صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

شنبه ۱ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

شاهکار ماجراجویانه و عامه‌پسند؛ «به سوی غرب» یک کمدی بزن بکوب

شاهکار ماجراجویانه و عامه‌پسند؛ «به سوی غرب» یک کمدی بزن بکوب علی اصغر کشانی / منبع: مجله نماوا

«به سوی غرب» از بهترینهای لورل هاردی و موفقترینهای هال روچ و از جذابترین و پر پیچ و خمترین متنهای چارلی راجرز با کلی موقعیت، فراز و فرود و تعلیقهای جذاب و نفسگیر است. یک کمدی خانوادگی و سرگرمکننده، سرشار از زد و خورد، دردسر، بزن بزن، تعقیب و گریز که انگار مترو گلدوین مایر برای روده بُر کردن مخاطبانش آن را پخش کرده است. یک فلم ماجراجویانه بدون هیچگونه اُفتِ روایی با شوخیهای بکرِ بدون کهنه شدن که در پی تصویری سوداگرایانه از غرب برای یافتن طلا، با پیامدهای آشکار اخلاقی از خوشبختی و نیک سرشتی گرفته تا درستکرداری و وارستگی است. اثری با خطکشی میان آدمهای بیچیزِ بینوایِ آسیبپذیر اما سادهدل، نجیب، پاک، شریف و باوجدان که لایق خوشبختیاند و در مقابل انسانهای بد ذات، حریص، حقهباز، فریبکار، مالاندوز، طمعکار، ستمگر و زشتکرداری که در پی بهرهکشی، زورگویی و استثمار دیگراناند.
این کمدی – وسترنِ درخشان و نشاطآور که به تاریخ ۱۵۰ سال گذشته ایالات متحده (ماجرای تب طلا در کالیفرنیا که جویندگان طلا را طی سالهای ۱۸۴۸ تا ۱۸۸۵ از اورگن، هاوایی، مکزیک، شیلی و پرو به معادن طلای سیرانوادا و شمال کالیفرنیا کشاند) اشاره دارد؛ گروه دو نفره لورل و هاردی (که همکاریشان به عنوان گروه دو نفره از ۱۹۲۱ با فلم «شلوار پوشاندن به فیلیپ» شروع و تا ۱۹۵۱ با بازی در ۱۰۶ فلم ادامه داشت) دوباره در کنار هم قرار گرفتند تا یک ساعت و نیم تحرک و سرگرمی تولید کنند.
طرح این کمدی یکدست، مستحکم و تحسینبرانگیز با شوخیسازیهای غنی از این قرار است که لورل و هاردی (با همان تصویر آشنای چاق و لاغر ولگردِ قهرمان) در پی یافتن دختری به نام «مری رابرتز» به سمت غرب میروند تا خبر فوت پدرش و هم چنین وصیتنامه پدرش مبنی بر در اختیار گرفتن معدن طلا و ارثیه هنگفت او را به مری برسانند. آنها مری را در کافهای در غرب مییابند جایی که صاحب کافه (میکی فین) و همسر طماعش (لولا مارسل) با جا زدن خود به جای مریِ از همه جا بیخبر که مستخدم و رختشوی کافه است، در پی تصاحب ارثیه او هستند.
راجرز که پیشتر برای هال روچ، روحِ زنده، کوهستان، این به آن در را بر اساس زوج کمدی دو نفره استن و الیور کارگردانی کرده بود، این بار به مانند فلم «شیطانهای پرنده» تنها دست به نگارش فلمنامه میبرد و با چیرهدستی او، فلم سرشار از سکانسهای غنی کمدیهای دو نفره لورل و هاردی است؛ از حقه لورل برای گرفتن کالسکه در جاده جنگلی و شوخی با زنی که بعدا معلوم میشود همسر کلانتر شهر است و کالسکهسواری بهظاهر شاهانه اما مسخره هاردی که به فرورفتنش در رودخانه ختم میشود تا پیچ و تاب خوردن پر اوج و فرودِ دسته جمعی برای از دست ندادن وصیتنامه، کلاه خوردن اجباری لورل و در نهایت انواع و اقسام ورود شبانه به کافه برای به دست آوردن وصیتنامه.
این کمدی بزن بکوب دلچسب جیمز هورن که یکی از زیباترین رقصهای دو نفره استن و اُلیور و خواندن ترانه «به دنبال کاج تنها» و موسیقی ماروین هاتلی و صدای «چیل ویلز» را در خود دارد، به گفته دخترِ استن لورل «فلم محبوب پدرش در میان انبوهی از فلمهای عمرش» هم است؛ فلمی پُر از شوخیهای آشنای برگرفته از شخصیت لورل و هاردی مثل روشن کردن آتش با دست، مجبور شدن به خوردن اشیا (چارلی راجرز این شوخی را در سادهلوحها در آکسفورد و احمقها در دریا و… هم به کار برده است) و گیر کردن کله الیور در کف سالن (یادآور شوخیهای صامت)، بستن میکی فین به لوستر و گیر کردن سرش لای در ورودی کافه و کشیدن الاغ به بالای بالکن (با تبدیل شدن به یکی از سوررئالیستیترین تصاویر تاریخ سینما) است.
با همه این بگیر و ببندها، بی دست و پاییها و دسته گل به آب دادنها، اینبار هم این دو شخصیت سادهدل و البته ساده لوح سرِبزنگاه سر از کار شیادان در میآورند و در آخرین لحظات با هر بدبختی که هست برای جلوگیری از خرابکاری و کلاه نرفتن بر سرشان، با سماجت و پشتکار تمام و با نقشه پشتِ نقشه کشیدنهای خندهآورشان به سوی موفقیت پیش میروند.
اثری عامهپسند و سرشار از دیالوگهای بامزه:
لولا: این حقیقت داره که پدرم مرده؟
استنلی: امیدواریم، چون دفنش کردیم!
لولا با حالتی ناراحت: از چی مُرد؟
استنلی: از سهشنبه، شاید هم چهارشنبه!
و دست آخر جایی نزدیک «براشوود گلاش» وقتی مری، استنلی و اُلیور پیش از عزیمت به سمت خوشبختی میخواهند مسیرشان را انتخاب کنند، اُلیور میپرسد:
خب حالا کجا بریم؟
مری: بریم جایی که من به دنیا آمدم؟
اُلیور: تو اهل کجایی؟
مری: اهل جنوبم.
اُلیور با خوشحالی: چه عالی، منم اهل جنوبم
با اکراه، خطاب به استنلی: تو اهل کجایی؟
استنلی: منم اهل جنوبم.
الیور با کنجکاوی: جنوب کجا؟
استنلی با لبخند همیشگیاش: جنوب لندن (اشاره فرامتنی به زادگاه واقعیاش).
شکی نیست که آنها اگر همین یک فلم را در کارنامهشان داشتند هم بیبروبرگرد در صدر لژیونرها و پانتئونهای بزرگان سینما جای میگرفتند.