صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

هوش سیاسی یا بحران اجتماعی؛ چرا همه افغان‌ها کارشناس سیاسی شده‌‎اند؟

هوش سیاسی یا بحران اجتماعی؛ چرا همه افغان‌ها کارشناس سیاسی شده‌‎اند؟ گزارش : حسین احمدی

در وضعیت کنونی مسایل روزمره، موضوعات سیاسی و بحثهای کلان ملی که در سطح کشور جریان دارد مردم را به گونهای درگیر کرده که همه شهروندان در مورد مسایل سیاسی، اقتصادی و نظامی بحث و کارشناسی میکنند. شماری براین باور اند که راه یافتن مسایل سیاسی در میز مباحث عامه نتیجه همگانی شدن اطلاعات و بلندرفتن هوش سیاسی جامعه است؛ اما جامعهشناسان براین باوراند که این وضعیت بیانگر بحران اجتماعی است که در نتیجه شکستن اعتماد اجتماعی و ناتوانی مدیریت کلان در سطح کشور به وجود آمده است.
امروز در افغانستان گفتوگوهای اکثر شهروندان اعم از قشر دانشآموخته و بیسواد و حتا کارگران ساده را در هر موقعیت و هر مجلسی، بر محور مسایل سیاسی جریان دارد. مردم بدون درنظرداشت تخصص و بدون اطمینان از موثق بودن اطلاعات شان، به مسایلی میپردازند که اصلاً مربوط شان نیست و صلاحیت سخنپراگنی که منجر به بینظمی اجتماعی شود را هم ندارند.
پرسش اصلی این است که به لحاظ جامعه شناختی، چه باعث میشود که حتا کارگران در چایخانه کارگری نیز به بحثهای سیاسی و نظامی بپردازند و در پی مسایلی بروند که مربوط شان نیست و تخصص هم ندارند؟
دکتر سیدعسکر موسوی، جامعه شناس و استاد دانشگاه در گفتوگو با "روزنامه افغانستانما" گفت: «این وضعیت یک ناهنجاری اجتماعی است که در نتیجه ضعف مدیریت کلان به وجود میآید. ناتوانی مدیریت کلان در کنترول مدیریتهای کوچک، بحرانهای اجتماعی را به وجود میآورد که افزایش ناامنی، فقر، فساد، اعتیاد به مواد مخدر و جرایم جنایی نشانههای بارز آن است. برایند این وضعیت، بهم خوردن رابطه ملت و دولت است که اعتماد اجتماعی را سقوط میدهد.»
آقای موسوی براین باور است که وقتی اعتماد اجتماعی سقوط کرد، هرکس به فکر نجات و آینده خود است. به همین خاطر مسایلی که در جامعه اتفاق میافتد، شهروندان ناخودآگاه به سوی آن اتفاقات جذب میشوند، سهم میگیرند و در مورد مسایل نظر میدهند و روی این مسأله تمرکز میکنند که کدام موقعیتها برای شان بهتر است؟ این وضعیت تا سازمانهای سیاسی و سطح رهبری دولت هم ادامه مییابد و بحران وارد یک دایره باطل میشود. در چنین وضعیتی است که اعتماد، حرمت و سلسله مراتب اجتماعی میشکند و هرکسی در مورد هرکس و هر مسألهای نظر میدهد و اطلاعاتی را نشر میکند که ممکن کاملاً بیبنیاد باشد.
من به سراغ چندین محل تجمع کارگران ساده رفتم که محور بحث شان مسایل نظامی کشورها و سیاست داخلی افغانستان بود. آنان حاضر شدند که بامن گفتوگو کنند.
ذاکرحسین احمدی، 32 ساله، از ولایت غزنی و باشنده فعلی شهر کابل است. ذاکرحسین میگوید «به مکتب نرفتهام و ساده کاری میکنم. ولی ما اطلاعات بحث مان را از رسانهها، مردم و شبکههای اجتماعی به دست میآوریم.»
او افزود: ما درگیر مسایل روزمره شدهایم و تمام رویدادها به نحوی زندگی ما را متأثر کرده است. بحث ما از روی این نیست که شاید کارشناسی ما باعث پیدایش راه حلی برای این مشکلات سیاسی شود و یا سرنوشت اتفاقات روز را تعیین کند؛ بلکه بحث ما بیشتر رویکرد انتقادی دارد. ما در سردرگمی به سر میبریم و اطلاعاتی که ما را از آینده کشور و سرنوشت خودمان مطمئن سازد در دست نداریم. رهبران دولت همه در فکر خودشان هستند و منافع باداران شان را تأمین میکنند.
چه میشود که یک فرد عادی در مورد مسایل کلان سیاسی و بینالمللی ابراز نظر کند و بر چهرههای سیاسی نیز برچسب بزند؟
دکتر موسوی میگوید: «این وضعیت یکی از بدترین نشانههای بحران اجتماعی است. بعضیها این وضعیت را ناشی از هوش سیاسی جامعه میپندارند و توجیه میکنند که جامعه آگاه شده است. اینگونه شرایط شبیه وضعیت جنگی میماند. در وضعیت جنگی، کسی به این فکر نمیکند که جنگ وظیفه چه کسی است و صلح مسئولیت چه کسی؛ بلکه هرکس برای بقای جایگاه و یا دست یافتن به جایگاهی، وارد این دایره میشود و فکر میکند که باید تلاش کرد. از سال 2002 میلادی به بعد که نظام نوینی روی کار آمد در اوایل، کسی در مورد مسایل بزرگ ملی و سیاسی زیاد حرف نمیزد؛ چون یک امیدی به وجود آمده بود و همه شهروندان کشور درگیر کار و برنامه خود بودند. اما امروز مردم واقعاً متأثر و سردرگم اند.»
به باور آقای موسوی، این یک بحران اجتماعی-سیاسی است که از بهم خوردن ساختارها و ناتوانی مدیریت دولت نشأت میگیرد. این ناهنجاری اجتماعی در سطوح بالاتر نیز رسوخ کرده است. «بحث نشست مسکو برای صلح نشان میدهد که در سطح کلان سیاسی نیز حرمتها شکسته است. یعنی همانگونه که یک شهروند عادی به خود اجازه میدهد تا در مورد مسایل سیاسی و نظامی کارشناسی کند، جریانهای سیاسی نیز به خود اجازه دادهاند که به جای دولت در امور کلان سیاسی و ملی دخالت کند و خودشان را طرف قضیه بخوانند. در دیگر دولتها قوانینی حاکم است که افراد در قبال کارکردها و گفتههای شان مسئول اند و حضور قوی دولت در همه جا حس میشود و کسی برای براندازی دولت سخنپراگنی نمیتواند. اما در افغانستان اعتماد اجتماعی شکسته است. برخوردها و رویکردهای رهبران دولت وسیاستمداران افغانستان به گونهای است که کسی کار و مسئولیت خودش را اجرا نتوانسته است و حالا شهروندان هم منتقد وضعیت اند.»
ابراهیم 56 ساله، باشنده شهر کابل است که حتا سواد خواندن و نوشتن ندارد. وقتی از او پرسیدم که به عنوان یک کارگر ساده با چه انگیزه و برمبنای کدام اطلاعات در مورد مسایل سیاسی سخن میگویی؟ پاسخ او نیز کارشناسانه بود: من فکر میکنم این مسأله را هرکسی میداند که وضعیت کنونی افغانستان ناشی از تنشهای سیاسی قدرتهای بزرگ دنیا است. زندگی ما از این تنشهای سیاسی تأثیر میپذیرد؛ پس فکر ما نیز استثمار شده است.
چرا هرکس در مورد کار  و تخصص خود وقت صرف نکند تا اینکه همه درگیر مسایل سیاسی باشد؟
ابراهیم گفت: وقتی دین و دولت هردو از نان خشک ما سهم و مالیه میگیرد ولی آینده امنی را تصور نمیتوانیم، بحث ما از روی ناامیدی است و به خود اجازه میدهیم که در مورد این مسایل ابراز نظر کنیم.
آقای موسوی در این مورد گفت: «عدم شفافیت در کار دولت نیز بر شکستن اعتماد میان ملت و دولت نقش بارزی دارد. مثلاً مردم ده درصد مالیات مخابراتی را بالاجبار میپردازند ولی نمیدانند که این پول در کجا مصرف میشود؛ پس اعتراض میکنند و علیه حکومت و سیاستهای دولت اینقدر سخن میگویند که همه به منتقد مسایل روزمره تبدیل میشوند.»
به نظر میرسد که در این بینظمی اجتماعی، تضاد و تنشهای جریانهای سیاسی نیز نقش دارد.
دکتر موسوی براین باور است که رهبران جناحهای سیاسی افغانستان برای حفظ جایگاه و حراست از موقعیت اجتماعی-سیاسی شان گاهی موافق و گاهی مخالف دولت هستند و از موقعیت مخالف حتا در فکر براندازی نظام نیز فکر میکنند تا جای حاکم دولت را بگیرد در حالی که به خودش نیز این اعتماد را ندارد ولی آرامش اجتماعی را در نبود مسند خودش قبول ندارد. در یک جامعه عقلانی هیچ کسی دولت را تضعیف نمیکند ولو بدترین دولت هم باشد. تضعیف دولت به نفع هیچ کسی نیست. به همین خاطر است که از یک کارگر ساده تا قشر مرفه همه میخواهد دولت را براندازد چون رابطه میان آنها و دولت شکسته است و برای قشر توده، بقا و عدم بقای دولت مهم نیست. به همین خاطر همه درگیر مسایل کلان و بیشتر سیاسی میشود به این فکر که کارشان نتیجه ارتقای هوش سیاسی شان است؛ اما این وضعیت ناهنجاری اجتماعی است.