صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

اُمـید در دنیای تاریک یک نابینا می‌درخشد

اُمـید  در دنیای تاریک یک نابینا می‌درخشد گزارش : علی رضا احمدی

توماس ادیسون مخترع نامدار جهان گفته است: "بیشترِ شکستهای زندگی ناشی از تسلیمشدن در نقطهای است که تنها چند گام تا پیروزی فاصله داشته است." اما در این میان، محمد مهدی برخلاف در نقطه شکست تسلیم نشد و پیروز میدان شد.
محمد مهدی مردی حدود 45 ساله است. او بر اثر اصابت هاوان بر خانهاش در جنگهای داخلی، بیناییاش را از دست داد اما امیدش به زندگی همچنان زنده است.
این مرد نابینا، پدر چهار فرزند است و نانآور خانوادهای را در شهر کابل. او در چهارراهی پلسرخ کریدیت موبایل میفروشد تا هزینه زندگی و تحصیل فرزندانش را تامین کند. 
آفتاب عمود بر شهر است و شهر در میان هیاهو گم و هر کسی به دنبال لقمه نانی. در این میان مردی آهسته آهسته با همکاری دختر خردسالش به چهارراهی پلسرخ میرساند. او را بارها دیدهام هیچ وقت با او هم کلام نشده بودم. این بار اما سر سخن را با او باز میکنم.
از او یک کریدیت 50 افغانی خواستم، وقتی پول را به او دادم، دستانش چشم شد، پول را به دقت لمس کرد و سپس داخل جیبش گذاشت.
من باب مزاح گفتم پولم 100 بودی، اما او انگار مصمم بود و میخواست که از دیگران برای قضاوت کمک بخواهد، سریع گفتم مزاح کدم. لبخندی بر لبانش نشست ولی نمیدانم در دلش چه گذشت.
محمد مهدی آهی کشید و گفت: تا حالا چندین بار "د جانم زدند"/کلاه برداری کردهاند و اکنون مجبورم که کمی بیشتر روی پولهای تمرکز کنم.
دردهای فراوانی از ناملایمتیهای روزگار داشت. در میان گپهایش از او پرسیدم، این گفتهها را میتوانم در روزنامه منتشر کنم؟ جوابش مثبت بود.
محمد مهدی گفت بسیار کار شایسته است، بگذار مردم بدانند که اگر امید در انسان نمیرد، زندگی همچنان جریان دارد و معلولیت باعث آن نمیشود که سربار جامعه شویم. او همانطوری که گپ میزند، کار مشتریانش را نیز انجام میدهد.
نان با عزت
محمد مهدی میگوید که درست است که بیناییام را از دست دادهام اما نانی که میخورم با عزت است و از معلولیت خود سوء استفاده نمیکنم و دست به گدایی نمیزنم.
او گفت که روزانه حدود 200 افغانی مفاد میکند که با این پول خرج و خوراک و کرایه خانهاش را مهیا میکند و تلاش میکند که کودکانش نیز از تحصیل باز نماند. اما برخلاف تلاشهای او، یکی از فرزندان محمد مهدی تا صنف هفتم درس خواند اما سال گذشته ترک تحصیل کرد.
محمد مهدی گفت، ترک تحصیل فرزندم بیشتر از مرگ پدرم مرا رنج داد. او بر این باور است که با تحصیل و دانش میشود زندگی خود را تغییر داد و همواره تاکیدش به فرزندانش تحصیل بوده است.
او علاوه کرد، تمام سرما و گرما را تحمل میکنم تا نان با عزت برای خانوادهام تهیه کنم و در مرحله بعد زمینه تحصیل برای فرزندانم مهیا باشد.
بر خلاف فعالیتهای محمد مهدی، بر اساس گزارشهای وزارت کار و امور اجتماعی، حدود یک میلیون تن در سراسر کشور گدایی میکنند که حدود 500 هزار تن آنان را زنان تشکیل میدهد.
محمد مهدی اما میگوید که همسر من فقط مسئولیت نگهداری فرزندان و پیشبرد کارهای خانه را دارد؛ چون غیرت من اجازه نمیدهد او دست به گدایی بزند.
داستان نابینایی محمد مهدی
بیش از چهار دهه جنگ و ناامنی، حدود دو میلیون معلول بر جا گذاشت. محمد مهدی نیز یکی از قربانیان جنگ است، او بر اثر اصابت هاوان بر خانهاشان؛ علاوه بر اینکه پدر و مادرش را از دست میدهد، نابینا نیز میشود.
محمد مهدی میگوید اویل دهه 70 خورشیدی زمانی که جنگهای داخلی شروع شد، یک هاوان بر خانه ما فرود آمد، مادر و پدرم جان باختند و من بر اثر باروت نابینا شدم.
او گفت که در دوران جوانی پدر و مادرم را جنگ از من گرفت و بعد از آن چشمانم را نیز از دست دادم، انگار همه درهای رحمت بر من بسته شده بود. اما من امیدوار بودم. او افزود که چندی بعد خداوند دری دیگر گشود. او از فردی سخن گفت که بعدها خسر/پدر خانمش شد.
محمد مهدی گفت که زمانی که دستم از همه جا کوتاه شد، مردی در حق من پدری کرد و بعد از مدتی بدون هیچ چشمداشتی دخترش را نیز به عقد من در آورد.
او در سال ۱۳۸۰ با چشمان نابینا زندگی مشترکش را آغاز کرد. حاصل این ازدواج چهار فرزند است؛ یک پسر و سه دختر. محمد مهدی تاکید میکند که زندگیام مدیون همسر و پدر همسرم است.
طعمه باجگیران
افغانستان به دلیل نبود سیستمهای ردیابی و پولیس قوی، جز کشورهایی است که بیشتر بزهکاری و اعمال جرمی در آن صورت میگیرد. احتمالآ نیمی از جمعیت کشور تجربه قربانی شدن را داشتهاند. محمد مهدی نیز از این دایره مثتنی نمانده و قربانی باجگیران و بزهکاران شده است.
او خاطرات زیادی از کلاه برداری با به گفته خودش "د جانزنی" دارد اما میگوید عصر روزی که قصد برگشت به خانه را داشتم، فردی نزدم آمد و گفت که کریدیت داری؟ گفتم آری. گفت پس همراه من بیا تا یک مقدار خرید از دکان هم برایت بگیرم.
محمد مهدی اضافه کرد، زمانی که از چهارراهی کمی دورتر شدیم و داخل کوچهای رفتیم، چاقویی را زیر گلویم گذاشت و گفت هر چه داری بده! دخترم میخواست داد و فریاد کند اما من مانع او شدم تا مبادا به او صدمهای برساند. هر چه در جیبم داشتم به او دادم، حتی کریدیتهایی که فروخته نشده بود.
او گفت که روزانه مقدار پولی را که کریدیت میفروختم، فردای آن روز دوباره کریدیت خریداری میکردم اما سارقان کاری کردند که برای احیای دوباره مجبور شدم از خرج خانه کم کنم.
ویتوریو دسیکا، فلمساز ایتالیایی و از پیشگامان سینمای نئورئالیسم زمانی گفته بود که وقتی در خیابان راه میروید، در اطراف شما داستانهای واقعی بسیاری وجود دارد که قدرت تبدیل شدن به فلم را دارد. اما هر داستان واقعی و عینی، نیاز به بافت خوب و ظریف برای بیان سینمایی دارد.
داستان زندگی محمد مهدی نیز قدرت تبدیل شدن به فلم را دارد. زندگی او در گذر زمان، نیست میشود اما امیدش او را سر پا نگه میدارد.