صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۴ ثور ۱۴۰۳

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

Uncut Gems (الماس‌های تراش ‌نخورده)

 Uncut Gems (الماس‌های تراش ‌نخورده)

یک نفر به « هوارد رتنر »، یک دلال و جواهرفروش بهشدت در خطر در منطقه الماس نیویورک میگوید: « فکر کنم تو آزاردهندهترین آدم روی کره زمین هستی». سوالی سریعا به ذهن میرسد که این مرد میانسال آشفته، پوشیده از عرق، روان شیدا، گیج و منگ، غیر قابل اطمینان و عمدتا ناامید آیا برای مخاطبان تبدیل به تندیسی از تحیر میشود یا نفرت.
به این ترتیب این یک ادای دین به نویسنده – کارگردانان فلم « جاش سفدی » (Josh Safdie ) و « بنی سفدی » (Benny Safdie ) و « آدام سندلر » (Adam Sandler ) است، کسی که نقشی را بازی میکند که، در واقع با آن « الماسهای تراش نخورده » (Uncut Gems ) خودش تبدیل به یک الماس میشود، یک کمدی درام درخشان در مورد یک قمارباز افراطی و ریسک پذیر که نمیداند چه زمانی باید بیخیال شود.
خیلیها شاید اعتقاد داشته باشند که این بهترین نقشآفرینی سندلر است، و سفدیها هم بالاخره از حاشیه فلم‌‌های تجاری به جایی نزدیکتر به مرکز رفتهاند.این به خاطر این نیست که سفدیها یک فلم دوست داشتنی ساختهاند – بلکه چیزی فراتر از آن.
از همان ابتدا، در یک سکانس طولانی و مهیج در مغازه جواهرفروشی هوارد در خیابان چهل و هفتم، آن طرز رفتار پرخاشگرانه و آماده برای جر و بحث واقعا درگیرکننده است؛ ممکن است این حس را داشته باشید که این مکان، آخرین جا روی کره زمین است که دوست دارید گذرتان به آن بیفتد.از سوی دیگر، برای یک سری از مردم این قضیه هیجان خودش را دارد، و برای «هاوارد» این هسته اصلی زندگیاش است.
در مقدمه کوتاهی که در اتیوپی جریان دارد، یک تکه سنگ اندازه توپ فوتبال از یک معدن استخراج میشود، و در آن تکههایی از الماس جاسازی شده را میتوان دید که بهنظر ارزش بسیار زیادی دارند. علی رغم این که به تازگی این سنگ به دست هاوارد رسیده و احساسات خوبی هم در این مورد ندارد، ولی او این سنگ را به یکی از مهمترین مشتریان خود، «کوین گارنت» که یک غول بسکتبال است، قرض میدهد، یک قضاوت غلط که منجر به بدبختی و بحران میشود.
سفدیها مخاطب را به اعماق این دنیا میبرند، و ساده است تا هم تحت تاثیر این هرزگی قرار گرفت و هم به شکلی جدی آن را نامطبوع دانست؛ همه گستاخاند، خیلی طبیعی است که به قولها و انتظارات پاسخ داده نشود، داد و بیدادهای فراوان یک حالت پذیرفته برای برقراری ارتباط است و هیچ روزی بدون یک اتفاق غیرمنتظره باقی نمیماند.البته، هاوارد زمانی که انتظارش را دارد موفق به پس گرفتن آن تکه سنگ ارزشمند خود نمیشود، و این تازه شروع وعدههای پوچی است که به آنها قرار نیست عمل شود، قرضهایی که پرداخت نشده باقی میماند، دروغهایی که برای پوشاندن کمکاریها گفته میشود و همه و همه عصبانیتر و عصبانیتر میشوند. ولی با این حال، هاوارد به نوبه خود همیشه دسیسهای دارد، یک ورق بیشتر برای بازی در دست دارد – اگر آتش جدیدی در یک روز به پا نشود چطور میتوان آن را یک روز تازه خواند؟
نویسندگان هر تعداد برخورد سهمگین که میتوانستهاند را به هم ربط دادهاند که البته، در واقع، حس واقعی بودن دارند نه فقط یک سری اتفاق برای بامزه بهنظر رسیدن. شبی که به نظر یک شب آرام برای خانواده رتنر است و قرار است تا با اجرای گروه تئاتر مدرسه همراه باشد تبدیل به یک سری اتفاقات دیوانهوار میشود که موجب میشود تا هاوارد به صورت برهنه در صندوق عقب یک خودرو زندانی شود. همسر او « داینا » ( « ایدینا منزل » (Idina Menzel ) )، که به خوبی میداند چطور با شوهرش کنار بیاید، به طور طبیعی بسیار خشمگین است.
البته، هاوارد یک زن را هم در جبهه خود دارد، « جولیا » ( « جولیا فاکس » (Julia Fox ) ) یک زن جوان زیبا که – دیگر چه میخواهید؟ – در جواهر فروشی او کار میکند و در عوض، پول کرایه آپارتماناش پرداخت میشود. این رابطه زمانی وارد بحران میشود که در یک دوره هاوارد بر سر هر امتیاز در بازی بسکتبال عرق میریزد چرا که او شرطهای سنگینی بسته و نمیداند که آیا آن تکه سنگ ارزشمند را دوباره پس میگیرد یا خیر. « الماسهای تراش نخورده » باید در میان آثار موجود در تمامی لیستهای سینمایی با مضمون بیشترین دیالوگی که با فریاد ادا میشود قرار بگیرد.
و با این حال هنوز هم سفدیها و بازیگران آن قدری عمیق میشوند که که از این فلم یک تجربه کاملا انسانی درمیآورند؛ این شاید سبک زندگی قابل تشخیصی برای خیلی از مردم نباشد، ولی دینامیکها و آرزوها و نگرانیها همگی حس واقعی بودن دارند، به لطف راهی که نویسنده – کارگردانان اثر برای جلو بردن تلههای دراماتیک واضح برای این که حس باورپذیری داشته باشند انتخاب کردهاند.
این مسئله در مورد تمامی بازیگران حاضر در فلم هم صدق میکند، ولی پیشروی آنها سندلر است. اشتیاق هاوارد برای کار، پول، قمار، زنان و ورزش کاملا معمولی است، ولی به نظر او زیاد در مورد نواقص خودش در این چند ساله چیزی نفهمیده است.
نقشآفرینی سندلر نشان می ٔهد که زمان شاید باعث ایجاد نگاههایی دزدکی به خطاهای او در راهش شده باشد، ولی این حقیقت که او ادامه داده به فرار کردن با چیزهای مختلف به او اعتماد به نفس داده تا به پیش برود، بدون این که چیزی یاد بگیرد. این یک بخش بزرگ از فلم تلقی میشود، و سندلر کارش در این زمینه محشر است.
به عنوان شخصیت مونث مقابل او، فاکس در ابتدا به نظر میرسد که قرار است تا همان قربانی سواستفادهها و بیتوجهیهای رئیس / معشوقاش باشد، ولی نقشآفرینی او کم کم مثل یک گل به شکلی زیبا میشکفد که هیچ کس هم انتظار آن را ندارد. هیچ بازیگری در فلم حضور ندارد که نتوانسته باشد آن نقش آفرینی پرخروش و چندوجهی مورد نیاز را ارائه دهد، و این قضیه شامل حال گارنت هم میشود، کسی که، علاوه بر سکانسهای پرشمار خود، در یک مسابقه که از تلوزیون پخش میشود هم حضور کوتاهی دارد.
لوکیشنهای نیویورکی باعث ایجاد بکگراندهای عالی و متنوعی شده و فلمبرداری « داریوش خنجی » (Darius Khondji ) به شکلی واضح آنها را به شکلی طبیعی و تند و تیز به نمایش درآورده است. موسیقیهای بلند و برجسته « دنیل لوپاتین » ( Daniel Lopatin ) بعضی اوقات پا را از حد خود فراتر میگذارند و از چیزی که روی صحنه نمایش داده میشود هم بیشتر جلب توجه میکنند، ولی همچنین به شکلی درست پذیرای آن حیلههای بزرگ و احساسات شخصیتها میشود.