صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۱۰ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

فلم: بی‌خانمان‌ها یا فقط آدم‌های بی‌خانه (نگاهی به فلم «سرزمین خانه به دوش‌ها» ساخته کلویی ژائو)

فلم: بی‌خانمان‌ها یا فقط آدم‌های بی‌خانه (نگاهی به فلم «سرزمین خانه به دوش‌ها» ساخته کلویی ژائو)

غضنفر کاظمی:
در جایی خوانده بودم کسی به نام «ژان روش» که از او به عنوان فلم ساز و استاد سینمایی وریته یاد شده بود گفته است: «عینیت زندگی آن قدر ارزشمند است که نیازی به روایت اغراق آمیز در سینما ندارد. سینما باید عین حقیقت روزمره باشد، مثل یک چشم مشاهدهگر.»
به نظر من فلم «سرزمین خانه به دوشها» فلمی است که در همین قالب میگنجد و این فکر میکنم به معنی نقطه قوتش است.
سرزمین خانه به دوشها در واقع یک مستند از زندگی مردمان خانه به دوش اهل آمریکا است که از خود هیچ خانه و کاشانهی ندارند. فرانسیس مک دورمند در نقش «فرن» تنها کسی است که در نقش یک خانه به دوش است، دیگر کسانی در این فلم تقریبا همه در نقشهای واقعی خودشان هستند و این یعنی مهر تاییدی بر واقعی بودن و تا جایی هم مستند ساختن زندگی یک بخشی از مردم که بعضی به دلخواه و بعضی هم به اجبار چنین زندگی را پیشه کردهاند.
زندگی این جماعت طوری است که گاهی در صحراهایی بی آب و علف زندگی میگذرانند و گاهی در شرق و گاهی هم در غربیترین نقطهی آمریکا و البته این چیزی بدی نیست.
چون در این فلم به خوبی نشان داده میشود که خانه به دوشی که یک نوع انتخاب در زندگی است میتواند چیزهای خوب بسیاری را برای آدم به ارمغان بیاورد.
ژائو در این فلم بیان میکند که در مقابل این همه عظمت هستی، اشتباه است که آدم سر در لاک خود فرو کرده و از همهی این هیجانات و زیباییها به دور بماند.
او در سکانسهای زیادی زیباییها و بزرگی هستی در برابر کوچکی و حقارت انسان را تصویر میکند. همانند نشان دادن زیباییهای غروب و طلوع آفتاب در آن دشتهای دور افتاده، دریایی خروشان و خشمگین در برابر فرن آرام، نشان دادن دایناسوری بزرگ در کنار فرن کوچک و به تصویر کشیدن کوهستانهای عظیم در برابر این موجود نحیف. به باور من نشان دادن همهی این موارد از نظر کلویی ژائوی کارگردان، یعنی عظمت دنیا و این که تنها آدمهای خانه به دوش چون «فرن» میتوانند حداقل بخشی از این عظمت و بزرگی هستی را ببینند، از نزدیک لمس کنند و گاهی هم تجربه و درک کنند.
داستان از این قرار است که زنی به نام فرن که یک بیوه شصت ساله اهل نوادا است خانه و شوهرش را پس از بسته شدن یک شرکت گج که شوهرش در آن مشغول کار است و اتفاقات عجیبی که در زندگیاش میافتد، از دست میدهد.
پس از آن فرن، این زن تنها تصمیم میگیرد که در یک ون سفید کوچک زندگی بگذراند.
او همواره در سفر است و برای مدتی در جاهای مختلف کار میکند. بعدا از طریقی متوجه میشود که خانه به دوشانی بسیاری در جایی مشخصی همیشه جمع اند و به همدیگر کمک میکنند. او به همانجا میرود و پس از آن اتفاقات حول محور شخصیتهای همان مکان و خود فرن میچرخد. در این جمع پیرمردی رهبری گروه را به عهده دارد که پسرش بر اثر خودکشی مرده است و همین باعث کوچنشینی وی شده است.
این پیرمرد حالا تصمیم گرفته است به مردم کمک کند و با کسانی که برای مدتی به این جمع میپیوندند و بعد میروند خدا حافظی نکند چون باور دارد آنها را خیلی زود در همین حوالیها ملاقات خواهد کرد.
بخاطری که او فرصتی برای وداع با فرزندش نداشته و اکنون هم دیگر قصدی برای خداحافظی از کسی ندارد.
فرن در این مدت کم کم یاد میگیرد که لبخند بزند و برای دیگران احترام بگذارد. او متوجه میشود که دوست داشتن و انرژی دادن به کسانی که بر سر راهش واقع میشوند مسیر حقیقی اوست، نه اسیر بودن یک نواخت به یک کار و زندانی کردن خودش تک و تنها در یک خانه.
در طول و عرض فلم شخصیتهای بسیاری به نوعی داستانهایشان را تعریف میکنند و یا نشان داده میشود که هرکدام به دلایلی رو به کوچنشینی آوردهاند. کسی پس از باخبر شدن از بیماریاش تصمیم گرفته به دل طبیعت بزند و رویایش که سفر در دور آمریکاست را به واقعیت مبدل کند. یکی هم زندگی را بیارزشتر از آن میدانسته که خود را تبدیل به ماشین کار کند. بخشی هم به اجبار و عدهای هم به خاطر اینکه بیشتر از زندگیشان لذت ببرند به این گونه زندگی پناه آوردهاند. شخصیتها در این فلم به حدی خاکی و عادی است که هیچ قهرمانی در ذهن بیننده نقش نمیبندد که پس از پایان فلم بخواهد به یادش آورده و از رشادتهایش پند بگیرد، حتی فرن که تقریبا تمامی فلم بر حول محور او میچرخد.
حقیقتا خود من از این فلم آنچنان برداشت هیجان انگیزی نداشتهام که اکنون بنویسم این فلم با من چنین و چنان کرد و برای شما هم از خوبیها و تاثیرش بر زندگی افراد بنویسم. این فلم برای من حداقل، فلمی بود همانند بسیاری از فلمهای دیگر که همیشه میبینمشان و تنها فقط برای مدتی ذهنم را درگیر میکند و به زودی جایش را فکرها و دغدغههای دیگری پر میکند.
شاید هم دلیلش این است که من به عنوان یک بیننده مبتدی نتوانستهام شرایط فرن و کسانی دیگری که در آمریکا زندگی دارند را به درستی درک کنم، در صورتی که مخاطبان آمریکایی و کسانی که در چنین وضعیتی زیستهاند شاید به درستی بتوانند با فلم و شخصیتهایش احساس همذاتپنداری کنند.
حرف اساسی و مهمتر از همه اینست که کلویی ژائو به خوبی توانسته است زندگی عادی یک بخشی از مردم را تصویر کند که مردمان دیگر آنها را غیر عادی و بیخانمان فکر میکنند، در حالی که آنها خودشان فقط انتخاب کردهاند که چنین زندگی کنند. به عنوان نمونه در جایی از فلم نوجوانی فرن را «بی خانمان» خطاب میکند اما فرن به او میگوید: « من بیخانمان نیستم، فقط خانه ندارم!»
به هر روی این فلم با واکنش مثبت منتقدان بسیاری مواجه شده است و جایزههای بسیاری را نیز برده است.
از جملهی آن‌‌ها میتوان به جایزه بهترین فلم، جایزه بهترین کارگردانی برای کلویی ژائو و جایزه بهترین بازیگر زن برای فرانسیس مکدورمند از جشنواره اسکار امسال یاد کرد و نیز جایزه شیر طلایی ونیز، دو جایزه بهترین فلم درام و بهترین کارگردانی از گلدن گلوب جایزههایی است که این فلم در کارنامهاش دارد.