صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

نگاهی به فلم «۱۹۸۲»؛ چه بر سرِ لبنان آمد؟ بخش اول

نگاهی به فلم «۱۹۸۲»؛ چه بر سرِ لبنان آمد؟   بخش اول عرفان ثابتی / منبع : آسو

««چه بر سرِمان آمد؟» این پرسش ذهنِ ما اهالیِ خاورمیانه و جهان اسلام را اشغال کرده است. این سؤال ورد زبانمان است. از ایران تا سوریه، از عربستان سعودی تا پاکستان، و در وطنم لبنان با این پرسش روبهرو خواهید شد. گذشته برای ما سرزمینی بیگانه است، سرزمینی که در باتلاق قتلهای فرقهای فرو نرفته است؛ جایی سرزندهتر و عاری از نارواداریِ مهلک متعصبان مذهبی و جنگهای ظاهراً بیپایان و نامنظم. هر چند در گذشته هم کودتا و جنگ وجود داشت اما این کودتاها و منازعات از نظر زمانی و مکانی محدود بودند، و آینده هنوز نویدبخش بود. «چه بر سرمان آمد؟» شاید این پرسش به ذهن دو گروه خطور نکند: آنهایی که جوانتر از آناند که دنیای متفاوتی را به یاد آورند، و آنانی که والدینشان به آنها نگفتهاند که در جوانی وقتشان را صرف شعرخوانی در پیشاور، جر و بحثهای شبانه دربارهی مارکسیسم در میخانههای بیروت، یا دوچرخهسواری در پیکنیک کنار رود دجله در بغداد میکردند. این سؤال ممکن است به نظر غربیها هم عجیب به نظر برسد زیرا تصور میکنند که افراطگرایی و خونریزی همیشه مثل امروز در خاورمیانه رایج بوده است.» (کیم غطاس، موج سیاه: عربستان سعودی، ایران و رقابتی که خاورمیانه را به هم ریخت، 2020).
ولید مؤانس، فلمنامهنویس و کارگردان آمریکاییِ لبنانیتبار که در زمان حملهی اسرائیل به لبنان در سال 1982، دانشآموزی ده ساله بود، در نخستین فلم بلند خود، با الهام از خاطرات دوران کودکیاش میکوشد به این پرسش پاسخ دهد که «چه بر سرمان آمد؟». «۱۹۸۲»، که نمایندهی رسمی لبنان در بخش بهترین فلم بلند خارجی جوایز اسکار سال 2020 بود، در ماههای اخیر در جشنوارههای گوناگونی نظیر رم و پالم اسپرینگز به نمایش درآمده و موفق به کسب جوایزی در جشنوارههای تورنتو و الجونه شده است.
ژوئن 1982، آخرین روز سال تحصیلی در یک مجتمع آموزشیِ انگلیسیزبان در لبنان. وِسام و مجید، دو دانشآموز دبستانی، در محیطی بهشتآسا از عشق و دلدادگی سخن میگویند. وسام در بیروت شرقی زندگی میکند و دلبستهی همکلاسیاش ژوانا، از اهالی بیروت غربی، است. مجید سرگرم نصیحت کردن وسام است و وی را از این عشق نافرجام برحذر میدارد. او به وسام یادآوری میکند که حتی اگر بتواند از ایستهای بازرسیِ صعبالعبور بین شرق و غرب بیروت بگذرد باز هم موفق به دیدار محبوب نخواهد شد زیرا ژوانا تابستانها را در پاریس میگذراند. مجید به وسام هشدار میدهد که اینجا آمریکا نیست و اوضاع با فلمهای بروک شیلدز فرق دارد و ممکن است به علت اظهار علاقه به دختری از مذهبی دیگر کتک بخورد.
بیرون از مدرسه معلم آنها، یاسمین (با نقشآفرینی بازیگر و کارگردان نامدار لبنانی نادین لبکی) با برادرش ژُرژ مشغول مجادله است. ژرژ میخواهد به شبهنظامیان مسیحی بپیوندد اما یاسمین چنین کاری را جنگ با همسایگان میداند و به شدت با آن مخالف است. چند ساعت بعد وقتی دانشآموزان سرگرم پاسخ دادن به پرسشهای امتحانات آخر سالاند، مادر یاسمین در تماسی تلفنی با ناراحتی به او خبر میدهد که ژرژ برای جنگیدن به جنوب رفته است. رادیو به نقل از صلیب سرخ اعلام میکند که اسرائیل به شمال صیدا حمله کرده و خبررسانی و امدادرسانی به آنجا مختل شده است.
وسام امتحان جغرافی را ناتمام رها میکند و دنبال ژوانا به حیاط مدرسه میرود تا با او سرِ صحبت را باز کند. یاسمین با معلم دیگری به نام ژوزف بر سر سیاست مشاجره میکند. دانشآموزان مضطرباند و گاهگاهی از برگهی امتحان سر برمیدارند و به آسمانی چشم میدوزند که دود سیاه بلندی آن را فراگرفته است.
گویندهی رادیو اعلام میکند که هزاران نفر از جنوب لبنان گریختهاند. حالا دیگر میتوان جنگندهها را در آسمان دید. ناگزیر امتحان ریاضیات ناتمام میماند و مسئولان مدرسه در پی تخلیهی آن برمیآیند. در مدتی کمتر از چند ساعت، سایهی شوم جنگ این فضای دلانگیز را به برزخی پرآشوب تبدیل میکند. چه اتفاقی برای این کودکان رخ خواهد داد؟ چه بر سرِ عشق وسام خواهد آمد؟ آیا این رؤیا به کابوس بدل خواهد شد؟
ولید مؤانس میگوید: «این داستان به آخرین روز مدرسهام در لبنان در سال 1982 بسیار شباهت دارد. آن روز مجبور شدیم که امتحانات را متوقف کنیم و خیلی سریع از مدرسه بیرون برویم. چند سال قبل سعی کردم که آن خاطره را در قالب داستان کوتاهی تعریف کنم اما تمام کردنش خیلی سخت از کار درآمد تا این که به این نتیجه رسیدم که میخواهم آن را به صورت فلم درآورم... من در دو کشوری بزرگ شدم ــ لیبریا و لبنان ــ که هر دو به سهم خود درگیر جنگ بودند... جنگ به شیوههای گوناگونی مردم را متأثر میکند و بر آنها تأثیر منفی میگذارد. برایم بسیار مهم بود که واقعاً از این تجربهی انسانی و میل به زندگی و تحصیل استفاده کنم. تحصیل تنها راه نجات است... این فلم بیش از هر چیز داستان بزرگ شدن یک کودک است، داستانی آمیخته با عشق و جنگ... من به بیان تجربهی کودکان علاقه دارم... میخواستم حس و حال واقعیِ آن دوره را بیان کنم... از یک سو با بچههایی طرف هستید که خیلی معصوم و صاف و سادهاند؛ سرشار از عاطفه و محبتاند. از سوی دیگر با بزرگسالانی طرف هستید که کاملاً از اتفاقات دوروبرِ خود متأثرند. مسئله این است که آیا آدمبزرگها میتوانند با هم مصالحه کنند یا نه. فلم در اصل به این واقعیت میپردازد که آدمها باید برای دستیابی به تفاهم با یکدیگر گفتگو کنند.»
به نظر کیم غطاس، جنگ تابستان 1982 بیروت قدیمی را از بین برد و «موج سیاهِ» بنیادگرایی را در این کشور به راه انداخت. از دههی 1950 کافههای بیروت به پاتوقی برای هواداران گرایشهای گوناگون سیاسی و هنری تبدیل شده بودند و ناظران غربی خیابانهایی مثل حمراء را با شانزه لیزه یا گرینیچ ویلِج مقایسه میکردند. هر چند جنگ داخلی لبنان به تدریج به شکاف میان مسلمانان و مسیحیان، و در واقع، شرق و غرب، بیروت دامن زد اما بیروت همچنان «پایتخت مدرنیتهی عربی» به شمار میرفت و در بعضی از خیابانهای آن به آسانی میشد نسخههایی از روزنامهها و مجلات همهی گروههای ایدئولوژیک خاورمیانه، از طرفداران آیتالله خمینی و جمال عبدالناصر گرفته تا کمونیستها و بعثیها، را خریداری کرد. افزون بر این، بیروت هنوز مأمن روشنفکران، هنرمندان و دگراندیشانی بود که از دیگر کشورهای منطقه گریخته بودند (غطاس 2020).
به تعبیر رسای غطاس، «جنگ ]داخلی[ این کشور کوچک مدیترانهای را بیش از پیش به نوعی ملجاء و پناه تبدیل کرده بود، به نوعی اردوی آمادگیِ پرشور و نشاط که قمارخانهها و رستورانهایش هنوز در هنگام آتشبس ماهی آزاد دودی و خاویار سِرو میکردند. هم صف نان وجود داشت و هم مشقت اقتصادی، هم کشتار و هم همایشهای ادبی. همهی سازمانهای جاسوسی (سیا و کاگب و موساد) در این شهر فعال بودند.»