صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

عادی پنداری کشتار و مرگ احساسات در افغانستان

-

عادی پنداری کشتار و مرگ احساسات در افغانستان

تصحیح: عکسی که در مطلب « تفسیری از یک اعلامیه مشورتی، آیا بن بست برطرف می شود؟» صفحه 4 روزنامه افغانستان مورخ 12 سرطان به چاپ رسیده بود، اشتباها نشر شده و ارتباطی به مطلب مذکور ندارد.

بیش از سه دهه است که مرگ، خون و پولاد در زندگی افغانها خانه کرده و هر شب و روز، شاهد بخون غلطیدن ده ها انسان بی گناه این سرزمین می باشیم. درست باشلیک نخستین گلوله های رژیم کودتایی نورمحمد ترکی که برحیات حکومت داوود خان فرود آمد به عنوان نقطه آغاز تحولات ناتمام، ناقوس منحوس مرگ و کشتار در افغانستان به صدا در آمد و سیر پایان ناپذیر آن تا امروز ادامه دارد. در طول این مدت تحولات زیادی در سیاست و حکومت بوقوع پیوست ومردم افغانستان شاهد تغییرات زیادی در شیوه ها و گونه های کشتار در افغانستان بودند، اما هیچگاهی شاهد توقف این روند منحوس نبوده و حداقل در این مدت لحظه ای با آرامش و اطمینان کامل و بدون ترس از مرگ و کشتار، نه آرمیدند. انسان افغانی هر صبح، روز را با ترس و هراس امنیتی و اینکه مبادا در دام انتحار و انفجار افتد، آغاز نموده و شامگاهان با شنیدن اخبار مرگ و کشتار هم وطنانش از رادیو ها و تلویزیون ها، روز را خاتمه می بخشیدند. و این منطق و رویه ثابت و همیشگی زندگی انسان افغانی حداقل در طی بیش از سی سال اخیر می باشد.

اگر ده سال اخیر را به عنوان فصل تازه در افغانستان در نظر بگیریم که تغییرات زیادی با گذشته دارد، کشتار مردم بی گناه و ترس از جان و زندگی، تنها چیزی است که ان را با دوره های گذشته همسان می سازد. در طول ده سال اخیر هرچند کشتار افراد ملکی به عنوان یکی از مهمترین و جدی ترین مسایل مطرح بوده و دولت مردان بارها از آن به عنوان اولویت اول حکومت نام برده است، اما هیچگاهی این مساله حل نگردیده و تاهنوز کماکان روزانه ده ها انسان بی گناه افغانی در گوشه و کنار کشور کشته و مجروح می گردد.

از شروع کار حاکمیت کنونی تاکنون که تقریبا ده سال از آن می گذرد، دهها هزار انسان که شاید اکثر آن ها بیگناه و ملکی بوده اند، جان های شان را از دست داده اند. از فرط کشتار و تکرار مکرر انتحار و انفجار و گرفتن جان انسانهای نظامی و غیرنظامی، اینک این مساله یعنی کشتار و قتل انسان ها به یک امر عادی و روزمره در افغانستان مبدل شده است؛ به گونه ای که اینک مساله کشتار حتی اهمیت گزارشی خودرا در رسانه ها از دست داده است و موضوع کشتار نظامیان و غیرنظامیان چندان شنونده ای در میان مردم ندارد.

به طبع عادی شدن کشتار در افغانستان، احساسات و عواطف نیز نسبت به این امر در میان مردم افغانستان مرده و یا حداقل بی خاصیت شده است. یعنی برخورد ها نسبت به قتل انسان در این جغرافیا کاملا خنثی شده و تا هنوز در هیچ موردی کدام واکنش جمعی منسجم را در زمینه قتل و کشتار بی رویه ی انسان در افغانستان شاهد نبودیم و اگر در موارد محدود، برخی از واکنش ها را در قبال این مساله هم دیده ایم بیشتر یا جنبه سیاسی داشته و یاهم غلیان قهر و خشم قربانیانی بوده که به لحاظ پیوند های قومی و منطقه ای از حادثه ای خاص متاثر گردیده اند. هیچگاهی بصورت عمومی شاهد واکنش عمومی و بیان احساسات بصورت عمومی نسبت به مساله کشتار در افغانستان نه از سوی مردم و نه از سوی روشنفکران و نهادهای مدنی نبوده ایم. اظهارات مسئولین دولتی و خارجی نسبت به کشتار مردم، اکثرا تشریفاتی و اکراه آمیز بوده و رسانه ها و نهادهای مدنی هم کاملا در این موضوع منفعل بوده است.

متاسفانه دولتمردان ما که مسئولیت حفظ جان و مال مردم را دارد نیز در برابر قتل و کشتار همنوعان خود بشدت بی احساس و بی عاطفه شده است. مرگ و کشتار انسانها برای این نخبگان به یک امر عادی و روزمره مبدل شده و ذهن آن ها نیز در برابر این بحران حساسیت خویش را از دست داده است.

بد تر از همه اینکه رسانه ها نیز با دور شدن از شاخصه های اصلی مسئولیت رسانه ای و افتادن در دام روزمره گی رسانه ای، مسئولیت خود را در این راستا از یاد برده و مانند سایرین خود را به بی تفاوتی زده اند. رسانه های افغانستان تنها کاری را که در این راستا انجام داده اند بیان و نشر آمار کشته شدگان هر روزه بوده است. در کمتر رسانه ای در افغانستان شاهد برخورد عاطفی نسبت به قضایای قتل انسانها بوده ایم. برخورد آماری نسبت به کشتار و قتل انسان، از طریق رسانه ها به تداوم و اشاعه این وضعیت کمک می کند و این عدم حساسیت را در اذهان عامه عمیقتر می سازد.

این در حالی است که رسانه ها می توانستند با شاخصه افشا گری و انتقادی خود در زنده نگهداشتن احساسات مردم و دولتمردان در زمینه ی قتل و کشته شدن افراد در جامعه نقش بازی کنند و حد اقل در تبیین مسایل مرتبط با مردم همکاری نمایند. افغانستان شاید تنها جامعه ای باشد که در این راستا در دام بی تفاوتی های فاحش سقوط کرده است و قتل و کشتار را به امر عادی و ساده در جامعه مبدل ساخته است.

به یاد داریم که دو سال قبل یک کودک انگلیسی به نام مادلین مک کان، در کشور پرتگال ناپدید شد و خبر ناپدید شدن این کودک انگلیسی برای حدود بیشتر از یک سال مردم و رسانه های غربی را مشغول ساخته بود. صدها گزارشگر به محل ناپدید شدن این کودک از سوی رسانه‌های کشورهایشان اعزام شدند، صدها مصاحبه با پدر و مادر این کودک صورت گرف؛ دهها مناظره در این مورد به راه افتاد؛ چندین فیلم مستند در این زمینه تهیه شد و به همین خاطر هم بود که مردم در شماری از کشورهای اروپایی به خاطر ناپدید شدن این کودک دست به تظاهرات زدند و از دول خودشان خواستار اقدامات اساسی در جهت تامین امنیت جانی کودکان شان شدند.

همینطور دو سال پیش کشته شدن جوان بی گناه توسط پولیس، احساسات مردم نسبت به این موضوع، یونانی ها را برای سه هفته به خیابان ها کشاند و نزدیک بود که حکومت یونان به خاطر آن سقوط کند. رسانه های ما از کشته شدن انسانها طوری گزارش ارائه می کنند که گویی هیچ اتفاقی نیافتاده است. نه تنها که رسانه ها در این خصوص رسالت اصلی خودرا انجام نداده و به عنوان یک نیروی موثر و جهت بخش عمل نکرده است بلکه عملکرد رسانه ها بیشتر به عادی پنداری خشونت ها در افغانستان کمک کرده و چگونگی پرداخت رسانه ها به قضایا و حوادث در افغانستان به گونه ای بوده که کشتار و خشونت ها را به یک امر عادی و روز مره تبدیل نموده و به خورد مردم داده است. در حالیکه در ابعاد و جنبه های دیگر، خصوصا در ابعاد فرهنگی و هنری رسانه ها تاثیر گزار بوده و قادر به خلق سنت ها و یا دگردیسی سنت ها و هنجار ها در کشور بوده است.

کمتر دیده شده است که در رسانه های افغانستان به بحث و دیالوگ در این مورد که واقعا چرا کشتار انسانها در افغانستان تا این حد شایع و گسترده شده است، پرداخته باشد و شاید هیچ تلاشی در این زمینه که چرا حتی اذهان مردم عادی نسبت به قتل و کشتار افراد در جامعه بی احساس شده است، وجود ندارد و به راه نیفتاده است. این برخورد آماری حتی باعث شده که برای برخی از رسانه ها مرگ کمتر از ده تن حتی به عنوان یک موضوع خبری تلقی نگردد.

بدون شک این وضعیت و تداوم بی تفاوتی ها و بی مسولیتی ها در برابر قتل و کشتار همنوعان در یک جامعه، ضمن اینکه به تداوم خشونت و کشتار بیشتر در جامعه دامن می زند؛ باعث می گردد حتی اخلاق انسانی و اخوت از جامعه رخت بربسته که این امر به هیچ وجه شایسته یک جامعه انسانی و اسلامی نمی باشد. در حقیقت ما با عادی پنداشتن کشت و کشتار به تداوم این روند منحوس کمک کرده و مسئولین را هم نسبت به این قضیه بی اعتنا می سازیم. اگر احساسات جمعی نسبت به رویدادها کشتار بروز کند و کشتار مردم با واکنش عمومی و سراسری مردم مواجه شوند، این امر از یک سو مسئولین دولتی را حساس تر و مسئولیت پذیر تر بار می آورد و از سوی دیگر عاملین کشتار را نیز کم روحیه تر می سازد.

 

 

دیدگاه شما