نهانش تقلیل داد. اما در مطالعه و مداقه در باب انسان یکی ازمسائل مهم و حیاتی مقایسه و تقابل انسان با حیوان و همینطور مطالعه و تامل در باب رابطه انسان با خدا، جهان، اخلاق است که این گونه مطالعات در گستره انسان شناسی بنیادین جای می گیرد. اين سطح از انسان‌شناسي وحدت نهايي و بي‌بديل و مطلق انسان را مي‌کاود و در جست‌وجوي مفهوم، ماهيت و تصور انسان به‌عنوان ساختاري بنيادين و غيرتاريخي است که از اين طريق توصيف‌هاي متنوع از انسان را قابل درک گرداند. چنين دانش پايه‌اي از انسان کاملاً انتزاعي و در نتيجه بنيادي، فراگير و درعين‌حال ناقد روش‌ها است و حدود هر انسان‌شناسي را تعيين مي‌کند.

در اینکه ببینیم رابطه انسان با جهان و خدایش چگونه است و او چه نسبتی با اخلاق و ارزش های آن دارد ابتدا باید دید که تفاوت انسان با حیوان در چیست. آیا انسان حیوانی بیش نیست؟ اگر این باشد اراده آزاد، کنترل امیال و غرایز، عقلانیت و تفکر، و در مجموع خلاقیت در او معنی ندارد و انسانیت انسان به چیز غیر از موارد یاد شده نیست. از گذشته های دور تا کنون دو نگرش سلبی و ایجابی در مقایسه انسان با حیوان وجود داشته است. پروتاگوراس در دوران باستان معتقد است که انسان در تنگناي دوجانبه‌اي قرار دارد: فشاري به دليل گشودگي بي‌حدوحصر در قبال عالم از ناحيه بيرون و فزوني بيش از حد قواي محرک زيستي از ناحيه درون. انسان ذي‌نقص يا رخنه‌دار هردر بي‌تناسبي عمده ميان استعدادهاي غريزي و انطباق محيط زندگي را تجربه مي‌کند.

از طرف ديگر نگرش ايجابي فزوني خصيصه‌هايي را براي امکان نوعي حيات روحي و اجتماعي فراهم مي‌نمايد. اين انديشه در دوران باستان از سوي ديوگنس آپولونيايي و در دوران کنوني از آن پورتمان است. پورتمان بر اساس يافته‌هاي زيست‌شناسي و مطالعه تطبيقي رفتار انساني با مخالفت شديد از طرز برخورد يک‌جانبه از انسان که او را تنها به‌عنوان موجودي در سلسله مراتب تکامل زيست‌شناختي و تاريخ انواع دارويني قرار مي‌دهد معتقد است که انسان اميال و غرايزش را به شکلي نسبتاً آزادانه در اختيار مي‌گيرد. مارکس معتقد است که زماني انسان خود را از حيوان متمايز مي‌کند که شروع به توليد وسايل زيستش مي‌کند نتيجتاً در هر دو بينش (سلبي و ايجابي) انسان با فعاليت سازنده‌اش بر ساختار زيست‌شناختي‌اش غلبه کرده و توازني را ايجاد مي‌کند. يعني انسان هم انسان جبرانگر  است و هم مخلوق خلاق  و در واقع ترکيبي از اين دو است.

پرسش در باب رابطه انسان و خدا از دیر باز تاکنون مطرح بوده است. آیا انسان موجود متناهی و تابع یک موجود نامتناهی و متعالی دیگر است یا اینکه انسان خود محور هستی و خدای خود است؟  از دوران باستان تا کنون این دیدگاه در باب انسان همچنان مسلط بوده است که انسان قبل از هر چيز متناهي و تابع الوهيت خداوند است. به نظر آگوستين پرسش از خدا در من و در ضمير انساني برانگيخته مي‌شود. آکويناس بر وجود مستقل روح انسان در نگرشي که غيرمادي بودنش توسط خدا در دانشي فکري ظهور يافته تأکيد مي‌کند ولي در عصر جديد در محافل غیر و ضد دینی اين طرز تفکر نه تنها نفي که معکوس شده است: انسان به تدريج جاي خدا را مي‌گيرد و او را تابع خود مي‌کند. در فلسفه دين فويرباخ اين انسان است که خداي خود، نوع يا ذات نامتناهي انسان، را متناسب با خود مي‌آفريند. بلوخ معتقد است اگر چه مضامين عقيده ديني اوصاف دنيوي غايات عمل جمعي و سياسي انسان است ولي تأکيد مي‌کند که مقولاتي چون اميد، آن‌چه نو است و هجرت (خروج) به‌عنوان نوعي متعالي ناخداگرايانه پس از مرگ خدا و به‌مثابه استعلايي بدون موجود متعالي نمايانگر مي‌شوند.

پرسش مهم دیگر در باب انسان پرسش از نسبت او با جهان پیرامونش هست آیا انسان دارای یک همپیوستگی جدا ناپذیر با جهان است و این جهان پیرامونی او است که هویت او را سامان میدهد یا اینکه نه او است که جهان را می سازد و موجود متعالی و فراتر از جهان پیرامونش است؟ برخی بر این باورند که انسان هوشمند به جهان پيوند خورده است و بايد از يکتايي‌اش آگاه باشد. چنين دانشي بيگانگي او را از طبيعت اصلاح خواهد کرد: انسان هوشمند به‌مثابه انسان جهاني. انسان و موقعيتش در جهان را بر اساس قياس‌هاي وسيعي از يافته‌هاي پيدايش و تکامل جهاني و زيستي طرح مي‌کند. در انسان‌محورگرايي هستي‌شناختي انسان در شيوه‌اي که کنش مي‌کند و موقعيتش در جهان به‌عنوان موجودي ويژه به ظهور و هستي مي‌رسد. ماکس شيلر با تعريف انسان به‌عنوان «مخلوقي که در حال فراتر رفتن از خود و جهان» است، معتقد است که وضعيت گشودگي در برابر جهان و شور نامتوقف براي نفوذ در گشودگي فضاي جهان انسان را مجبور کرده است تا در جست‌وجوي چگونگي جاي دادن مرکزيت مطلقش بيرون از جهان باشد از نظر هايدگر «امکان هستي کلي که واقعي و وجودي است با در جهان بودن انسان» فراهم مي‌شود.

اما در باب انسان و اخلاق باید گفت نه تنها نياز به عقل نظري براي نگرش فراگير و نظام‌مند براي يک وحدت نهايي از ماهيت انساني وجود دارد بلکه همچنين ما نيازمند عقل عملي براي برخورداري از الگوهاي اخلاقي تعهدآور در راستاي تحقق انسان‌شناسي فلسفي جامع‌تر و انساني‌تري نيز هستيم. بنا براین رابطه و نسبت انسان با قلمرو اخلاق، سياست، فلسفه تاريخ و فلسفه دين اهمیت می یابد. در اين‌جا حوزه‌هاي فکري‌اي گسترده مي‌شوند که درصدد پاسخگويي به مسائلي چون آزادي، مسئوليت، تکليف و هويت اند. اين‌که نقش و مسؤليت فرد در قبال هويت فردي و اجتماعي‌اش چيست و نسبت به حقوق و آزادي‌هاي ديگران، محيط زيست، خانواده و جامعه چه وضعيتي دارد.

انسان بودن تنها يک واقعه نيست بلکه يک تکليف نيز هست، تنها يک تعين خاص از وجود نيست بلکه همچنين تعين بخشيدن به خود نيز هست. اما او براي اين تعين بخشيدن به خويش معيارها، ارزش‌ها و هنجارهايي در اختيار ندارد که از پيش تعيين شده باشند. آن‌چه او در اختيار دارد آفريده‌ها، انتخاب‌ها و تصميمات خود او است. رسيدن به اخلاق انساني مستلزم تصميم آگاهانه و روشن است: تن دادن به شرايط انساني فرد، جامعه و نوع در پيچيدگي خودمان؛ تحقق بخشيدن انسانيت در خودمان و در شناخت فردي‌مان؛ مشارکت در تعيين سرنوشت انسان با حفظ تماميت و تعارض‌هاي آن. اخلاق انساني همچنين در بر گيرنده اميد به رساندن بشريت به وجدان و شهروندي سياره‌اي است؛ اخلاق انساني وجدان فردي در وراي فرديت او است.

دیدگاه شما