صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۶ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

شب يلدا و تربوزهای زيركاه...

شب يلدا و تربوزهای زيركاه... نویسنده : عبدالواحد رفيعی

كودكی زمان درکِ بهتر از بعضي اتفاقات زندگی است و دورهی ماندگاری و پايداری بعضي حوادث اطراف آدم به شكل شيرين آن مي باشد. به شكلي كه در بزرگسالي هيچگاه نميتوان به آن زيبايي و شيریني آن را درک كرد.
شبِ يلدا هم يكي از آن شبهايی بود كه در ذهن كودكيِ ما، معني شيرينتری داشت. مثل تربوزِ رسيده و سردی كه در شبِ يلدا ميخورديم تا هزارسال عمر كنيم. شب يلدا برای بزرگسالان معنی درازترين شبِ سال را داشت. آنها در آن شب به وسيلهی تربوز و انار، در جستجوي سلامتیشان میگشتند، ولی برای كودكان ضمن شادی و شور و شعف، معنی بيدار خوابی، فال، خسته، كِشته، توت خشك و تربوز خوري را میداد...
كودك و کوچک كه بوديم وقتي مراسم «پاليزلَش» میشد، يعنی حاصلات پاليز (جاليز) را كه عبارت بود از؛ تربوز (هندوانه) خربوزه، بادرنگ (خيار) كدو و... را جمع میكرديم يا به قول ما  پاليز را «لَش» میكرديم. پدرم بيشتر از همه و هر چيزی، ياد شب يلدا بود و يا شايد با ديدن تربوز، ياد شبِ يلدا میافتاد. سرِ دهقان صدا میكرد: «يگان ده بيست تا تربوز خوب جدا كن بري شو يلدا» و دهقان نيز چند تا تربوز را كه به نظرش پوست ضخيم و كلفتتری داشت، جدا برمیداشت، كناری میگذاشت تا كسي دست نزند.
«پاليزلش» هم برای خودش مراسمی بود شبيه به «خرمن گيري» و مراسم «كشتن گوسفند قديدي»  كه هرسال يک بار برای هرخانهای در دهات رخ میداد و با مراسمی به ياد ماندنی گرچند كه برای بزرگترها يک كار بود به معنی برداشت حاصلات و سرانجامِ يك دوره عرق ريزي كه در آن روز، مزد زحمتهای خود را میگرفتند، ولی برای اطفال شور و شعفی ايجاد میكرد كه تا سالها يادش و مزهاش با روح و روان آدم میماند و تاهنوز هم شيرينی و شادي آن در سرم هست.
پدرم «تربوز»هايی را كه برای شبِ يلدا در نظر گرفته شده بود، با امانت و احتياط بسيار، بار خر میكرد و دانه دانه از بار پايين میگذاشت تا زخمی و ضربه نبيند. بقيه تربوزها را در «خانه كته»ی ما كه شبيه به دالانی بود و به عنوان انباری از آن استفاده ميشد، میانداختيم. اضافي آن را روي بامها میريختيم. تا چند ماه، بیحساب و كتاب در هر موقع شبانه روز كه دل ما میشد و هوسِ ما میكشيد، با چاقو به جان تربوزها میافتاديم. اول از همه سرِ گردی از بدنش جدا میكرديم تا ببينيم كه مغزش سرخه يا نه؟ بعد دو قاب كرده اول از همه مغز آن را میخورديم.
در آن زمان و در آن سن و سال كه بركت بود و فراوانی، هيچگاه تصور نميكرديم روزي برسد كه ما تربوز را مثل عسل به كيلو و مثقال بكشيم. اصلا تصور «تربوز» با «ترازو» هنوز كه هنوز است برای ما خندهدار است، تا چی رسد به اينكه آن را بخريم و روی آن پول بدهيم. در دهاتِ ما هيچگاه رواج نبود كسي تربوز را بفروشد يا بخرد. چنان بی حساب و كتاب بود كه پدرم بارهای خر را براي خانههاي همسايه كه پاليز نداشتند روان ميكردند. و بعد جوال را از تربوز پر ميكرد همراه چكه و كِشته و مسكه به كابل برای فلان دوست و بهمان آشنا و رفيق و فاميل روان ميكر
شب يلدا كه از راه میرسيد، اولين چيزي كه گفته میشد اينكه در شب يلدا خوردن تربوز ثواب دارد. از مادر كلانم هزار بار شنيده بودم كه اگر در شب يلدا يك برِش تربوز بخوريم، هفتاد نوع مرض از جان ما دور میشود. با چنين باور قشنگی بود كه ما سراغ تربوزهای زير كاه در كاهدان میرفتيم. موقع بيرون آوردن تربوزهای شب يلدا از زير كاه، پدرم «چارشاخ» میگرفت، كاهها را پس میزد، تربوزها را كه به حساب گذاشته بود، به حساب بر میداشت و به كناری غلت میداد. بعضی وقتها ميديديم كه بغلش سياه شده است و بعضی هم شكمش پاره شده و از خوردن افتاده بود، در اين ميان سالم ها را يكی يكی بر میداشتيم كه درسرمای غزنی مثل قالبهای يخ سرد بودند . يكی يكی می برديم به «تندورخانه» كنار تنور میچيديم، روی آن جاجيمی میانداختيم تا گرم شود. بعد مادرم سهم همسايههايی را كه ميدانستيم تربوز ندارند قاب میكرد، به هرخانه يک قاب میفرستاد تا همه از هفتاد نوع مرض در طول سال در امان بمانند. درست مثلی اينكه ما داشتيم اهالی دهکده را با اين تربوزها واكسين میكنيم.
حالا چند سالی است كه كاريز خشك شده است، رودخانه هم كم آب است و دهکده خلوت. مردم توان كاشتن پاليز را ندارند و بعضی نيز مثل ما، شهری شدهاند. به اين علت، نه پاليزی است و نه تربوزی، ولی شب يلدا هست، هر سال در موقع معين میآيد و بیخيال میگذرد.