صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۹ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

چالش های فرهنگی سیاست در کشور

-

چالش های فرهنگی سیاست در کشور

خشونت نفرت انگيز پدیده ای است که علاوه بر جامعه بشری، جامعه ما را نیز به مصیبت های پایان ناپذیر مبتلاگردانیده است. این پدیده بعنوان یک مصیبت تاریخی و اجتماعی بشمار آمده و باز توليد مي شود. بخش مهمی از تاریخی و اجتماعی بودن خشونت به شیوه های نامطلوب حکومت های گذشته جهت تامین امنیت و ثبات آنان ارتباط می گیرد.

بطور طبیعی وقتی شیوه زمامداری و روش حکومت داری برمدار خشونت قرار گیرد و سیاست ها و عملکردها بر محور استبداد عیار گردد،عدالت و انصاف باید قربانی گردد. وقتی عدالت و انصاف در ابتدایی ترین مفهوم و برداشت قربانی خشونت و استبداد شود، دیگر چه جای انتظار برای تحقق سایر خواست ها و برآورده شدن نیازهای مردم باقی میماند؛ یا اینکه این انتظار کی می تواند معنی پیدا کند که حکومت و زمامداران به وظیفه انسانی شان همت گمارند. تداوم این وضعیت سبب گردیده است که خشونت و استبداد در بطن جامعه و در چرخه فرهنگ جامعه نفوذ نموده و نهادینه گردد.

به همین دلیل بسیاری از خشونت های موجود در جامعه که از سوی حکومت بکار برده می شود و یا اینکه درمیان لایه های مختلف جامعه و گروههای سیاسی وجود دارد، بسان یک فرهنگ مستبدانه در کشور عمل می کند. طبعیت حکومتها، بویژه حکومت های شرقی اینست که برای بقاء و مشروعیت خود بجای استفاده از راهکارهای درست، به شیوه های توسل می جویند که اغلب با خشونت و تبعيض و ظلم همراه می باشد. خشونت بر ضد فرد فرد شهروندان اعم از زنان، کودکان و فعالان اجتماعی و سیاسی برای چنین حکومت های به مثابه یک فرهنگ و امر بدیهی پذیرفته شده می باشد.

برای اینکه مفهوم استبداد و خشونت بعنوان یک فرایند تاریخی و اجتماعی که وارد قلمرو فرهنگ جامعه گردیده است؛ و مردمان و زمامداران کاملا بدان خوی گرفته اند؛ تا جایی که نظام و حکومت بدون خشونت و استبداد برای شان امری غیرمنتظره و شگفت آور جلوه می نماید؛ به این موضوع اشاره می نماییم که اساسا فرهنگ چیست؟ و کارکرد آن چیست؟

‏در یک بیان کوتاه می توان گفت فرهنگ مجموعه اي است از زير ساختهاي ‏ذهني که در گذار تاريخ از سنت، دين و تحولات اجتماعي و عمل فرهیختگان تأثير پذيرفته است. بنابر اين اولا ‏زير ساخت های فرهنگي امری اند تدریجی و زمان مند؛ دوم اینکه این زمان مند بودن خود گویای آنست که فرهنگ هر جامعه همانگونه که در اثرگذار تاریخی و بصورت تدریجی شکل میگیرد، در همان بستر زمانی هم قابل تغییر است؛ یعنی فرهنگ هر جامعه ای پدیده ای ثابت و لایتغیر نمی باشد.

همان زیرساخت های متنوعی که باعث بوجود آمدن فرهنگ یک جامعه می گردد، با ایجاد تحول و تغییر در همان زیر ساخت ها به تدریج در فرهنگ جامعه نیز تغییر رونما می گردد. بدون تردید که این تغییر معمولا تدریجی و در بستر زمانی خاص تحقق می یابد.

ارتباط فرهنگ و سیاست، که گاه موجب ایجاد چالش می گردد، بخشی از آن در همین جاست. حکومت گران و سیاست مداران معمولا با توسل به حربه دفاع از فرهنگ و هویت یک جامعه، اهداف و اغراض خاص خود را در برابر نیروهای تحول طلب و اصلاح گرا دنبال می نمایند.

آنان بنام دفاع از وضع موجود که ریشه در فرهنگ جامعه داشته و از مشرب های مختلف تغذیه و تقویه می گردد، خود را مسئول و حافظ منافع آن می پندارند. ‏حکومتگران با استفاده از ابزارها و فرصت ها و امکاناتی که در اختیار دارند ذهن و افکارعمومی را بدان سوی سوق میدهند که برای حفظ بقاء و صیانت از وضع موجود بایستی از زور و خشونت کار گرفت و این امری کاملا موجه می باشد. از سوی دیگر کاربرد چنین شیوه ای در درازنای زمان آن را در ذهن جامعه نهادینه ساخته و به فرهنگ و باور عمومی تعمیم و تحمیل می نماید. در اینجاست که سیاست و فرهنگ،هردو بعنوان پدیده ها و موضوعات سیال و متغییر در یک فرایند و عمل متقابل، دچار رکود و انجماد گردیده و برای عقب نگهداشتن جامعه و مانع از رشد و ترقی و تحول آن همسوی میگردند.

از طرف دیگر، چنانچه بنا برشرایط و عوامل خاص در هر یک از اضلاع یاد شده، یعنی سیاست و فرهنگ، تغییر و اصلاحاتی رونما گردد، ممکن است با مانع و مخالفت جدی ضلع دیگر مواجه گردد. به معنی دیگر این دو ضلع رو در روی هم قرار گیرند. این مورد از همان نکته هایی است که مادر زندگی سیاسی و اجتماعی خود تجربه نموده و تبعات آن را هم شاهد بوده و لمس کرده ایم.

در فرازهایی از سرنوشت اجتماعی و سیاسی، که سیاست میدان دار حرکت و تحول گردیده است، متاسفانه با چالش ها و موانع سخت فرهنگی روبرو بوده است. سیاستی که با درک ضرورت تغییر و تحول جامعه بسوی یک آینده بهتر گام در میدان نهاده است، این حرکت او بعنوان مقابله و یا نادیده انگاشتن باورهای فرهنگی جامعه با مانع و حتی با شکست روبرو شده است.

شاید به جرأت بتوان گفت که یکی از عوامل عمده ناکامی جنبش های سیاسی اصلاح طلب در مشرق زمین، خصوصا در افغانستان وجود چالش ها و موانع فرهنگی بر سر راه اصلاحات سیاسی بوده است. این موضوع را بصورت عینی در زمان امان الله خان شاهد بوده ایم. در دوران اخیر نیز چنین وضعیتی را دوباره در حال تجربه هستیم. از جهت دیگر، قضیه می تواند صورت عکس هم داشته باشد. یعنی اینکه اگر فرهنگ پیشگام تحول و اصلاحات گردد، با شمشیر برنده سیاست مواجه گردد. این هم بخشی از سرنوشت مشترک جوامع بشری، خصوصا در مشرق زمین و در افغانستان می باشد.

حرکت های فکری و فرهنگی که در جامعه شکل گرفته و به جریان افتاده است، از آنجایی که بر مذاق و منافع اهل سیاست و حکومت خوش نیامده و یا آن را تهدیدی برای خود پنداشته اند به شدت سرکوب گردیده و با آهن و آتش، بر سر راه شان مانع ایجاد شده است. بطئی بودن و یا نافرجام ماندن حرکت های فکری و فرهنگی یکی از نشانه های واضح مقابله سیاست و حکومت با آنان می باشد. شواهد گویای آنست که سیاست مداران و حکومتگران تا آنجایی به فرهنگ اجازه ظهور و حضور میدهند که موی دماغ وی نگردیده و پای را از گلیم خویش درازتر ننمایند. اما مگر می شود که برای فرهنگ و اندیشه چنین حد و مرزی را تعیین نمود؟

داستان چالش سیاست و فرهنگ، از اندوهناک ترین و مصیبت بارترین چالش های موجود در جوامع استبدادزده و اسیر در دستان خشونت گرایان دانسته می شود. بخش اعظم داستان زندگی دردناک مردم افغانستان نیز در همین قالب و چوکات ترسیم گردیده است. هم اینک نیز این داستان سوگوار ادامه دارد. در فراز کنونی از سرنوشت مردم ما بازهم سیاست و فرهنگ، در موارد بسیار به مقابله با یکدیگر خود را آراسته و مهیا نموده اند. تجهیزات و ابزارهای ستیز و مقابله را بر رخ یکدیگر کشیده اند. به همین دلیل است که زندگی ما هرگز پای نمی گیرد. آرامش و امنیت هیچگاه طعم شیرین خود را برکام خشکیده ما نمی چشاند. خوش بختی و رفاه مفاهیم رویایی و دست نیافتنی تصور می شود.

بوستان زندگی اجتماعی که بتوان در آن رنگارنگی و صفا را مشاهده نمود، فقط می توان در کتابهای ادبی تاریخی جستجو نمود. در واقعیت زندگی ما سیاست یعنی خشونت و استبداد، و فرهنگ یعنی خشکاندن و به صلیب کشاندن اندیشه ها و باورها و مغزها. گویا که تقدیر، تضاد و ستیزآشتی ناپذیر را از روز اول حیات میان آن دو حکم نموده است. فقط در کوتاه زمان هایی که قضا و تقدیر، از رقم زدن چنین سرنوشتی غافل مانده و یا بخواب رفته است، آشتی کوتاه مدت میان سیاست و فرهنگ را شاهد بوده ایم. هم اکنون اگر بارقه ها و جذابیت های از این دو در مذاق ما مزمزه می گردد، حاصل همان آشتی های کوتاه مدت و گریزگونه است.

یقین بر این است که اکنون، برای سامان بخشیدن به زندگی خود و زینت بستن خانه خویش و ترقی کشور خود بجای گلایه و متهم ساختن این و آن، که هرگز راه بجای نبرده و نخواهد برد، بهترین اندیشه و عمل آنست که حقیقت و ماهیت سیاست و فرهنگ را درک نموده و شاخه ها و پیوندهای که این دو را با یکدیگر یکجا و هم نوا می سازد بارور نماییم. اگر کوتاهی در سیاست و حکومت داری ما مشاهده می شود به دلیل آنست که سیاست ما سیاست فرهنگی نیست. بلکه سیاست خشونت و استبداد است. اگر فرهنگ ما فلج است و در عرصه سیاست نمی تواند میدان دار گردد و یا فقط باز تولید کننده استبداد می باشد، به دلیل آنست که از واقعیت های زمان بدور مانده است.

پویایی و بالندگی خود را از دست داده و اسیر سنت ها و باورهای غامض و کج اندیشانه و غلط گردیده است. تا فرهنگ ما از لابلای چنین ریگ مرده ها بیرون کشیده نشود و حضور فعال و پویا در جامعه و زمان ما نداشته باشد، چنین فرهنگی بطور قطع داروی خواب آور و تخدیرکننده بیش نخواهد بود.

هر آنچه که بنام ارزشهای فرهنگی و اعتقادی از آن سربرآورد، انواع تخدیرکننده نیز بیش نخواهد بود. همینگونه اگر سیاست کشور، فرهنگی نشود و چشمان خود را از خون نشوید و عاطفه انسانی در دل وی زنده نگردد، از راه قساوت و خشونت هرگز بهشت انسانی و امنیت ایمانی را به ارمغان نخواهد آورد. بنابر این درک و فهم سیاست و فرهنگ، تعامل آنان و برداشتن چالش های میان این دو می تواند راه آینده ما را روشن و هموارتر سازد.

دیدگاه شما