صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۶ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

بودن یا نبودن مسئله این است! (به یاد طیبه، هنرمندی که در انفجاری به نیستی رفت)

بودن یا نبودن مسئله این است! (به یاد طیبه، هنرمندی که در انفجاری به نیستی رفت) علی محبی

پس از شنیدن صدای هر انفجاری اول به فیسبوک سر میزنم بعد شماره نزدیکانم را میگیرم. کسانی که هممسیر انفجار رفت و آمد دارند یا در مسیر راه بودند. بعد آه تلخی میکشم و فراموش میکنم تا صدای بلند انفجار دیگر. دیروز وقتی گفتند برچی انفجار شده است نه فیسبوک را بررسی کردم و نه شماره کسی را گرفتم. مگر ده نفر و بیست نفر در آن مسیر اند؟
مرگ مانند انفجار است؛ کسی که میمیرد هر قدر به تو نزدیک تر باشد شبیه انفجار صدمه و آسیب بیشتر میزند. روح و روان آدم را نابود میکند و هر قدر دورتر باشد آسیب کمتر میزند تا جایی که تبدیل میشود به یک خبر یا یک صدای بد. دیروز شاید نمیخواستم خبر زخمی یا کشته شدن کسی از دوستانم را بشنوم. دیگر خسته شدهایم. خسته از کوتاهی عمر و بلندی اندوهی از دست دادن کسانمان.
شب در صفحه صحرا کریمی و کاوه خبر مفقودی طیبه را دیدم. خبر مفقودی طیبه و فاطمه را دیدم. دو کارمند تازه استخدام شدهای افغان فلم را. سال اول دانشجوییام در دیپارتمنت تیاتر – هنرهای زیبا با طیبه آشنا شده بودم. از همان سال طیبه را می شناختم و طیبه از بازیگران خوب و فعال دانشکده بود. در نمایش های دانشجویی، در نمایش های جشنواره ها و در نمایش های خصوصی کار می کرد. در تمام این نمایش ها نقش خود را خوب بازی میکرد. چست و چالاک بود، زحمت کش و تیز هوش، وسیع و پر قصه. در نمایش نامه سمفونی مهاجرت اجرایی فوق العاده ای داشت. در نمایش شازده کوچولو  در نقش کودک بازی کرد؛ یکی از درخشان ترین بازی هایی بود که در تالار تیاتر دانشکده هنرها اجرا شد.
پایان نامهاش را درباره تیاتر شورایی در افغانستان نوشت. من این سبک و تکنیکهایش را دوست دارم و این سبک در افغانستان جدید و پر کاربرد است. از همین جهت در مدتی که درباره تیاتر شورایی کار میکرد بیشتر در جریان کارش قرار میگرفتم. درباره بازیگری شورایی نطر می داد. درباره چیزهای تازه از تکنیکهای اگستو بوال. پایان نامهاش به عنوان تیاتر شورایی در افغانستان پایان یافت. بعد از فراغت دنبال بورسیه هنر در قزاقستان بود. زبان قزاقی خواند، چپتر و کتاب خواند و آمادگی گرفت اما به دلیل رانت و فساد و مافیای تحصیلات عالی، فرصت تحصیل در قزاقستان فراهم نشد. در ماستری هنرهای تجسمی دانشکده هنرهای زیبا شامل شد. با شوق و علاقه فراوان می خواند. زمزمه ایجاد دیپارتمنت تیاتر در دانشگاه هرات بود و طیبه ذوق کرده بود استادی آن جا را تجربه کند.
آخرین بار در دیپارتمنت تیاتر دیدم. رفته بودم که استاد صمیم را ببینم. طیبه آن جا بود. از هرجای قصه شد و من وقت برآمدن به استاد گفتم که اگر ممکن است من این سمستر به دلایلی کمتر در صنف میآیم. آن روزها یکی از دانشجویان دانشگاه کابل را به جرم انجام سروی برای طالبان امنیت ملی گرفته بود و من به دلیل صحبت در کنفرانس مطبوعاتی 18 عقرب و اعتراضات دانشجویی در سال های قبلی ترس داشتم. یکی از دوستان هم توصیه کرده بود مدتی احتیاط کنم. استاد صمیم و طیبه هم همدردی و توصیه کردند.  بعدش طیبه با تبسم همیشگیاش گفت استاد جان بودن یا نبودن؛ مسئله این نیست؟ حالا که جان جوان طیبه طعمه آتش انفجار شده است فکر میکنم بودن یا نبودن؛ مسئله این است؟ بودن به چه قیمت و نبودن به چه سادگی.
نامش را در جستجوگر گوگل سرچ میکنم. در سایت روزنامه افغانستان ما میآید: «طيبه موسوي يکي از بازيگران اين نمايشنامه با تاکيد بر اهميت صلح و نقش تياتر در اين راستا گفت: تياتر اعلان احساس به شکل پسنديده است و از همين رو ما خواستيم طرح صلح خود را با نمايش  تياتر انجام دهيم.» در خبر گزاری پژواک میخوانم: «طیبه موسوی یک تن دیگر از این دختران هنرپیشه گفت که اجرای چنین برنامهها میتواند برای نهادینه کردن فرهنگ برابری حقوق زنان و مردان در کشور تاثیرگذار باشد.» آهی تلخی می کشم، آهی به بلندی اندوه نبودن و از دست دادن طیبه و آهی به کوتاهی عمر، به کوتاهی عمر طیبه که در یک بعد از ظهر بهاری جان جوانش در آتش دکتورین شوک خاکستر شد.
همین چند هفته پیش در ایستگاه تونس در پل سرخ دیدم. سر پای چند کلمه گفتم و چند کلمه شنیدم. تعارف کرد در تونس بنشینم. به شوخی گفتم اعتبار نیست پیاده می روم، او هم به شوخی گفت «از مرگ آن چنان مترس که از زندگانی بیهوده» و خندیدیم و خدا حافظی کردیم و گفتم کاش می شد به کسانی که ما را میکشند بگوییم: «اگر زندگیام به درد تو میخورد بیا و آن را بگیر»  و با همین بسنده کن و ادامه نده.
چه کسی میدانست طیبه در یک بعد از ظهر گرم و آفتابی بهار، در یکی از همان تونسها سوار میشود، در مسیری راه به چرت میرود. شاید چرت روزهای بهتر برای زندگی، روزهای بهتر برای بازیگری، روزهای بهتر برای تیاتر و سینما و هنر یا شاید آخرین صحنه بازیگریاش را مرور میکرد که با صدای بلند انفجار چرتش خراب شد. تا چشم به هم زدن از طیبه و آن همه آرزوی خوبش برای این وطن، وطنی که اژدها شده است و مردم خودش را میخورد و میبلعد و پلکی هم نمیزند در آتش انفجار سوخت؛ چنانکه پس از یک شبانه روز تشخیص دادند.
در همین حال عدهای فکر میکنند با به رسمیت شناختن کشتار هدفمند انسان هزاره دیوار منافع ملی مان ترک بر میدارد. کشتار هدفمند یا کشتن گروهی به منظور نابودی مگر غیر این است که هنرمند و کارگر و دانش آموز را در مسیر ترانسپورتی مشخص، در حوزه امنیتی مشخص یا از میان جمع بر اساس مشخصات ظاهری مشخص را تشخص داده سر به نیست کنیم.
یک بار زندگی روزمره خود را با انسانی که در غرب کابل، ساعت ها دورتر از امکانات شهری مقایسه کنیم یا هفتهی را تصور کنیم که برای سومین بار انفجار در موتر تونس جان دها انسان را خاک و خاکستر کرده سوار میشوید و قرار است دو ساعت را در همین مسیر با همین ذهنیت ادامه میدهید، چه حسی دارید؟
طی این چند هفتهای اخیر چندین خانواده چندین طیبه را از دست داده اند. چندین طیبهای که برای افغانستان، برای خودش و برای دوستانش آرزوهای قشنگ داشت. شاید معنای سادهی دوکتورین شوک «به مرگ گرفتن و به تب راضی کردن است». گمان می رود شدت ناامنی و فقر و کرونا مردم را برای پذیریش حکومت و شرایطی که در حالت عادی قابل پذیریش نیست آماده میسازد. دریغ جان جوان، دریغ قامتهای بلند انسانهای نازنین این سرزمین که برای هیچ به خاک و خون کشیده میشوند. شاید حق با طیبه بود: «بودن یا نبودن مسئلهی نیست» شاید هم «بودن یا نبودن؛ مسئله این است»، بودن به چه قیمت و نبودن به چه قیمت. شاید وقت آن رسیده تا برای بودنمان و ماندنمان فکر کنیم و نیز برای نبودن مان. بودن با ارزشهای که بودن مان را معنا میدهد و نبودن برای حفظ ارزشهای که پس از ما زمینه زندگی را بهبود میبخشد و یاد طیبهها را گرامی میدارد. به امید موج هنر ضد جنگ!

آه، آه، آه، آه
باز هم صدای زنگ و بغض تلخ صبحگاه:
- ای دریغ آنکه رفت ...
- ای دریغ ما، دریغ مهر و ماه
دوستان نیمهراه

رود، رود، رود، رود
رود گریه جماعت کبود
در فراق آنکه رفت
در عزای آنکه بود
«دیر ماندهام در این سرا...» ولی شما، عزیز
«ناگهان چه قدر زود...»