صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

رد پاها؛ دختری که می‌خواهد خودش را ثابت کند

رد پاها؛ دختری که می‌خواهد خودش را ثابت کند

دختری مصمم، تک و تنها تصمیم میگیرد طی سفر پر خطر، از میان صحرایی در استرالیا با چهار شتر و یک سگ عبور کند. «همیشه مجذوب یک دستی بیابان شده بودم. بادهای گرم و فضای آزاد و پهناورش، ولی در اصل از زندگی شهری خسته شده بودم. از یک نواختی و کلیشهای بودنش. کارهای ناتمام و بی رغبتی در شغلهایم، و دیگر حالم به هم میخورد از بیخیالی و سرخوش بودن خودم که واقعا باعث سردرگمی در قبال نسل آینده، زندگی و وضعیتم شده بود. تصمیماتی که داشتم باعث شروع سفرم شد.»
«می خواهم سرتاسر استرالیا را پیاده مسافرت کنم. زمانش شش الا هفت ماه است. گلههای شتر وحشی سرتاسر استرالیای مرکزی آزادانه پرسه میزنند. تصمیم دارم چندتای شان را بگیرم تا وسایلم را حمل کنند. هدفم از این سفر ماجراجویی نیست. هدفم اثبات یا فتح یک چیزهای است.» این دختر در طول نوه ماه 2700  کیلو متر راه را در بیابانهای بی آب و علف استرالیا میپیماید تا از مبدأ آیس اسپرنگر به آن سوی صحرا و اقیانوس هند برسد. فیلم بر اساس داستان واقعی و توسط «جان کاردان» کارگردانی میشود. «واشیکوفسا» در این فیلم نقش «رابین دیویدسن» سیاح را بازی میکند که در سال 1977 عازم سفر به صحرایی استرالیا میشود. «آدام درایور» نیز در نقش «ریک اسمولان» عکاس نشنال جئوگرافیک با عکسهایش سفر او را مستند میسازد. فیلم ماجرای الهام بخش و خارقالعاده از سفر باور نکردنی یک زن را به تصویر میکشد که وحشیترین، خطرناکترین و نفسگیرترین شرایطی که ممکن است روی کره زمین به کسی رخ دهد، در سفر باور نکردنی او برایش رخ میدهد و او را تا مرزهای احساسی و جسمانی پیش میبرد.  رابین دیویدسن بازیگر نقش اول به عنوان کارگر با شتربانی هشت ماه تمام کار میکند تا در برابر کارش دو شتر بگیرد و بتواند به کمک آنها به سفرش ادامه دهد. پس از هشت ماه کار شاقه صاحب کارش وی را از کار اخراج و به قولش هم عمل نمیکند. دیویدسن حالا مصمم است و با پیرمردی دیگری بنام سالار محمد که اهل افغانستان است کار میکند و محمد کمکش میکند که شترهای وحشی رام کند. او در این مدت به مجلهها و روزنامههای بسیاری نامه می فرستد تا شاید بتواند حامی مالی پیدا کند. روزی نامهای به دستش میرسد و میبیند که مجلهای حمایت مالیاش را به عهده گرفته است. این خانم در راه با مشکلاتی بسیار مواجه میشود. خودش را به چالش میکشد. تمام زندگیاش را بی معنی میداند. رفتن، سفر کردن و یکنواختی روزها و کارهایش برایش مسخره میشود. اما بازهم از پا نمیافتد و ناچار به راهش ادامه میدهد. دچار افسردگی شدید میشود، تشنگی بسیار تجربه میکند. در راه با مردمان متفاوت و جالبی برمیخورد. با آدمهای که دور افتادهاند و پاک فراموش شدهاند. غصه میخورد، اما کاری از دستش ساخته نیست. در  طول سفر مدام گذشته را به یاد میآورد؛ به یاد میآورد که مادرش خودکشی کرد و... او به شدت به دنبال تنهاییست. اینکه تنها در صحرایی بیانتها قدم بزند. وقتی در شروع سفر، دوستانش برای بدرقه میآیند او از جمع سرخوش آنها بیرون میآید و کنار شترهایش میماند. او حتی از حضور جوان عکاس و آدمهای دیگر هم ناراحت میشود. فقط میخواهد خودش باشد و خودش.
داستان فیلم از آن جاییکه واقعیست بسیار تاثیرگذار هم است. بازیگران خوب انتخاب شده و در نقششان پرقدرت ظاهر شدهاند. در سراسر فیلم چشم اندازهای بسیار زیبا و دیدنی از بیابان و دشت و غروب آفتاب می بینیم و این فیلم را دیدنی تر میکند. فرجام کار این است که روبین دیویدسون موفق می شود. او خودش را به آن سوی صحرا و اقیانوس هند میرساند. در پایان فیلم، سخنی اینچنین از روبین دیویدسون بر پردهای فیلم ظاهر میشود: «سفر با شتر آغاز یا پایان ندارد، تنها تغییر حالت میدهد.»