صفحه نخست » فرهنگ و سینما » مروری بر کتاب روان درمانی اگزیستانسیال
مروری بر کتاب روان درمانی اگزیستانسیال
گاهی پیش میآید که تنهایی آزار دهنده شود. میخواهی یکی باشد تا با او حرف بزنی و از حرف زدن خودت احساس پیشمانی نکنی، یعنی کسی که بتواند حرفهایت را بفهمد. اما من تا میخواستم به یکی نزدیک شوم، میدیدم چقدر دور بودن از آدمها خوب است. همه چیز فقط از دور زیباتر به نظر میرسد. اینجاست که تنهایی برایت زیباتر جلوه میکند. آنوقت با تنهایی بیشتر احساس راحتی میکنی؛ برای اینکه بتوانی کنار بیایی، باید در تکاپویش برآمده و آن را بیشتر بشناسی.
با این پیش درآمد من قصد دارم مروری بر کتاب روان درمانی اگزیستانسیال داشته باشم و مشخصا روی پدیده تنهایی که یک بخش از کتاب را شکل میدهد بیشتر متمرکز باشم.
روان درمانی اگزیستانسیال
روان درمانی اگزیستانسیال نوشته دکتر اروین د. یالوم کتاب نسبتا قطوری است، در حدودی 692 صفحه. این کتاب دارایی ده فصل و سه بخش است و محتوای کتاب در واقع به چهار دلواپسی غایی پرداخته است: مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی.
مرگ
مرگ نقش مهم در زندگی ما آدمها دارد، اکنون وجود داریم ولی روزی میرسد که دیگر نیستیم. انسان را گریزی از مرگ نیست. مرگ فرایند طبیعی است، فرمان طبیعت این است که هیچ چیز ابدی نیست!
فکر کردن به مرگ برای خیلی از آدمها دشوار و ترسناک به نظر میرسد. در حدی که از سوی هیچ کسی پذیرفته نمیشود، اما مرگ جزء از قانونهای طبیعت است. هیچ انسانی از زمان پیدایش تا حال عمر نکرده، چون این کار ماهیت طبیعت را تغییر شکل میدهد.
آروین د. یالوم در این کتاب میگوید، اگر چه نفس مرگ نابودمان میکند اما اندیشه مرگ نجاتمان میدهد. مرگ و زندگی وابسته به یکدیگر اند. وقتی مرگ انکار شود زندگی بخشی از شور و هیجانش را از دست میدهد، کوچک میشود، نقصان مییابد. او میپرسد، زندگی را بدون اندیشه مرگ تصور کنید؟
دیالوم مینویسد، شناخت از مرگ شوق زندگی میآورد، در دید انسان نسبت به زندگی تغیر بنیادینی ایجاد میکند و زندگی فرد را از مرتبهای که مشخصهاش وانمودسازی، بیدغدغگی و اضطرابهای پیش پا افتاده است به مرتبهای اصیلتر رهنمون میسازد. اگر میخواهی زندگی را تاب بیاوری خود را برای مرگ مهیا کن.
مرگ و زندگی به هم گره خورده است. فکر میکنم اگر اندیشه مرگ نباشد، زندگی شور و هیجانش را از دست داده و غیر قابل تحمل میشود. نیچه هم میگوید ما بیشتر زمانی از مرگ میترسیم که زندگی نکرده باشیم.
آزادی
آروین د. یالوم آزادی را شناخت مسئولیت و عمل کردن به مسئولیت تعریف میکند. فرد به طور کامل مسئول دنیا و الگوی زندگی، انتخابها و اعمال خویش است؛ انسان رشد یافته کسی هست که بتواند مسئولیت خود را به عهده گیرد، مسئولیت افکار، احساسات و... دیالوم به نقل از مارک تواین مینویسد، هنگامی که با مرگ مستقیم روبرو میشوی، خیلی از کارها پیش پا افتاده و کم اهمیت میشود، آن وقت نیاز نیست کارهای را که دوست نداری انجام بدهی.
تنهایی
گاهی فرد در وضعیتی قرار میگیرد که میان او و آدمهای اطرافش فاصلهای عمیق را احساس میکند، از همه چیز و همهجا دور میشود، اشیا و محیط اطراف برایش کاملا ناشناخته به نظر میرسد. هایدگر به این حس اصطلاح در «خانه نبودن» به کار میبرد. غربت هم چیزی جز این نیست. در این هنگام تمام محیط و اشیا معنای خود را از دست میدهد. این همان تنهایی هست که د. یالوم آن را تعریف میکند؛ یعنی تنهایی اگزیستانسیال! در این بخش، فصل اولش به شناخت و رویارویی تنهایی پرداخته و در فصل دوم به درمان آن.
یالوم میگوید انسان بیرحمانه تنهاست. تنهایی در روان درمانی اگزیستانسیال سه بخش است، بین فردی، درون فردی، و تنهایی اگزیستانسیال.
تنهایی بین فردی به معنای دور افتادن از دیگران است، اما درون فردی، اجزای مختلف وجود فرد از هم جدا میافتد، فرد احساسات و خواستههایش را خفه میکند، بایدها و اجبارها را به جای آرزوهایش می پذیرد، نسبت به قضاوت خود بی اعتماد می شود، و ویژگیهای خوب خود را فراموش میکند.
بحث اصلی تنهایی اگزیستانسیال است. این تنهایی بنیادیترین و ریشهدارترین تنهایی است که با وجود رضایتبخش بودن روابط با دیگران، همچنان باقی است.
هر کدام ما تنها به دنیا آمدهآیم، در دنیا تنها هستیم و بالاخره تنها از دنیا میرویم. هیچکس حاضر نیست با دیگری یا برای دیگری بمیرد. بنابراین یالوم میگوید، فرد باید یاد بگیرد که با دیگری ارتباط بر قرار کند. بدون اینکه برای فرار از تنهایی باشد و طرف را به منزله ابزار دفاع در برابر تنهایی پایین بیاورد. در تنهایی این رویارویی با تنهایی است که به فرد این امکان را میدهد تا رابطه عمیق و پر معنا با دیگری بر قرار کند.
هیچ رابطهای قادر به از میان بردن تنهایی نیست. هر یک از ما در هستی تنها هستیم، ولی میتوانیم در تنهایی یکدیگر شریک شویم.
اگر فرد میخواهد رابطهای حقیقی با دیگری بر قرار کند باید حقیقتأ به دیگری گوش دهد. گفتارها و رفتارهای قالبی و توقع از دیگری را کنار بگذارد و اجازه دهد پاسخ دیگری به او شکل دهد.
رابطه خوب رابطهای است که عاری از نیاز باشد و این رابطه را یالوم به دو بخش تقسیم کرده است: کسانی که انگیزه رشد دارد و کسانی که انگیزه کاستی دارد. کسانی که انگیزه رشد دارد، کمتر نیازمند دیگران است، کمتر محتاج رضایتمندیهای فردی است. گاهی حس میکند دیگران بار گردن اوست. به همین خاطر خلوتگزینی دورهای را ترجیح میدهد. عاری از خودخواهی میباشد. میبخشد و این نشانه قدرت و زنده بودنش است.
و کسانی که انگیزه کاستی دارد، از دیدگاه سود و فایده به دیگران میبیند. عشق در آنها به چیزی دیگری تبدیل می شود. اینگونه افراد وقتی میبخشد فکر میکند که فریب خورده است.
اما رابطههای امروزی اکثرا بر اساس نیاز دو طرفه تعریف میشود. مثلا من این کار را انجام میدهم و در مقابل از تو این توقع را دارم. دلیل ناکامی رابطهها را یالوم همین ابزار قرار دادن دیگری میداند. او میگوید به همین دلیل است که هر قدر به دیگری نزدیک شویم او را غیر جذابتر میبینیم.
پس اورین د. یالوم مینویسد: برای فردیتیابی لازم است که فرد تنهایی هولناک را تاب بیاورد چون که تنهایی راه حل ندارد و بخشی از هستی است. باید با آن مقابل شده و شجاعانه او را تاب بیاوریم؛ هیچ رابطه ای قادر به از بین بردن تنهایی نیست، در تنهایی است که فرد به درک خویش نائل میشود.
پوچی
چرا زندگی میکنیم؟ برای چه زندهایم؟ بر چه اساس باید زندگی کنیم؟ سوالهای که در یک مرحله از زندگی فرد به آن روبرو میشود، اینجا هست که زنده بودن معنای خود را از دست میدهد و فرد در بیمعنایی دچار عذاب و رنج میشود.
وکتور فرانکل در کتاب «انسان در جستجوی معنا» مینویسد، آنچه انسانها را از پای در میآورد رنجها و سرنوشت نامطلوبشان نیست، بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبتبار است.
اما اروین د. یالوم میگوید، باید راهی باشد برای عبور از این رنج و عذاب. او مینویسد، تنها حقیقت مطلق این است که هیچ چیز مطلقی وجود ندارد. انسان در صورتی میتواند به مقام واقعیاش نائل شود که هنگام مواجهه با پوچی با شکوه زندگی کند: «راه حل مسئله زندگی در پاک کردن مسئله است.»