صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۶ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

درخت بید کور و دختر خفته بخش اول

درخت بید کور و دختر خفته بخش اول غضنفر کاظمی

«درخت بید کور و دختر خفته» نام یکی از مجموعه داستانهای هاروکی موراکامی نویسنده نام آشنایی جاپانی است. این مجموعه توسط مونا حسینی ترجمه شده و نشر قطره هم در تهران منتشرش کرده است. در این مجموعه هفت داستان کوتاه منتشر شده است که نامهایشان به ترتیب عبارت اند از «رانندهی تاکسی خونآشام»، «شهر او»، «جشنوارهی شیر دریایی»، «درخت بید کور و دختر خفته»، «دختری از ایپاناما، 1963/ 1982»، «دومین حمله به نانوایی» و «آینه».
این کتاب تا اکنون جایزههای را نیز از آن خود کرده است که از جمله میتوان به جایزه یومیوری، نوما و گونزو اشاره کرد. از موراکامی به عنوان نویسندهای یاد میشود که بیشتر به مفاهیم وجودی بشر همچون تنهایی، عشق، مرگ، پوچی، اضطراب، دلهره و امید میپردازد و همین باعث شده است که مخاطبانی هم در سراسر جهان داشته باشد. در ادامه نگاهی گذرایی خواهم انداخت به داستانهای این مجموعه و برداشت هرچند ناقص و شاید هم به کلی اشتباهم را پیرامونشان خواهم نوشت. به ترتیب از اولین داستان شروع میکنم.

 رانندهی تاکسی خونآشام
این داستان از یک ناپایداری شروع میشود. گرچند همیشه باید یک ناپایداری باشد که داستان ها از آن شروع گردد. «بعضی وقتها حجم زیادی از بدشانسی و بداقبالی روی سر آدم هوار میشود. ممکن است اندکی اغراق در این باشد، اما وقتی اتفاقات بد برای یک نفر به وقایع دنبالهدار بدل میشود، قطعاً میتوان گفت که حجم عظیم بدشانسی و بداقبالی روی سر او هوار شده است. امروز من مصداق همین هوار شدن حجم زیادی از بدبختی بودم. اول از همه زنی که با او قرار داشتم، سرکارم گذاشت. سپس یکی از دکمههای ژاکتم گم شد. یک نفر را در مترو دیدم که حاضر بودم سرم برود اما نبینمش. دندانم شروع کرد به زق زق کردن و حالا هم زیر باران و ترافیک غیرقابل تحملی ناشی از تصادف، در تاکسی گیر افتادهام. حالا به من حق بدهید اگر کسی بیاید بگوید همهی این اتفاقات روزمره و طبیعی است، یک سیلی محکم مهمان من خواهد بود. موافق نیستید؟ همین است که میگویم سر و کله زدن با مردم کار دشواری است. البته من آدم چندان سختگیری نیستم و گاهی اوقات به زندگی از دید پادرهایی که رویشان نوشته خوشآمدید و تمام وقتشان صرف خوابیدن جلوی در ورودی میشود، نگاه میکنم و میدانم آنها هم بدبختیهای خاص خودشان را دارند. اما نقش ما در زندگی چیست؟» (ص 7) مردی که از همان اول از بد اقبالی و بدشانسیاش پرده برمیدارد و نیز چیزهایی بسیاری دیگر را نیز در بخش اول داستان بیان میکند.
او در این بخش میگوید که امروز حجم زیادی از بدبختی سر خودش هوار شده است. این شخصیت داستانی از قرار گذاشتن با زنی میگوید که او را سر کار گذاشته است. سپس از گم شدن دکمه ژاکتش میگوید و بعد، از اینکه آدمی را در مترو دیده که حاضر بوده سرش برود اما او را نبیند. پس از آن داستان خط داستانی ثابتی را دنبال میکند. مرد حالا داخل تاکسی نشسته است و به رانندهای تاکسی سمیجی برخورده که مرتب از او در مورد «خون آشاما» میپرسد. بحث برخلاف میل مردی که سوار تاکسی شده در مورد خون آشاما ادامه پیدا میکند تا آنجا که راننده از اینکه خودش نیز یک خون آشام است پرده بر میدارد. هر دو اما تا آخر از پا نمینشینند و هی در این مورد صحبت میکنند. راننده تاکسی میگوید از آن خون آشامای کلیشهای نیست که یک شنل بپوشد و کالسکه براند. او یک فرد عادیست، مالیات میدهد، شناسنامه دارد و بسیاری چیزهایی عادی دیگر و اینکه نوشیدن خون زنها را بیشتر از هرچیزی دیگری ترجیح میدهد.
شخصیت پس از پایین شدن از تاکسی میرود به آپارتمانش و به زنی که در اول داستان او را سر کار گذاشته بود زنگ میزند. به او میگوید که سوار هیچ تاکسی «لاکرد» در مرکز شهر نشود چون رانندهاش خون آشام است و شب بخیری میکند. داستان در همین جا به اتمام می رسد.
جدایی از بخش اول داستان که از زبان خود شخصیت به بدشانسی و بداقبالیاش پرداخته میشود پیام دیگر داستان فکر کنم رنگ و بوی شاید سیاسی دارد. این که خون آشامهای به ظاهر آدم، همانند مردمان عادی در قلب شهرها خانه کردهاند و بسیار ساده به آشامیدن خون مردم میپردازند.
 شهر او
این داستان نیز از زبان اول شخص قصه میشود. او داستان را از باریدن برف در خیابانهای ساپور واقع در شمال جاپان شروع میکند. سپس از این که تازه از توکیو به این شهر آمده است سخن میزند. داستان فلش بک میخورد به گذشته و به زمانی که با دوستش که اکنون با اوست در یک جای دور افتاده و در غرب جاپان زندگی می کرده است.
شخصیت داستانی اکنون از دوستش جدا، یکی در توکیو و دیگری در اوهایو زندگی میکند. در این بخش از چیزی گفته می شود که گویا یک تصمیم چقدر می تواند زندگی کاملا متفاوتی رقم بزند و این که اگر جای این دو دوست تغییر میخورد اتفاقات عجیب و غریبی برای افراد رخ می داد. آدم ها در واقع همانند دانه های در باد تشبیه می شود که به راحتی از هم جدا میشوند.
این داستان به باور من از دو بخش تشکیل شده است. یک این که شخصیت اول از توکیو پرواز کرده و آمده در شمال جاپان، با دوستش دیداری داشته و از هر دری خصوصا از گذشته و دوستان مشترک قصه کردهاند، دوم هم این که شخصیت پس از فراغت از نزد دوستش رفته به اتاقش در هوتل. او در هوتل، تلویزیونش را روشن می کند. چیزی که در تلویزیون می بیند و ارتباط برقرار کردن با زنی که تبلیغاتش در یکی از شبکه ها پخش می شود در واقع بخشی دیگری داستان را شکل می دهد.
شخصیت اصلی به زن که در تبلیغات است طوری خیره می شود و توصیفش میکند که به گفتهای خودش انگار روی صحبتش تنها با اوست. او در حین دیدن تبلیغات در تلویزیون درخیالاتش مکانی که زن از آن سخن می زند را تصور و صحنه سازی می کند. به گفتهای خودش باز دوباره بر زیر بالهای واقعیت برمی گردد و در خیال خود به شهر او سفر میکند. شخصیت باور دارد که این زن شاید برایش کمک کند، اما بعید می داند که بتواند به شهر او برود.
جشنوارهی شیر دریایی
جشنواره شیر دریایی یکی دیگر از داستانهای این مجموعه است. شخصیت داستانی که گمان میرود خود هاروکی ماراکومی باشد در آپارتمانش نشسته است که زنگ دروازه به صدا در میآید. دروازه را که باز میکند میبیند یک شیر دریایی پشت دروازه است. شیر دریایی از شخصیت داستان اجازت میطلبد برای اینکه چند کلمهای با وی صحبت کند. او الزاما شیر دریایی را به داخل خانهاش دعوت میکند...