صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

یکشنبه ۹ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

فریب بزرگ؛ فریبی برای بقا

فریب بزرگ؛ فریبی برای بقا

نویسنده : غضنفر کاظمی
فلم فریب بزرگ به کارگردانی دان مک کلر ساخته سال  2013 و محصول مشترک کانادا و فرانسه است. داستان این فلم با موری فرنچ یکی از شخصیتهای اصلی فلم در کودکی شروع میشود و او از پدرش که یکی از ماهیگیران در جامعه کوچک تیکل هد در نیوفاندلند است روایت میکند. «وقتی که من بچه بودم تیکل هد یک بندر ماهیگیری بسیار موفق بود. آن زمانها مردم تیکل هد قوی، متین و دلیر بودند. روزشان با هدف پر شده بود. آن زندگی اصلا به درد آدمهای کم دل و جرأت نمیخورد. یا به درد ضعیفها یا تنبلها. اما حالا که به عقب نگاه میکنم، به واقع میگویم زندگی چیزی قشنگی بود. پدرم چهارده ساعت در روز کار میکرد. دستهایش باد میکرد. زندگی و سلامتیاش به خطر میافتاد. با دریایی بیرحم میجنگید تا یک لقمه نان بگذارد توی سفرهمان. سقفی بگذارد بالایی سرمان و گرمای توی اجاقمان. شب که میشد پدرم از غرور میدرخشید. چون ته دلش میدانست به دستش آورده. تک تک لحظههای گرانبها و زیبایی که زندگی بهش داده بود رو به دست آورده.»
داستان فلم پس از همین حرفها بلش بک میخورد و به چندین سال بعد پرتاب میشود. روزگاری را به نمایش میگذارد که ماهیگیری ممنوع و مردان این بندر همه از پول چکهای رفاهیشان زندگی میگذرانند. مردم این بندر کوچک هر ماه در پیش روی دفتر پست صفآرایی میکنند تا چکهای رفاهی را از کارمند اداره پست کاتلین دریافت کرده و آن را در نزد هنری مدیر شعبه بانک نقد کنند. چندین سال است که زندگیشان به همین منوال میگذرد. مردمی خسته از همه چیز و بیزار از یک‌‌دیگر. مردمی که در زیباترین و خوش آب و هواترین جای زندگی میکنند، اما بیکاری، یکنواختی و روزمرگی باعث شده هیچچیزی از زیبایی و شگفتانگیزی آنجا را متوجه نشوند. مردم تیکل هد رفته رفته از این وضعیت خسته شده و یکی یکی به شهرهای دور دست کوچ میکنند.
این شهر سالهاست در آستانه فریب کارخانه فرآوردههای فرعی نفت است، اما نتوانسته است معامله را ببندد زیرا این شرکت نیاز به داشتن حداقل ۲۵۰ ساکن بزرگ سال در این شهر و یک پزشک تمام وقت با امتیازات بیمارستان دارد. موری فرنچ که حالا شهردار این بندر است به خاطر تعلق خاطری که به زادگاهش دارد نمیتواند به شهر کوچ کند. از همینرو با دوستانش تصمیمهای میگیرد که بتواند پزشکی را در بندر استخدام کند تا نظر شرکت پتروشیم در این زمینه جلب گردد.
آن طرفتر در شهر، اتفاق جالبتری میافتد. دکتر پل لوئیس، جراح پلاستیک، پس از حضور در یک تیم برنده در مسابقات کریکت، در حال پرواز به خانه است که یک مأمور امنیتی در چمدانهای وی کوکائین پیدا میکند. این مأمور امنیتی همان شهردار سابق است که با لوئیس معامله میکند. در ازای چشمپوشی از داشتن کوکائین، دکتر لوئیس موافقت میکند که یک ماه در این شهر زندگی کند. شهردار سابق بندر که حالا مأمور پولیس است به موری خبر میدهد که قرار است دکتر لویس برای یک ماه در آنجا اقامت داشته باشد.
البته موری و رفقایش باور دارد که دکتر در صورتی در این شهر خواهد ماند که مردم شهر بتوانند این مکان را همانند بهشتی بسازند که برای نیازهای شخصی لوئیس ساخته شده است. از همینرو موری مردم شهر را متقاعد میکند که تظاهر به بازی کریکت، ورزش مورد علاقه دکتر کنند. جاز، موسیقی مورد علاقه دکتر را بشنوند و همچنین به تلفن دکتر شنود میگذارند تا روشهای بیشتری برای فریب او برای ماندن بیاموزند.
موری ترتیبی میدهد که دکتر لوئیس تصور کند همه چیز در این بندر طبق میلش است. از علاقمندی مردم این شهر به کریکت گرفته تا احترام بیش از حد آنها به دکتور و خیلی چیزهای دیگر، اما با آن هم همهای اینها کافی نیست. «دو هفته گذشت. نقشه ما داشت به خوبی پیش میرفت. قلب دکتر پل داشت به سمت مکانهای درست هدایت میشد. تمام دستها در کار بود تا ما را به هدفی که داشتیم برساند. هدفی که به زندگی بندر رنگ و بوی خوبی بخشیده بود. اما با وجود همهای تلاشهای ما دکتور شروع کرد به احساس تنهایی کردن.»
پس از مدتی پتیر گلهکان مدیر شرکت پتروشیمی از این شهر بازدید میکند او به موری میگوید که شهر رقیب تیکل هد پیشنهاد جذابتری برای برپایی شرکت پتروشیمی از جمله رشوه ارائه داده است.
مقامات اجرایی شرکت قبل از اعطای کارخانه به تیکل هد و همچنین ابراز نگرانی در مورد جمعیت این شهر که برای کارخانه بسیار ناچیز است، صد هزار دالر رشوه میخواهند.
بانک هنری درخواست وام را رد میکند و وقتی هنری روی موضوع پافشاری میکند، به او گفته میشود که میتوانند با دستگاه خودپرداز جایگزینش کنند. با توصیههای موری فرینچ برای اینکه شهر باید از این حالت خراب بیرون شود و نیز هرکسی که در این بندر زندگی میکند به اندازه توانش مسئول است، هنری با آنکه میداند اخراج خواهد شد، وادار میشود که وام را برخلاف دستورالعمل های بانکی تصویب کند.
پس از مدتی این فریب بزرگ افشا میشود. کاتلین مسوول پستخانه و کسیکه دکتر به آن علاقه دارد حقیقت را به لوئیس می گوید، فریبها را فاش میکند و باعث میشود که دکتور لوئیس با عصبانیت بسیار با موری روبرو شود. درست زمانیکه مقامات اجرایی در حال امضای اسناد برای کارخانه هستند.
بعد از گفتن واقعیتهای زندگی و سختیهای که مردم این بندر متحمل میشوند و همچنین با کشف اینکه دوست دخترش با یکی از رفقای سابقش رابطه دارد دکتر لوئس با ماندن در اینجا و شرکت پتروشیمی هم با ساخت کارخانه موافقت میکنند. مدتی بعد در سکانس آخر، کارخانه افتتاح شده است و دوباره عزت، سرفرازی و کار آبرومند به شهر بازگشته است.