صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۳۱ حمل ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

مهم‌ترین و محبوب‌ترین رمان‌های تاریخی

مهم‌ترین و محبوب‌ترین رمان‌های تاریخی

رمان تاریخی روایت تاریخ در قالب داستان است؛ پردازش هنرمندانه و ادبی تاریخ. در این شماره و شمارههای بعدی مهمترین رمانهای تاریخی را معرفی نموده و مورد بررسی قرار میدهیم.

1.جنگ و صلح؛ بخش اول-ویژگیها و خلاصهی داستان

ویژگیها
«جنگ و صلح» رمان بلندی است از لئو تولستوی نویسندهی مشهور روسی که طی شش سال (از 1863 تا 1869) خلق شده است. این کتاب که در ژانر تاریخی و افسانهیی نوشته شده است، یکی از مشهورترین رمانهای تاریخی جهان است. جنگ و صلح نه تنها در ادبیات روسیه جایگاه بلند و ویژهای دارد، بلکه از جمله آثار برجسته ادبیات جهان نیز بهشمار میرود.

راوی سوم شخص و بینام است و داستان را در گذشته روایت میکند. مکانهای روایت مختلف است؛ از سن پترزبورگ روسیه تا مسکو و از اتریش تا فرانسه و پروس و دیگر مکانهای فرعی را شامل میشود. در یک دید کلی داستان از مسکو تا اروپای شرقی را در بر می گیرد. زمان رخداد داستان از 1805 تا 1820 است.

این رمان شخصیتهای زیادی دارد. اما شخصیتهای آن اصلی پیر بزوخوف، آندره بالکونسکی، ناتاشا رستف، جنرال کوتوزوف، نیکلاس رستف و ماری بولکونسکایا اند. موضوعات کلیدی اثر را  مرگ، شکست اقتصادی، جنگ و صلح تشکیل میدهند.

خلاصه ای از داستان
مهمانی مجللی در میان اشراف شهر پترزبورگ روسیه برگزار است که در آن صحبت بر سر حملهی ناپلئون به کشورهایی اروپایی جریان دارد. پییر، جوان رُک و سادهای که در فرانسه تحصیل کردهاست، در این مهمانی حضور دارد. او پسر کنت بزوخف است، مرد ثروتمندی که در بستر مرگ قرار دارد. کنت بزوخف از پسرش خواسته است تا به پترزبورگ بیاید. اکنون پییر در خانهی واسیلی کوراگین اقامت دارد و با آناتول، پسر عیاش واسیلی، وقت میگذراند.
شاهزاده آندره دوست دیگر پییر است. هر دو با هم صمیمی و در مواردی همفکرند؛ از جمله در مورد ناپلئون. با اینکه ناپلئون با کشور آنها در حال جنگ است، هر دوی آنها معتقدند که ناپلئون انسان بزرگی است و در دل او را تحسین میکنند. شاهزاده آندره قرار است به جبهه نبرد اعزام شود. او همسرش لیزا را  به پدرش بالکونسکی و خواهرش ماریا میسپارد. بالکونسکی بزرگ، مردی به شدت سختگیر، به پسرش سفارش میکند که او را در جنگ سرشکسته نکند و در نامهای به فرماندهی ارتش، سفارش میکند مأموریتهای جدی را به  بدهد.
پس از ماجراهای بسیار، کنت بزوخف میمیرد و تمام ثروتش را برای پسر نامشروعش پی یر به ارث میگذارد. واسیلی کوراگین با ترفند و حیلهگری، کاری میکند پی‌‎یر با دخترش هلن ازدواج کند و برای پسرش آناتول، شاهزاده ماریا دختر بالکونسکی ثروتمند را که دختری نه چندان زیبا اما پرهیزگار را خواستگاری میکند. بالکونسکی بزرگ و دخترش ماریا جواب رد میدهند.
در جبهه نبرد، نیکلای، بوریس و آندره هر کدام در قسمتی از ارتش روسیه مشغول خدمت هستند. نیکلای دلش میخواهد فقط در جنگ باشد و بجنگد اما بوریس برخلاف او معتقد است که باید ترقی کند و دنبال این است که دستیار یکی از فرماندهان شود تا از جنگ دور باشد و پیشرفت کند. در ادامه، شورای جنگ تصمیم میگیرند به قوای ناپلئون حمله کنند. در میدان نبرد، آندره واحدش را به پیش هدایت میکند و به دل توپهای فرانسویها میزند، اما در همین حین چماق سنگینی بر سرش میخورد و بیهوش به زمین میافتد. بعد از اتمام نبرد، ناپلئون و ملازمانش که درحال بازدید از میدان نبرد هستند، پیکر شاهزاده آندره را میبینند. اول گمان میکنند که او مرده است؛ اما بعد متوجه میشوند که زخمی است و دستور انتقالش به بیمارستان را میدهند. بدین ترتیب آندره اسیر میشود. در همین حال دیری نمیپاید که هلن به همسر خود (پییر) خیانت میکند و پییر با رقیب خود دوئل کرده و در مبارزه پیروز میشود. اما پییر مقصر اصلی این اتفاق را همسرش میداند و نسبت به او دلسرد میشود. سپس نیمی از اموالش را به او بخشیده و ترکش میکند.
چند ماه بعد، درست در روزی که آندره از اسارت آزاد شده و به خانه برمیگردد، همسر او لیزا پس از بهدنیا آوردن پسری که او را نیکلای نام میگذارند، میمیرد.
پییر در مسیر راه به طور تصادفی با پیرمردی برخورد میکند که ظاهر معنوی دارد و او را به فراماسونری دعوت می کند تا روی سعادت و خوشبختی را ببیند؛ پییر مجذوب صحبتهای او شده و عضو این فرقه میشود. در این میان آتش جنگ داغتر میشود و ناپلئون به مرزهای روسیه میرسد، به همین دلیل بالکونسکی بزرگ در چند استان مسئول بسیج قوای ذخیره میشود. همچنین ماریا پسر آندره را زیر بال و پر خود میگیرد و مشغول تربیت او میشود. خود آندره نیز ملکی در زمینهای پدریاش بنا کرده و بیشتر وقتش را آنجا میگذراند. پییر تحت تاثیر تعایم فرقهی جدیدی که به آن گرویده است، سعی میکند در املاکش اقداماتی اصلاحی را به نفع رعیتها شروع کند؛ کاری که با وجود پیشکارش خوب پیش نمیرود. پی یر در راه بازگشت از املاکش سری به آندره میزند و افکار، رویاها و برنامههایش را با آندره در میان میگذارد. اما آندره با عقاید او چندان موافق نیست. یکبار آندره برای کار اداری به خانه کنت رستوف میرود و با دیدن ناتاشا به او علاقمند میشود. اما پدر آندره چندان با این ازدواج موافق نیست و در برابر اصرار آندره به او میگوید که یک سال برای معالجه به خارج برود و اگر بعد از یک سال باز هم خواست با ناتاشا ازدواج کند از نظر او مانعی ندارد. آندره این مسئله را با ناتاشا در میان میگذارد و میگوید در مدت این یک سال، ناتاشا اگر بخواهد میتواند با فرد دیگری ازدواج کند.
پس از چندی، استاد فراماسونری پی‌‎یر میمیرد و ادامهی زندگی برای پییر به لحاظ روحی سخت میشود. در این میان ناتاشا که همراه خانواده در یک اپرا شرکت کرده است، آناتول (پسر واسیلی) را میبیند. آناتول به او اظهار عشق میکند و ناتاشا او را میپسندد و در حالت بحران روحی دوری از نامزدش (آندره) به روابطش با او ادامه میدهد. آناتول یک نقشه فرار طراحی میکند و سعی میکند همراه ناتاشا از شهر فرار کند، اما در شب فرار، نقشه خراب شده و آناتول متواری میشود. این خبر پخش میشود و ناتاشا سرخورده و افسرده میشود. چند ماه بعد که آندره از سفر یک سالهاش باز میگردد، ماجرای خبر رسوایی آناتول و نامزدش ناتاشا را میشنود. آندره تصمیم میگیرد دیگر با ناتاشا ازدواج نکند اما کینهی آناتول را به دل میگیرد و سعی در انتقام گرفتن از او را دارد.
با شروع مجدد جنگ، آندره دوباره به جبهههای نبرد با ناپلئون میرود. قوای متحد ناپلئون با گذشتن او از مرز روسیه، به طور مستقیم با این کشور وارد جنگ میشوند؛ روسها نیز به دلیل قدرت ارتش ناپلئون تصمیم میگیرند دائم در خاک خود عقبنشینی کنند تا اینکه ناپلئون به نزدیکی مسکو میرسد. در زمانی که ارتش ناپلئون به نزدیکی املاک بالکونسکی بزرگ (در نزدیکی مسکو) آنها میرسد، بالکونسکی بزرگ میمیرد و ماریا تنها میشود. نیکلای رستوف که به طور اتفاقی برای ماموریت به آن منطقه آمده است به ماریا برای اسبابکشی و دور شدن از مسکو کمک میکند و همانجا احساس میکند که به ماریا علاقمند شده است.
در همین حال ارتش روسیه با شکستها و عقبنشینی بیشتر، مسکو را بیدفاع رها کرده و همه اطلاع میدهد تا مسکو را ترک کنند. همهی اهالی مسکو از جمله خانواده رستوف از مسکو اسبابکشی میکنند. پییر اما در شهر میماند و به خیال خود در پی آن است که ناپلئون را ترور کند، اما دیری نمیپاید که توسط فرانسویها در مسکو دستگیر و اسیر میشود. هنگامی که ناپلئون به مسکو میرسد، هیچ یک از نجبای مسکو نیستند که برای دیدار او بیایند. در یکی از نبردها آندره به شدت زخمی میشود و هنگامی که در بیمارستان به هوش میآید به طور اتفاقی میفهمد هم تختیاش آناتول است که زخمی شده و یکی از پاهایش را از دست داده است. برای همین آندره نیز از گناه او گذشته و انتقام را فراموش میکند. هنگامی که خانوادهی رستوف در حال ترک مسکو هستند تصادفاً در راه با مجروحانی همراه میشوند که یکی از آنها آندره است. ناتاشا وقتی این موضوع را میفهمد شب و روز به پرستاری از او میپردازد. آندره که گاهی به هوش میآید، ناتاشا را میبیند و او را میبخشد، اما حالش روز به روز بدتر شده و درنهایت میمیرد. با شروع زمستان، ناپلئون مسکو را تخلیه میکند و در نامهای به فرمانده ارتش روسیه تقاضای صلح میکند، اما فرمانده ارتش روسیه آن را رد میکند. با شروع یخبندان در روسیه، ارتش فرانسه هر روز بیشتر تحلیل رفته و از یخبندان و کمبود آذوقه رفته رفته متلاشی میشود. فرانسویها اینک میگریزند و ارتش روسیه آنها را تعقیب میکند. در یکی از این تعقیب و گریزها پییر به همراه اسیران دیگر از دست فرانسویها آزاد میشود. پییر بعد از آزادی به مدت سه ماه بیمار میشود و بعد مدتها به مسکو بازمیگردد. سرانجام او به ناتاشا ابراز علاقه کرده و با وی ازدواج میکند. از هنگام مرگ آندره، بین ماریا و ناتاشا دوستی عمیقی به وجود میآید. همین دوستی بعدها باعث میشود که نیکلای هم با ماریا ازدواج کند و خانواده رستوف در املاک بالکونسکی ساکن شوند.