صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

روایت یک زندگی دشوار درکابل

روایت یک زندگی دشوار  درکابل

روزهای اندکی به زمان تداوی شکیبا، دومین دختر بزرگ غلام علی، مانده است. جمعیت هلال احمر افغانی به او گفته است برای فرستادن دخترش به هندوستان بخاطر تداوی مریضی سوراخ قلب، باید مقداری پول به این نهاد بپردازد. غلامعلی اما نمیداند در این زمان کوتاه چگونه این پول را تهیه کند.
غلامعلی پدر خانوادهای است که از همان آوان تشکیل، با فقر دست و پنجه نرم کرده است. اما در کنار فقر، سوراخ قلب نیز سراغ این خانواده را گرفته است. دو فرزند این خانواده از بیماری سوراخ قلب میمیرند و تن فرزند دیگرش همچنان با این بیماری دست و پنجه نرم میکنند.
سری به این خانواده زدم، خانوادهای که آرزوی شان تداوی شکیبا و نوریه است. شکیبا 15ساله است، او به دلیل بیماری سوراخ قلب، مکتب را ترک کرده است، چون در راه مکتب خسته می شد و نفس کم می آورد. حالا او در کنج خانه از صبح تا غروب می نشیند و نمی تواند مثل دیگر دختران کابل به سادگی این طرف و آنطرف بگردد. او بیمار است. بیماریی که هر لحظه او را تهدید به مرگ می کند.
مثل شکیبا، نوریه نیز سوراخ قلب دارد. اما برای تداوی نوریه زمان است، زمانی که مثل ابر می گذرد. شاید خیلی زود وقت برای تداوی او نیز تنگ شود. مثلی که بالای علی رضا و شکیلا تنگ شد. علی رضا و شکیلا هم روزی دو عضو این خانواده فقیر بودند. اما زمان تداوی آنان خیلی زود به پایان رسید. فقر باعث شد که آنان در زمان مرگ شان به هند و پاکستان برده شود.
شکیلا و علیرضا دو فرزند غلام علی بود که به اثر بیماری قلب درگذشته است. یکی در سن یازدهسالگی و دیگری در سن 6-7سالگی. پدر و مادر این کودکان، آنان را در بیمارستانهای کابل، پاکستان و هند بردهاند، اما در نهایت آنان پدر و مادرشان را تنها گذاشته اند و با سوراخ قلب ترک دنیا گفته اند. قلبهایی که هر کدام احساس عشق و مهربانی پدر و مادر را هر لحظه شکوفا میکرد و میتوانست خنده برلبان اعضای خانواده بدهد، اما این قلبهای مجروح به این خانواده اندوهوغم دادهاند.
چالش عمده فراروی آنان مشکلات مالی است، مشکلاتی که اکثر مردم را در دون خود غرق کرده است. اما قصه این خانواده متفاوت است. پدر خانواده حتا نمیتواند ششصد افغانی در چندین ماه ذخیره داشته باشد و برای معاینه خون دختران بیمارش به مصرف برساند.
مادری که برای قلب دخترانش می تپد
به پای قصههای اعضای خانواده غلام علی نشستم. مادر شکیلا که یک کودک 6ماهه دیگر در آغوشاش داشت، حالش دیگرگون می‌‍نمود. از غم دو فرزند از دستدادهاش با دل پر اندو سخن می گفت. او از این که دو دختر دیگرش به بیماری سوراخ قلب مبتلا اند و زمان تداوی شان رسیده، اما تداوی نمی شوند، به شدت نگران است. اما نمی تواند کاری کند.
مادر شکیبا گفت که برای تداوی علی رضا و شکیلا دو فرزند از دست رفته اش تمام بیمارستان ها را سر زده است. همرای شکیلا به کشور پاکستان هم رفته، اما شکیلا خوب نشده است. احساس مادری در او به اوجش است. نمی خواهد شکیبا و نوریه را هم مثل دو فرزند دیگرش از دست بدهد.
چشمانش پرآب شده بود. میخواست یک دل سیر بگرید، اما از اینکه من برایش بیگانگی میکردم، دیگر حرفی نزد و هیچ چیزی نگفت. چون میدانست اگر یادی از شکیلا و علیرضا کند، حتما میزند زیر گریه. این زندگی هم بر او تاثیر گذاشته است و هم بر شوهرش. هر دو در سن میان سالی، پیر شدهاند. نه تنها آنان که دیگر اعضای این خانواد هم دردهای زندگی را به اندازه کافی چشیدهاند.
در راه مکتب احساس ناتوانی میکردم
 شکیبا که در سن نوجوانی قرار دارد، مکتب را در صنف ششم ترک کرده است. از یک سو سرگردانی آنان و از سوی دیگر بیماری سوراخ قلب باعث شده اند تا شکیبا از مکتب رفتن باز بماند. اگر به مکتب می رفت، حالا صنف یازده بود.
شکیبا می گفت که دوم نمره صنفم بودم. انگلیسی هم خواندم. هر باری در مکتب تشویق می شدم، اما حالا به مکتب رفته نمی توانم، چون در بین راه احساس ضعف می کنم. می ترسم که در بین را حالم بد شود و به زمین بیافتم. او که سومین فرزند خانواده است، حالا با چرخ خیاطی خودش را مصروف می کند. آن زمان که او درس میخواند خانه شان در جای دیگر بود، حالا در آخرین نقطه غربی کابل زندگی میکند. جایی که مکتب در نزدیکیهایش نیست و اگر هم باشد، در صنف و راه مکتب به دلیل بیماریای که دارد، احساس ضعف و ناتوانی میکند.
نوریه که 6-7سال سن دارد، شوق رفتن به مکتب را در دل خود کشته است. او به دلیل بیماری سوراخ قلب و جابهجایی بیش از حد خانواده اش از یک جای کابل به جای دیگر می گوید که به مکتب شاید نتواند برود. آنان حتا چندین ماه است که به دلیل نداری و بیپولی، خونشان را معاینه نکردهاند. فیس هر بار معاینه سه صد افغانی میشود، اما فقر به اندازهای در این خانه سایه گسترانده که حتا ششصد افغانی نمیتوانند پس انداز کنند.
این خانواده، در ساحه کمپنی منطقهای به نام ریکریشن، در یک خانه کرایی زندگی میکند. خانهای که به سبک قدیمی است و فقط یک اتاق خواب برای 7عضو این خانواده دارد. این خانواده به دلیل مشکلات اقتصادی در خانههایی زندگی کرده که کرایهاش ارزان باشد.
در این محله، اکثر مردم فقیر زندگی میکنند، افرادی که روزانه برای کارگری در شهر حدود یک ساعت راه را پیاده یا هم با بایسکل می پیمایند. غلام علی نیز چنین است. او در سر پل سوخته دستگیرک دروزاه می فروشد. دستگیرک هایی که کهنه اند و از کهنه فروشیها خریداری می شوند و دوباره به فروش می روند. درآمد روزانه اش به حدی است که فقط کفایت نان روز و شب آنان را می کند.
نیازمندی به کمک
غلام علی می گوید که برای تداوی فرزندانش به هر دری زده است، به خصوص به مدرسه های دینی بیشتر سر زده است. اما هر باری که رفته، از سوی مسوولان مدرسه های دینی پاسخ رد نشیده است. او یک پسر و یک دخترش را از دست داده، اما می ترسد که دو دختر دیگرش را نیز از دست بدهند. دخترانی که هر کدام صحت یاب شدن آنان به توانمندی مالی این خانواده بند است.
این مرد فقیر در سر پل سوخته دستگیرک کهنه دروازه می فروشد. درآمد روزانه اش حدود 300افغانی در روز است. یک پسر او نیز در سر پل سوخته وسایل کهنه می فروشد. این مرد با پسرش، از وسایلی که فرسوده اند و فقط کهنه فروشی ها برای زوب می خرند، زندگی شان را می چرخانند، زندگیای که آنان را در هر نطقه کابل سرگردان کرده است و رنج های زیادی به آنان داده است.
غلام علی با دختر کاکایش بیست و سه سال پیش ازدواج کرده است. حاصل این ازدواج سه پسر و چهار دختر است که یک پسر و یک دخترش فوت شده اند و دو دخترش در حال حاضر به بیماری قلب مبتلا اند و سه فرزند دیگرش سالم. داکتران به غلام علی گفته اند که ازدواج فامیلی آنان باعث شده تا فرزندانش به بیماری سوراخ قلب متبلا شوند.
حالا اگر این خانواده پول می داشت، حتما شکیبا را به کشور هند می برد تا بیماری اش بهبود می یافت. شکیبا در سن نوجوانی قرار دارد. او از این که نتوانسته به مکتب برود، حالا خیاطی را یاد گرفته است، اما سوراخ قلب، عشق به زندگی را از او گرفته است. او خیلی دوست دارد مثل دیگر دختران عادی زندگی کند. خیلی دوست دارد درس بخواند، اما نمی تواند. ناچار است با بدبختی هایی روزگارش سر کند. اگر تداوی نشود، او نیز خانواده اش را تنها خواهد گذاشت و در کنار برادر و خواهر کوچکتر از خودش خواهد رفت.
پس از شکیبا، نوبت به نوریه است. نوریه آن وقت نیز به این مشکل گرفتار خواهد بود. این گونه زندگی برای این فامیل خیلی سخت تمام خواهد شد. در نهایت سواخ قلب، سراغ کودکان فقیر را می گیرد و تا هنگام مرک آنان را همراهی می کند.
سردار داهی