صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

پنجشنبه ۶ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

وقتی که نفس کتاب‌ها بند آمد

وقتی که نفس کتاب‌ها بند آمد نویسنده : غضنفر کاظمی

صبح اول وقت بیهیچ معطلی رفته بودم  دانشگاه کابل تا گزارشی از نمایشگاه کتاب تهیه کنم و با ناشران ایرانی و افغانستانی و مشتریهای که آنجا برای خریدن کتاب میآیند، گفتگو کنم. از دروازه دانشگاه که وارد شدم پرسشهایی را که شب طرح کرده بودم، با خودم مرور میکردم: اینکه چند ناشر از ایران آمده و چند ناشر از افغانستان در این نمایشگاه اشتراک کردهاند و اینکه نمایشگاههای که چندسال پیهم برگزار میشود بر روی معرفی بیشتر بین ناشران داخل و بیرون و فروششان تاثیر مثبت میگذارد یا خیر و نیز از مشتریها و دانشجویان که آنجا آمدهاند بپرسم که نمایشگاههای کتاب چقدر برایشان رضایت بخش است و اصلا پولی دارند که کتاب بخرند؟ و ...
از دروازه دانشگاه تا در دروازه ورودی نمایشگاه نظامیان زیادی ایستاده بودند. من و چند نفر دیگر که میگفتند از دانشگاههای دیگر برای دیدن و خریدن کتاب آمدهاند را به داخل کانتنر که کتابها جا به جا شده بودند راه ندادند. گفتند نمایشگاه تاهنوز شروع نشده و برای افتتاح و صحبت دستاندرکاران باید برویم تالار نمایش دانشکده هنرهای زیبا.  همه به اتفاق رفتیم آنجا. برنامه شروع شد و دستاندرکاران یکی یکی به ایراد سخن پرداختند. معین نشراتی وزارت اطلاعات و  فرهنگ افغانستان از تاریخ دیرپا و فرهنگ مشترک افغانستان و ایران سخن گفت و اینکه شاعران نامداری از این دو سرزمین سر برآوردهاند که همه دنیا آنها را میشناسند و نمایشگاه برگزار شده، نمایشگاه دوستی با کتاب است.
سفیر ایران مقیم کابل همچنین از دوستی دیرینه دو کشور صحبت کرد گفت که امیدوار است تبادل فرهنگ و کتاب موجب نزدیکی دو سرزمین شود و مردم هردو کشور بتوانند از داشتههای علمی و فرهنگی همدیگر استفاده کنند. ضیا رفعت شاعر نامدار کشور و حامد عسکری شاعر ایرانی شعر خواندند. حاضرین میخندیدند و کف میزدند. نشاط در تالار دیده میشد و همه چیز عالی جریان داشت. ناگهان برق رفت. از اینکه برق رفتن در کابل به یک امر عادی بدل شده، برنامه بدون هیچ سکتگی ادامه پیدا کرد. از وزیر اطلاعات و فرهنگ افغانستان خواسته شد که در جایگاه رفته و سخنرانی کند. پیش از سخنرانی رفت و آمد شروع شد و سایهای از  هراس در تالار سایه افگند. هرچند که وزیر، حاضران را به آرامش دعوت کرد، اما کارگر نیفتاد. همه، بدون اینکه بدانیم در بیرون از تالار چه میگذرد، به طرف بیرون هجوم بردیم. بگو مگو شروع شده بود و تردد زیاد نظامیان بیشتر هراس به دل آدم میانداخت. یکی میگفت انتحاری شده و دیگری میگفت، مهاجمان مسلح همین اکنون داخل ساختمان هنرها است و کسی دیگری میگفت مهاجمان تازه از دروازه جنوبی دانشگاه وارد شدهاند. خبرها ضد و نقیض بود، اما هر آنچه که بیشتر از هرچیزی در چهره حاضرین دیده میشد ترس و نگرانی و گریه بود. من و یکی از دوستان در پشت درختی پناه گرفته بودیم. دانشجویانی زیادی بدون هدف گاهی اینطرف و گاهی آنطرف میدویدند. یکی میگریست و جمع دیگری انگار نه انگار اتفاقی افتاده، میخندیدند و سگرت دود میکردند. وضعیت جالب اما وحشتناکی بود. آدمهای خونسرد و آدمهای خون‌‌گرم و آدمهای که در تقلای نجات دادن جانشان بودند و آدمهای که خودش را تسلیم تقدیر و روزگار پیشآمده کرده بودند. به هرطریقی بالاخره با کمک نیروهای امنیتی به بیرون دانشگاه رهنمایی شدیم و از یک مرگ زنده، جان به سلامت بردیم.
اکنون که این یادداشت را مینویسم «نمایشگاه افغانستان و ایران ویژه دانشجویان و دانشگاهیان» به هم خورده است و بسیاریهای که به هدف خریدن کتاب و فراگرفتن درس رفته بودند زخمی و کشته شده و عدهای دیگر هم مثل من به سختی فرار کردهاند و روح و روانشان درگیر اتفاق وحشتناک امروز است که اگر کشته میشد،
چه اتفاقی برای بازماندگانش میافتاد. ذهنم درگیر است؛ درگیر این موضوع که حمله بر یک مکان اکادمیک و یک نمایشگاه کتاب چه نفعی به کس و کسانی میرساند؟ مگر کشتن دانشجو و کتابفروش افتخاری هم دارد؟ مگر کار این دهشتافگنان چیزی غیر از ضدیت با علم و فرهنگ است؟
پس از مرور سایتهای خبری و رسانهها متوجه میشوم که حمله امروز تاکنون بیشتر از 22 نفر زخمی و بیش از 19 نفر کشته در پی داشته است. به سرنوشت بد علم، آگاهی و فرهنگ فکر میکنم و به اینکه اگر ما توانستیم از این حمله وحشتناک فرار کنیم،
چه بلای در انتظار آنهاییست که زخمی شدهاند و چه روزی بر سر خانواده آنهاییکه کشته شدهاند خواهد آمد و اینکه تا چه وقت میتوانیم با ترفند و گریز و هزار بدبختی از مرگ دوری جوییم. فقط به یاد داشته باشیم
که اینجا افغانستان است و ممکن است هر آن کشته شویم؛
شاید امروز، شاید هم فردا.