صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

نگاهی به فلم «۱۹۸۲»؛ چه بر سرِ لبنان آمد؟ بخش دوم و پایانی

نگاهی به فلم «۱۹۸۲»؛ چه بر سرِ لبنان آمد؟   بخش دوم و پایانی

در ساعت 11 صبح روز 6 ژوئن 1982 صدها تانک و نفربرِ زرهی اسرائیلی در «عملیات صلح برای جلیل» به لبنان حمله کردند. این عملیات در پی ترور سفیر اسرائیل در لندن رخ داد، اقدامی که اسرائیل آن را نقض معاهده‌‌ی آتشبسِ موجود میدانست. «در ظاهر، هدف عبارت بود از عقب راندن فلسطینیها تا ۲۵ مایلیِ مرز. در واقع، این عملیات به تهاجم به بیروت به منظور تقویت متحدان مسیحیِ اسرائیل در لبنان انجامید. پایتخت لبنان هفتهها محاصره و بمباران شد، و اهالی بیروت تشنه و گرسنه ماندند. سرانجام عرفات و نیروهایش، که لبنان را به ورطهی جنگ داخلی کشانده، و ملیگرایان را به جانِ انقلابیون، چپگرایان را به جانِ راستگرایان، و مسلمانان را به جانِ مسیحیان انداخته بودند، پذیرفتند که لبنان را ترک کنند. آنها از طریق شمال لبنان این کشور را ترک کردند و در نهایت به تونس رفتند و دفتر مرکزیِ سازمان آزادیبخش فلسطین را در آنجا بنا نهادند.» (غطاس 2020).
با وجود این، پس از مدت کوتاهی اوضاع به وخامت گرایید. جمهوری اسلامی ایران به بهانهی مبارزه با اسرائیل و به قصد صدور انقلاب، جای پای خود را در لبنان محکمتر کرد و دستکم ۱۵۰۰ عضو سپاه پاسداران را به این کشور فرستاد. طولی نکشید که مصرف مشروبات الکلی و موسیقی ممنوع شد؛ شمار فراوانی از زنان لبنانی چادر سیاه ایرانیمآب بر تن کردند؛ و کوی و برزن پر از تصاویر آیتالله خمینی و شعارهایی دربارهی امام حسین و شهادت و بیتالمقدس شد. بسیاری از جوانان شیعهای که پس از حملهی اسرائیل به جنوب لبنان به زاغههای جنوب بیروت پناه برده بودند و با فقر و ناامیدی دست و پنجه نرم میکردند جذب جنبش شبهنظامیِ تازهتأسیسی شدند که حزب الله نام گرفت. هدف غایی این گروه، همان طور که در سال 1985 در نامهی سرگشادهی ۴۸ صفحهای خود اعلام کرد، تأسیس حکومتی اسلامی به سبک ایران در لبنان بود. به عقیدهی اعضای این گروه، غیرشیعیان و دگراندیشان، از جمله مسیحیان و کمونیستها، چارهای جز پذیرش «صراط مستقیم» نداشتند. شگفت نیست که در پی تلاش ایران برای تحمیل همسانی و همنوایی بر لبنان بسیاری از روشنفکران و هنرمندان لبنانی و غیرلبنانی از این کشور گریختند (غطاس 2020). نیازی به ذکر بقیهی این قصهی پُرغصه نیست.
اکنون لبنان با مشکلات گوناگونی دست و پنجه نرم میکند: «بیش از یکچهارم مردم لبنان زیر خط فقر رسمی، یعنی درآمد ۱۴ دلار در روز، زندگی میکنند و کشور دچار رکود اقتصادی است و از سال ۲۰۱۵ کمتر از یک درصد رشد سالانه داشته است. نابرابری اجتماعی مبهوتکننده است: بنا بر یکی از پژوهشها، درآمد یک درصد بالایی جامعه برابر است با درآمد کل نیمهی پایینی جمعیت.» افزون بر این، آب آشامیدنی سالم به اندازهی کافی در دسترس نیست، هوا آلوده است، برق مرتباً قطع میشود و زبالهها به طور منظم جمعآوری نمیشود.
معترضان لبنانی که از ماهها قبل به خیابان آمدهاند، میگویند: «مناصب دولتی را بین فرقههای مختلف تقسیم میکنند، اگر صد منصب باشد، پنجاه تا به مسلمانان و پنجاه تا به مسیحیان میرسد، مقداری به شیعیان و مقداری هم به سنیها. این کار قابلقبول نیست، الان سال ۲۰۱۹ است! ما خواهان جدایی دین از دولت هستیم نه نابودی دین. فرقهگرایی بحرانی واقعی است و منجر به فساد میشود».

به قول دومینیک عِدّه، رماننویس لبنانی، «از نظر حاکمان لبنان، نجاتِ حال مستلزم تخریب آینده است و بقای خودشان در گروی تداوم منازعات داخلی. بقای رهبران سیاسی که از حمایت قبیلهی خود بهره میبرند از طریق مبارزه بین قبایل تضمین میشود. هر چند فاصلهی بین محدودهی شیعهنشین بیروت با محلهی عمدتاً مسیحینشین اشرفیه تنها چند صد متر است اما شکافی که این دو منطقه را از هم جدا میکند بیشباهت به گسلهای میانقارهای نیست... همانطور که کشور بیش از پیش چندپاره مىشود، دین هم روزبهروز محدودتر و به شاخههاى مختلف منشعب مىشود. این معادلهى پیچیده در همهجاى دنیا در حال گسترش است و لبنان هم در ارتباط با بروز مشکلات و راهحلهاى ناامیدکننده طبق معمول پیشگام است. در زبان عربى معادل «تفاوت ظریف» عبارت است از «فرقٌ صغیر». و واضح است که لبنان در «تفاوتهاى ظریف» سرآمد همگان است. لبنان مرکز این تفاوتهاى ظریف و کاریکاتورگونه و خاستگاه دائمى بحثهاى بیهوده و موشکافانه است زیرا منافع شخصى بعضیها وابسته به تداوم و ماندگارى نابرابرىها است. لبنانىها رکورد همهى انشعابها، انشقاقها و تناقضات را شکستهاند. آنها بدبین و در عین حال پر از عواطف و احساسات هستند، خستهاند و پر از انرژى، براى خانواده و دوستانشان حاضرند هر کارى بکنند اما حاضر نیستند براى اتحاد کشورشان قدمی بردارند.»
آنچه نخستین فلم بلندِ ولید مؤانس را به اثری فراموشنشدنی تبدیل میکند حال و هوای نوستالژیک آن است که طعمی تلخ و شیرین در ذائقهی بیننده باقی میگذارد و او را با حسرتی عمیق تنها رها میکند، حسرت و ندامتی که یادآور این شعر شیوای نزار قبانی است:
«ای بانوی جهان، بیروت...
دستبندهای یاقوتنشانت را که فروخت؟
انگشتریِ جادوییات را که در مصادره گرفت؟
بافههای زرینات را که بُرید؟
شادی خفته در چشمان سبزت را که بسمل کرد؟
که با کارد بر رخسارت خط کشید؟
و بر لبهای بشکوهت آبِ آتش ریخت؟
آب دریا را که با سم آلود؟ کینه بر کرانههای گُلفام که افشاند؟
اینک ما آمدهایم... عذرخواه ... و معترف
که با ذهنیتی قبیلهای تو را به آتش کشیدیم...
و زنی را کشتیم...که نامش «آزادی» بود...

ما چه گوییم ای بیروت...
که در چشمانت خلاصهی اندوه انسانهاست
و بر سینهی سوختهات...خاکسترِ جنگ خانگی
چه گوییم ای بادبیزانِ تابستان، ای گل سرخ کامکاریِ تابستان
که گمان میکرد با تو دیدار کنیم و تو ویران باشی؟
که گمان میکرد گلِ سرخ را هزاران سگدندان برویَد؟
که گمان میکرد روزی چشم به جنگ مژگان برخیزد؟
چه گوییم ای مرواریدِ من؟
ای خوشهی گندمِ من...
ای مدادهای من...
ای رؤیاهای من...
ای برگهای شعرِ من...
تو را این سنگدلی از کجا آمد،
که تو نازکدلیِ پریان داشتی...
هیچ فهم نمیکنم چگونه گنجشکِ خانگی
به گربهی شبشکارِ وحشی بدل شده است...
هیچ فهم نمیکنم ای بیروت
که چگونه بُردی از یاد خدا را...
و به روزگار بتپرستی بازگشتی...

از زیرِ خیزابِ کبود برخیز، ای ایشتار
چون سرود گلِ سرخ برخیز...
یا چون سرود آتش
که پیش از تو...پس از تو...چون تو...چیزی نیست
تو خلاصهای هستی زندگیها را...
ای باغِ مروارید...
ای بندرگاهِ عشق...
ای طاووسِ آب...
پاسِ عشق و خاطرِ شاعران برخیز
پاس نان و خاطر درویشان برخیز
عشق، تو را خواهد...ای زیباترین شهبانو
و خدای تو را خواهد...ای زیباترین شهبانو
اینک تو، چون همهی زیبارویان، خَراجِ زیباییِ خود پرداختی
و جِزیهی تمامیِ کلمات را...

از خوابِ خود برخیز
ای شاهبانو، ای فروزافکن، ای چراغ شعلهور در دل
برخیز تا جهان بر جای مانَد ای بیروت...
و ما نیز بر جای مانیم...
و عشق نیز...
برخیز
ای زیباترین مرواریدی که دریا پیشکش کرد
اکنون دانستیم
معنای تهی کردنِ شیشهی جوهر را بر طرح آسمانِ تابستان...
اکنون دانستیم
که ما ضد خدا بودیم و...ضد شعر

ای بانوی جهان، بیروت...
ای جایگاه نخستین قرار...و نخستین عشق...
و آنجا که شعر نوشتیم
و در کیسههای مخملش پنهان داشتیم...
اکنون اعتراف میکنیم
که ما چون بیابانگردان به تو دل باخته بودیم...
و درست...چون بیابانگردان
عشقبازی میکردیم...
اکنون اعتراف میکنیم...که تو یارِ ما بودی
شب همهشب به بسترت پناه میآوردیم
و سپیدهدم چون بیابانگردان کوچ میکردیم
اکنون اعتراف میکنیم...که بیسواد بودهایم...
و نمیدانستیم چه میکنیم...
اکنون اعتراف میکنیم...که از قاتلان بودهایم...
و سَرت را دیدهایم
که چون گنجشک در پای صخرههای رَوشه[2] میافتاد...