صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

شنبه ۱ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

دست‌مایه‌ی هفته‌ یک کتاب، یک فلم و یک مستند

دست‌مایه‌ی هفته‌ یک کتاب، یک فلم و یک مستند

نویسنده : غضنفر کاظمی
اسبها، اسبها از کنار یکدیگر
طبق عادت قدیمی در راه دفتر سری زدم به پیشخوان کتابخانههای واقع در مارکت کتابستان در پلسرخ و از آنجا در پاتوق همیشگی فروشگاه کتاب نسل نو.
از مسئول فروشگاه سراغ کتابهای تازه رسیده را گرفتم. وی برخلاف انتظار، کتاب تازه چاپ شده دولت آبادی را نشانم داد.
از آنجاییکه از چاپ تازه رمان دولت آبادی چیزی نمیدانستم از خوشحالی دست از پا نمیشناختم. این بار اما بر خلاف دیگر کتابهای دولت آبادی خواندن این رمانش حس گنگ و مبهمی بر من داد که نمیدانستم پس از خواندنش به چه رسیده‌‌ام.  حقیقتا گفتن از این کتاب سخت است. داستانی عجیب و پیچیدهای دارد. آدمهای در این رمان حضور دارد که نمیشود به طور کامل آنها را شناخت. انگار که تکه‌‌ای از هرکدامشان گنگ و نامفهموم است. انگار که ما تنها تصویر کمرنگ از شخصیت این آدمها را میبینیم. گمشدهای دارند یا خودشان را گم کردهاند، همدیگر را میشناسند یا اصلا نمیشناسند، در کجا و در کدام زمان حضور دارند، خواننده به درستی چیزی نمیفهمد.
انگار شخصیتهای این داستان تنها به دنبال پیدا کردن گمشدهشان نیستند، انگار خودشان را گم کردهاند و باخودشان بیگانهاند و میخواهند با پیدا کردن رگ و ریشهشان در واقع خودشان را پیدا کنند. این داستان به نوعی پر از ابهام آغاز میشود و آدم را در فضایی تاریک و مرموزانه، قدم به قدم با ابهامات بیشتری به دنبال خود میکشاند.  کریما، ملک پروان و مردی شخصیتهای اصلی این رماناند. نامهای که به گفته خود دولت آبادی از روی عمد انتخاب نشده و معناهای پشت هرکدامش است. کریما شخصیت اصلی داستان ناگهان سر از کاروانسرای قدیمی در جنوب تهران در میآورد. در آنجا متوجه یک مرد پیر و مرد جوانی میشود و پس از اتفاقات ناخوشایند و ترس و سوالاتی از همدیگر و دلهرهای مبهم به قصه از گذشتههای نه چندان دور و پدر و دوستانی که گم شدهاند میپردازد. ملک پروان و مردی نیز همچون خود کریما گمشدهای دارند و روزگار سرگشته و حیرانی را میگذرانند. از همینجا رابطهای بین این غریبهها شکل میگیرد و بقیه داستان و اتفاقات دیگر... محمود دولتآبادی خود در جایی در باره این کتاب میگوید: «در زمانیکه این کتاب را مینوشتم میدانستم که جوابی برای سوالهایش ندارم، من در آن لحظه فقط میدانستم که اینها را بنویسم و نوشتم!»
آمریکایی آرام
آمریکایی آرام، فلمی است با کارگردانی پائلو فیلیپ نویس و این فلم بر پایه رمانی با همین نام از گراهام گرین در سال ۲۰۰۲ منتشر شده است. فلم از صحنه تریاک کشیدن فاولر خبرنگار مجله تایم لندن و شخصیت اصلی داستان به همراه معشوقه سابقش فونگ به صورت آرام شروع میشود. زنیکه مدتی فاولر را ترک کرده بود و حالا باز برگشته تا برایش بساط تریاک راه بیندازد. اما این آرامش خیلی زود به هم میخورد و خبر میرسد که یک آمریکایی کشته شده و ما تا پایان داستان مشغول رمزگشایی از شخصیت این آمریکایی کشته شده و راز قتل مرموزش هستیم.
شخصیتی بنام پایل در درون قصه فکر میکند فونگ معشوقه جوان و زیبایی فاولر را از آن خود کرده و خوشبختش میکند که دقیقا عین رفتار آمریکا با ویتنام است. آمریکا فکر میکرد با ورود به ویتنام و آوردن دموکراسی و کوتاه کردن دست فرانسه و کمونیسم در حقش لطف میکند که چنین نشد. این فلم که بستر واقعاتش در ویتنام است در کنار نشان دادن عشق این سه نفر که در واقع نماد همان جنگ بر سر ویتنام است، به جنگ بین فرانسه و کمونیستها و همچنان دخالت آمریکاییها نیز توجه کرده و چیزهای را به ما مینمایاند. با آنکه منتقدین اهل سینما این فلم را میپسندند و یکبار نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد نیز شده است، اما با تاسف باید یادآوری کنم که این فلم از فلمهای برگزیده و مورد پسند خودم نیست، فقط فلمیست که در طول هفته دیدهام و قرار هم بر همین شد که جدیدترین فلمی که دیدهام را در موردش بنویسم.
لانصرالدین و لب حوض بخارا
از بهزاد بلور تهیه کننده و کارگردان، تحت عنوان «بلور بنفش» مستندهای زیادی دیدهام که هرکدام به نوع خودش خوب و قابل تأمل بودهاند. از جمله مستند «چای؛ دم تازه» مستند «مولانا» و چند مستند دیگر. اینبار دیدن مستند «ملانصرالدین و لب حوض بخارا» نیز برایم جالب آمد و خواستم ازش برایتان بگویم. در این مستند بهزاد بلور سراغ ملانصرالدین و شهر بخارا میرود. ملایی که سالها ما را خندانده و بخارای که شاعران بسیاری زبان به وصف آن گشوده و شاهان بسیاری در آن زیسته است. بهزاد بلور در این مستند از جدایی سمرقند و بخارا از حوزه فارس بزرگ و از تسخیر این دو شهر تاریخی توسط روسیه تزاری و سوسیالیستها میگوید و از اینکه این دو شهر چگونه در ساحت ازبکستان قرار میگیرد. او از معماریهای قدیمی و زیبایهای شگفتانگیز بخارای قدیم پرده بر میدارد و نیز از صوفیهای صدو چهل سال قبل از امروز به ما میگوید.
جالب است که در چندصد سال قبل مسجد، میخانه، آتشکده، کلیسا و عبادتگاههای طریقت نقشبندی و دیگر عبادتگاهها در نزدیکی هم بنا شده بوده و پیروان آنها هم بیهیچ مانعی در مقابل یکدیگر، عبادت کرده و به نواختن موسیقی و نوشیدن می و دهها شادی دیگر میپرداختهاند.
در این مستند مسجدی را به نمایش میگذارند که گفته میشود در زمان ساسانیان به «آتشکده ماه» معروف بوده و پس از آنکه مسلمانان بر شهر تسلط مییابند آتشکده را خراب و در جایش مسجد میسازند که به نام «مغاک عطار» شهره میشود. 
این روند ادامه پیدا کرده و در زمانی هجوم کمونیستها مسجد به میخانه تبدیل میشود و حالا هم نمایشگاهی در آن برپاست که در آن قالیچهها، ظرفهای سنتی و دیگر چیزهای قدیمی از هرجای دنیا به نمایش در میآید. در آخرهای مستند یکی از نوازندگان دورهگرد بخارا به نام «اختم» ترانهای افغانستانی «باز آمدی ای جان من جان را فدای جان تو» که در اینجا همه بیشتر از یکبار با صدایی دلنشین احمد ظاهر شنیدهاند را میخواند و این گواهی از فرهنگ قدیمی و مشترکی میدهد که تااکنون آنچنان فاصلهای بینشان نیفتاده و تا حال حداقل با تارهای باریکی به همدیگر وصلاند.
در فرجام مستند گفته میشود که مردم اینجا اعتقاد دارند، ملانصرالدین در زمان تیموریان در همین شهر زندگی میکرده. او شخصیتی واقعی بوده که با خرش کارهای خندهآور اما پرمغزی انجام میداده است. جالب است که خیلی از کشورهای مانند هند، افغانستان، ایران، تاجکستان، ترکیه، عربستان و حتی بوسنی باور دارند که ملانصرالدین در کشورشان زاده شده است و هر کدام این ملای نامدار را از آن خودشان میخوانند.