صاحب امتیاز: محمد رضا هویدا

مدیر مسوول: محمد هدایت

سر دبیر: حفیظ الله زکی

سه شنبه ۲۹ حوت ۱۴۰۲

دانلود صفحات امروز روزنامه: 1 2 3 4 5 6 7 8

نقد و بررسی فلم «مرگ استالین» (The Death of Stalin)

نقد و بررسی فلم «مرگ استالین» (The Death of Stalin)

آقای «آرماندو لانوچی» بزرگترین هجونویس زندهی دنیاست. تصاویر فوقالعاده خندهدار و بامزهای که او از اختلال کارکرد دولتها خلق میکنیم، معمولاً به نوعی هتک حرمت زندگی واقعی رهبرها محسوب میشود. دو مجموعهی بی قاعده و قانون این هجونویس و طنزپرداز بریتانیایی که توسط شبکهی بیبیسی تهیه شدهاند(«کلفتیِ آن»(The Thick of it ) و «معاون اول»(Veep )) به همراه اثر نامزد اسکار او یعنی «در چرخهی بیپایان»(In the Loop )، همگی و همگی مهارت بالای او در تصویرکردن بروکراسیهای بی سر و ته و همچنین افراد تشنهی قدرتی که در پشت صحنه، افرادی را کنترل میکنند که به خیال خام خود قدرت واقعی را در دست دارند.
در اثر جدید آقای «لانوچی» که دیپلماتها و رهبران خودشیفتهی سرتاسر جهان را مورد حمله قرار میدهد، مزاحهای دردناکی برای رهبران تدارک دیده شده. او کاملاً منتظر نسل جدید رهبران خراب و فاسد دنیا بوده است و بزرگترین گویندهی حقیقت در این وادی باقی مانده است بنابراین تنها مسئلهای که بر سر راه او یعنی هدف قراردادن رهبرانی کمی قدیمیتر که دیگر در جمع ما نیستند(!) وجود داشت، تنها و تنها زمان بود. حال زمان این کار فرا رسیده است.
«مرگِ استالین» از راه رسیده است. اولین اثر اقتباسیِ «لانوچی» که از رمان تصویری نوشته شده توسط «فابین نوری» و «تیری رابین» اقتباس شده است( «نوری» در نوشتن فلمنامهی این اثر نیز همکاری داشته است اما در کل، نوشتن فلمنامه بر عهدهی «لانوچی» ، «دیوید شنیدر» و «یان مارتین» بوده است)، داستان سقوط حاکم ظالم و ستمگر شوروی سابق و هیاهویی که در میان زیردستان او برای گرفتن جایگاهش بر پا شده بود را به تصویر میکشد. حس طنز، شوخطبعی، و هجویهنویسیِ «لانوچی» به سادگی به روسیهی سال ۱۹۵۳ برده شده است، بخشی از آن به این خاطر که او هیچ تلاشی نکرده تا لهجههای مختلف بازیگران فلم که از آمریکایی تا بریتانیایی متواتر هستند را تغییر دهد و بخشی از آن هم به خاطر اوج و فرودهای بینظیر داستانی هستند که کار او را تبدیل به لذتی وافر کرده است. میشود گفت که در حال تماشای «معاون اول» در شوروی سابق هستیم؛ گسترش زبان او بسیار مورد استقبال قرار میگیرد چرا که باعث شده طبع طنز و کمدیِ او بدون تغییر و سالم باقی بماند.
از بسیاری از جهات، این اثرِ «لانوچی» بسیار پرمحصول ظاهر شده است. از رنگ و روی رفتهی صحنهها تا نحوهی حرکات دوربین، به محض اینکه هر کدام از شخصیتها شروع به صحبت کردن میکنند مشخص است که با اثری ساختهی «لانوچی» روبهرو هستیم. در فلم شاهد پشت صحنهی نواختن یک سمفونی هستیم که به تازگی به پایان رسیده است و پس از آن، تماسی از سوی خود شخص «استالین» انجام میشود و در آن، او درخواست یک کپی از قطعه را میکنیم. از آنجایی که همچین چیزی وجود خارجی ندارد(!)، مدیر مجموعه تمام نوازندگان را مجبور میکنیم تا به صحنه برگردند و دوباره آن سمفونی را بنوازند. این نکته باعث آغاز داستان و جریانات فلم میشود اما «لانوچی» با دیالوگها و کمدی بسیار تند خود که با سرعت بالا اتفاق میافتد، تنش لحظات را هر چه بیشتر بالا میبرد.
فاجعه روی میدهد؛ یکی از نوازندگان اخراج شده، دیگری در تاریکی شب از خانه خارج شده و در همین حین، توهینهای تند است که در اتمسفر فلم پخش میشوند. و حالا بزرگترین مشکل نیز از راه میرسد؛ پیانیست گروه(الگا کوریلنکو) از نوازندگی سر باز میزند چرا که یکی از مقامات بلندپایه تمام خانوادهی او را قتل عام کرده است. در نهایت او با رشوه دادن قانع میشود و همه چیز به نظر طبق برنامه پیش میرود تا اینکه او از قصد یک نُت را بهاشتباه میزند و همان نُت باعث مرگ استالین میشود! چگونه؟ آن یک نُت باعث شد که استالین خندهی بلندتری بکند. اینها تنها لحظاتی آغازین جنبش بزرگی بودند که طنزی خالص درباره رهبرانی خودشیفته را ساخته است. میشود گفت که این اثر «سوپ اردک»(Duck Soup ) با کارگردانانی واقعی است.
حال که استالین به دیار باقی شتافته است، مقام رهبری به گئورگی مالنکوف رسیده است. نقش او را در این اثر «جفری تمبور» به بهترین شیوهی ممکن بازی کرده است که خود منبع بینهایتی از سرگرمی و خنده را فراهم میکنیم. مالنکوف بیش از اینکه نگران سیایتهای کشور و استالین و اداره کردن کشور باشد، به دنبال پیداکردن بچهای است که با استالین عکس انداخته بود تا بتواند همان صحنه را دوباره بازسازی بکند. همانطور که در اثر دیگر این نویسندهی خلاق یعنی «در چرخهی بیپایان» هم دیده بودیم، در این اثر کسی واقعا درباره سیاست و فلسفههای سیاسی بحث نمیکنیم، این موارد تنها پس زمینهی مردانی مست و بیهوده و خودپسند است.
به این ترتیب، تخت رهبری کشور تبدیل به «بازی تاج و تخت» میشود. قائم مقامِ ترسناک کشور یعنی «لاورنتی بریا»(سیمون راسل بیل) اقدام به تحت کنترل درآوردن اوضاع و کشور میکنیم آن هم در حالی که مخفیانه سعی دارد تا قدرت را از چنگِ مالنکوف به بیرون بکشد اما او در این مسیر باید با «نیکیتا خورشچف»، قائم مقام سابق کشور که توسط کسی جز «استیو بوشمی» ایفای نقش نشده است روبهرو شود. «استیو بوشمی» در این اثر، دقیقا همان چیزی را ایفا کرده است که از او انتظار دارید. فضای اطراف او در این اثر- دیکتاتوری که دهانش را تنها برای دادن دستور به دیگر افراد باز میکنیم- به او اجازه داده تا یکی از لذتبخشترین نقشهای سالهای اخیرش را بازی کند، قطعهای زیبا و تلخ بر روی ذات فسادآور هنر.
هنگامی که فرد مورد اعتمادِ استالین در حال آماده کردن مراسم خاکسپاریِ اوست، چهرههای آشنای بسیاری میآیند و میروند. دختر استالین یعنی «سوتلانا»(آندرا رایزبورو) هیچ صبری ندارد برای فرماندهانی که سعی در مرتب کردن میراث پدرش دارند و در همین حین پسر او، «واسیلی»(روپرت فریند) در مراسم خاکسپاری با سخنرانیش باعث ایجاد دردسرهایی بیشتر میشود چرا که تغییرات سریع رهبران باعث شده که مردم تصور کنند او ثبات عقلی ندارد.
این لحظات کوچک فلم هستند که طنز آن را بسیار لذتبخش میکنند. در لحظات اولی که خبر مریضی استالین درز پیدا میکنیم، شخصیت «خروشچف» بوشمی در حالی که اورکت خود را بر روی پیژامهش پوشیده است وارد مقر فرماندهی حکومت میشود و وقتی که از او درباره این کار سوال میکنند، فریاد میزند که:«این به خاطر است که من بازیگرم!». در جایی دیگر، شرایط مختلف دست به دست هم میدهند تا رویِ تاریکتر و البته ویرانگر حتی برای خود سران این رژیم هم هویدا شود؛ در لحظات آخر عمر استالین که همه در تکاپو برای پیدا کردن پزشکی جهت مداواکردن او هستند، هیچ کس موفق به انجام این کار نمیشود چرا که تمامی پزشکان به «گولاگ» تبعید شدهاند!(گولاگ یک کمپ کار اجباری در شوروی سابق بود). یکی از افراد در فلم میگوید:«من خستهام، به یاد نیارم چه کسی مرده و چه کسی زنده است!»
شوخیهای کلامی در اکثر موارد کل حواس بیننده را به خود جلب میکنند و در برخی موارد، طنز اثر را سادهسازی میکنند. در برخی از لحظات فلم به نظر میرسد که «لانوچی» تمایلی برای به اوج بردن داستان ندارد و تنها سعی دارد که سطح یکسانی را در کل اثر حفظ کند. اما حجم بالای مزاح اثر در حالت کلی به شخصیتای که از مرد فریبخورده تصویر میشود کمک میکنند؛ در هیچ لحظهای از فلم، موقعیتی که توانایی تبدیل شدن به طنز داشته باشد از دست نرفته است. برای مثال، در جایی، یکی از شخصیتها میگوید که «کمرم درد میکنه» و پاسخ او اینگونه داده میشود:«بیش از حد از کولِ جامعه بالا رفتی!»
به تدریج، «مرگ استالین» تبدیل به پرترهای کمدی از شرایطی میشود که به عواقبی بسیار وحشتناک دارند. هنگامی که «خروشچف» جای استالین را به عنوان رهبر میگیرد، موقعیتی پیش میآید که حتی «لانوچی» نیز تواناییِ هدایت درست و درمان آن را ندارد. اما در نهایت، او موفق میشود که پایانی بسیار زیرکانه را برای این اثر طراحی بکند که به عنوان یکی از بهترین نمونههای دید نقادانه و طنزآمیز شناخته شود.
«مرگ استالین» اولین نمونهای است که در آن، «لوناچی» سبک خود را بر روی انسانهای واقعی و معروف پیاده کرده است و این کار را به گونهای انجام داده که گویی مبنای تاریخی ای برای دیگر آثارش ساخته باشد. نمونههای مشابهی برای «مرگ استالین» در دنیای دیروز میتوان یافت و نحوهای که فلم یکی از تاریکترین دورانهای تاریخ شوروی را تبدیل به اثری طنز کرده است به ما یادآوری میکنیم که بزرگترین انسانهای شرور تاریخ، همیشه خود را بیش از حد جدی میگرفتند، پس چرا ما هم این کار را بکنیم؟ اگر بخواهیم دید کلی آقای «لانوچی» را در نظر بگیریم، «مرگ استالین» پوچی کافی را دارد که دید آقای «لانوچی» از طریق آن شکل میگیرد و تعریف میشود. رهبران خودخواه میآیند و میروند و مهم نیست که چه کسی قدرت را در دست بگیرد، در نهایت تنها زمان لازم است تا شخصی دیگر به منصب قدرت برسد.